eitaa logo
✍بغضِ قلم🥀
81 دنبال‌کننده
124 عکس
55 ویدیو
0 فایل
شعر و دلنوشته‌های منتظر و منتخب نا‌ب‌ترین اشعار معاصر
مشاهده در ایتا
دانلود
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار... عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار... 🍃 ✒️@montazer393🪵
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند... پاییز می‌رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند... او می‌رسد که از پس نه‌ ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند... او قول داده‌است که‌امسال از سفر اندوه‌های تازه بیارد،خدا کند... او می‌رسد که‌باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند...🍂 ✅ 🧿@montazer393🍁
در این محاکمه تفهیم اتّهامم کن سپس به بوسه‌ی کارآمدی تمامم کن... اگرچه تیغِ زمانه نکرد آرامم، تو با سیاستِ ابروی خویش رامم کن... به‌اشتیاقِ تو جمعیتی‌است در دلِ من بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن... شهید نیستم اما تو کوچه‌ی خود را به‌پاسِ این‌همه سرگشتگی به‌نامم کن... شرابِ کهنه چرا ؟ خونِ تازه آوردم اگر که بابِ دلت نیستم حرامم کن... لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه‌ای تمامم کن...
باید شبی به قبلهٔ حاجات رو کنم تا از خدای خویش تو را آرزو کنم... کارم رسیده‌است به‌جایی که‌روز و شب در عالمِ مجاز تو را جستجو کنم... کندوی تازهٔ منی و تا بنوشمت باید به نیشِ این همه زنبور خو کنم... آنان که‌پیش ازین به مصاف تو رفته‌اند گفتند در طوافِ تو با خون وضو کنم... چون کوزه‌گر سبو کند از کاسهٔ سرم بگذار پیش از آن سرِ خود در سبو کنم... چندان عجیب نیست که‌از رشک بشکند آن دم که با تو آینه را روبه‌رو کنم... دنیا به دل شکستگی‌ام حکم داده‌است باید برای او ورقی تازه رو کنم...
با استکانِ قهوه عوض کن دوات را بنویس توی دفترِ من چشم‌هات را... بر روزهای مردهٔ تقویم خط بزن وا کن تمامِ پنجره‌های حیات را... خواننده‌ی کتیبه‌ی چشم و لبت منم پر رنگ کن بخاطرِ من این نکات را... ما را فقط به خاطرِ هم آفریده‌اند آن گونه که خواجه و شاخِ نبات را... نامِ تو با نسیمِ نشابور می‌رود تا از غبارِ غم بتکاند هرات را... یک‌لحظه رو به‌معبدِ بودائیان بایست! از نو بَدل به بت‌کده کن سومنات را... حالا بایست! دور و برت را نگاه کن تسخیر کرده‌ای همهٔ کائنات را... تا پلک می‌زنی، همه گمراه می‌شوند بر روی ما مبند کتابِ نجات را...
در این محاکمه تفهیمِ اتهامم کن سپس به بوسه‌ی کارآمدی تمامم کن... اگرچه تیغِ زمانه نکرد آرامم، تو با سیاستِ ابروی خویش رامم کن... به اشتیاقِ تو جمعیتی‌ست در دلِ من بگیر تنگ در آغوش و قتلِ عامم کن... شهید نیستم اما تو کوچه‌ی خود را به‌پاسِ این‌همه سرگشتگی به‌نامم کن... شرابِ کهنه چرا؟ خونِ تازه آوردم... اگر که بابِ دلت نیستم حرامم کن... لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه‌ای تمامم کن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آغوش تو چقدر می‌آید به قامتم در آن به قدرِ پیرهن خویش راحتم...