این دوستانی کهدماز جنگ میزنند
از تیرهای نخورده چرا لنگ میزنند...
هم سفرههای خلوتِ آنروزها ببین
اینروزها چهساده بههم انگ میزنند...
هر فصل از وحشتِ رسوا شدن هنوز
مارا بهرنگِ جماعتشان رنگ میزنند...
یوسف به بدنامی خود اعتراف کن
کز هر طرف بهپیرهنت چنگ میزنند...
بازی عوض شده و همان همقطارها
از داخلِ قطار به ما سنگ میزنند...
بیهوده دل مبند بر این تختِ روی آب
روزی تمام اسکلهها زنگ میزنند...
#روزبه_بمانی
من زادهی هفتمین شباز آذر بود
من در صفِ باورِ خودم آخر بود...
چون معنیِ من برای من یعنی تو
زن زادهی هفتمین شبِ آذر بود...
تفریق شدم از تو کهجمعم کردی
از صفر به اعدادِ خودم برگشتم...
یک شاه به جنگ با تو راهی کردم
یک برده به افرادِ خودم برگشتم...
یک عمر تو را خدا نشانم دادی
آنگونه که از تصورش میمردم...
تو بندهی من نبودهای درک کنی
من چوبِ خداپرستیام را خوردم...
این بازیِ غیرِ منطقی یعنی چه ؟
تو دستِ مرا مگر ندیدی عشقم..؟
دلدل نکن آنقدر که دل حکم کنم
تو آسِ دلِ مرا بریدی عشقم...
یکشعر بهمن نشان بده شور شوم
یک راه بهمن نشان بده دور شوم...
ای نادرِ تقویمِ تمامِ عالم
یکتخت بهمن نشان بده کور شوم...
تو آن طرفِ همان خیابانی و من
از این طرفش بناست از جان بروم...
آن حبس برای من زلیخا، بس بود
یوسف نشدم مدام زندان بروم...
در مصر اگر قیمتِ من آن بوده
اینجا کهمنم منطقش ارزانی نیست...
تو خوب مرا خریدهای باور کن
این قیمت یک یوسفِ ایرانی نیست...
یک بار تو روی خوش نشانم دادی
یک عمر شهید میشوم بعد از تو...
صدبار مرا خریدی و پس دادی
من باز خرید میشوم بعد از تو...
من مردِ تمام تن به تن ها بودم
یکشب تو برای من! چهجنگی کردیم...
یک تخت نشانِ پادشاهت دادی
چه تاج گذاریِ قشنگی کردیم...
امروز نگو که عاشقِ من شدهای
امروز به من نگو فراهم شدهای...
دیوانه ترین زنِ تمامِ دنیا
امروز به من نگو که آدم شدهای...
امروز که هفتمین شب از آذر ماه
امروز که هفتمین شب از آذر آه...
امروز که از او خبری آمده است
امروز که لعنتِ خدا بر این ماه...
من پیش نمیروم به سمتت آری
من پیش اگر برم تو را مسئولم...
ای علّت هرچه بر سرِ من آمد
من پیش نمیروم چرا؟ معلولم...
من عاشقِ زندگی نکردن بودم
همخواب ترین حالتِ آدم بودم...
مصلوب بهتختِ خوابِ هرکس میخواست
ناپاکترین مسیحِ مریم بودم...
تو اصلِ مرا زمن برون آوردی
تو شعرِ مرا به این جنون آوردی...
من تیغ به دستِ تو ندادم امّا
از کلِّ جهانِ من تو خون آوردی...
من در طلبِ لبت هوا بوسیدم
من هیچکسی به جز تو را بوسیدم...
من هیچکسی به جز تو را میترسم
من هیچکسی! چرا تو را بوسیدم..؟
من هیچ کسی نبودهام قبل از تو
قبل از تو که گفته بودی از من رد شو...
خوباست همینکه هردومان میدانیم
من هیچکسی نمیشوم بعد از تو..💔
#روزبه_بمانی