وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومیست
و"دوستت میدارم"رازی ست
که در میان حنجرهام دق میکند!
و من چگونه بیتو نگیرد دلم؟!
اینجا کهساعتو آیینهو هوا
به تو معتادند....
#حسین_منزوی✔️
📝@montazer393🥀
هنوز اگر تو بیایی دوباره میشوم آغاز
اگرچه خستهتر از آفتاب بر لب بامم
#حسین_منزوی
دلم برای تو و شعرِ تازهات تنگ است
دلم هواییِ آن لهجهٔ خوشآهنگ است...
من از خودم، به دلم میگریزم آری من
منیکهعقلو دلمسالهاستدر جنگ است...
قبا به قدِ من ای عقلِ پابرهنه مدوز
برای قامتِ ما،این لباسها تنگ است...
برای متهمانِ ردیفِ اول عشق
قبولِ مصلحت اندیشی و خرد ننگ است...
هنوز پرسه زدن در نگاهِ او خوب است
هنوز سادگیِ چشمِ یار،خوشرنگ است...
چه دیر میگذرد لحظههای آمدنش
همیشه عقربهٔ انتظارها لنگ است...
#حسین_منزوی
لیلا دوباره قسمتِ ابن السّلام شد
عشقِ بزرگم آه چه آسان حرام شد...
میشد بدانم اینکه خطِ سرنوشتِ من
از دفترِ کدام شبِ بسته، وام شد..؟
اوّل دلم، فراقِ تو را سرسری گرفت
و آن زخمِ کوچکِ دلم آخِر جُذام شد...
گلچین رسید و نوبتِ با من وزیدنت
دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد...
شعرِ من از قبیلهٔ خونست،خونِ من،
فوّاره از دلم زد و آمد کلام شد...
ما خونِ تازه در تنِ عشقیم و عشق را
شعر من و شکوهِ تو، رمزالدّوام شد...
بعد از تو باز عاشقی و باز، آه نه!
این داستان به نامِ تو،اینجا تمام شد...
#حسین_منزوی
چشمانِ تو که از هیجان گریه میکنند
در من هزار چشمِ نهان گریه میکنند...
نفرین به شعرهایم اگر چشمهای تو
اینگونه از شنیدنشان، گریه میکنند...
شاید که آگهند ز پایانِ ماجرا
شاید برای هر دومان گریه میکنند..!
بانوی من! چگونه تسلایتان دهم؟
چون چشمهای باورتان گریه میکنند...
پر کرده کیسههای خود از بغض رودها
چون ابرهای خیسِ خزان گریه میکنند...
وقتی تو گریه میکنی ایدوست! در دلم
انگار ابرهای جهان گریه میکنند...
انگار با تو، بارِ دگر، خواهرانِ من
در ماتمِ برادرشان گریه میکنند...
در ماتمِ هزار گلِ ارغوان مگر
با هم هزار سروِ جوان گریه میکنند...
انگار عاشقانهترین خاطراتِ من
همراه با تو مویه کنان گریه میکنند...
حس میکنم کهگریه فقط گریهی تو نیست
همراهِ تو زمین و زمان گریه میکنند...
#حسین_منزوی
@montazer393
با من بمان و سایهی مهر از سرم مگیر
من زندهام به مهرِ تو ای مهربان من...
#حسین_منزوی