eitaa logo
✍بغضِ قلم🥀
80 دنبال‌کننده
123 عکس
55 ویدیو
0 فایل
شعر و دلنوشته‌های منتظر و منتخب نا‌ب‌ترین اشعار معاصر
مشاهده در ایتا
دانلود
با دلِ دیوانه‌ام گاهی مدارا می‌کنی گوشه چشمی به‌من داری و حاشا می‌کنی... ماهی ِ افتاده بر خا کم،کنار پای تو هرچه درخون می‌تپم،تنها تماشا می‌کنی... چشم از زیبایی خود برنمی‌داری،ولی ِ دست‌ِکم آیینه‌ها را نیز زیبا می‌کنی... عشق می‌جویی اگر،چون دیگران ترکم مکن درچنین ویرانه ‌هایی گنج پیدا می‌کنی... من به میل‌خود به‌پایت سرنهادم،جان بخواه جان به قربانت!چرا این پاوآن پامی‌کنی ...؟! 📝@montazer393🌱
موسیقیِ دردیم و سزاوارِ سکوتیم با این همه فریاد، گرفتارِ سکوتیم... در شهرِ پریشانی، در کوچهٔ اندوه همسایه دیوار به دیوارِ سکوتیم... در خلوتِ ماجای سخن‌نیست، من و تو چون آینه ها راز نگهدارِ سکوتیم... ِ گوشِ شنوا نیست در این دارِ مکافات محکوم به زندانِ دل‌آزارِ سکوتیم... شعری نسرودیم که در یاد بماند چون اهلِ نظر«حافظ»اسرارِ سکوتیم...
این چه‌جنگی‌ست که‌چشمانِ تو با من دارد!؟ این دلِ خسته چرا این همه دشمن دارد... خود بگو جز منِ دل‌سوختهٔ مهرپرست آتشِ عشقِ تو را کيست که‌روشن دارد..؟ شمعم و گریه‌ام از جانِ برافروخته‌است به خدا آن‌چه سرم آمده شیون دارد... در غمم جامه ز تن می‌درد و می‌گرید هرکه احساس به قدرِ سر سوزن دارد... مثلِ اسپند مرا هر تپشی فریاد است قصهٔ رنجِ من‌ای‌ دوست «شنیدن» دارد...
ابری‌ام چندان که باران هم سبک‌بارم نکرد غرق در خوابِ تو بودم، مرگ بیدارم نکرد... می‌توان در خاک هم دل‌بسته افلاک بود سروِ آزادم ، تعلق‌ها گرفتارم نکرد... ناله‌هایم بر دلِ سنگ تو تأثیری نداشت آن‌قَدَر مغرور بود این کوه، تکرارم نکرد... هم‌نفس با نارفیقان، هم‌قدم با دشمنان هرچه آزارم رساندی از تو بیزارم نکرد... عطرِ گیسوی تو با آوازهٔ شعرم شبی هفت شهرِ عشق را پیمود و عطارم نکرد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فقط خدا نکند عشق آرزو باشد دلیلِ این همه اندوه کاش او باشد..! چو دیگران خبر از داستانِ ما دارند در این میانه کجا بیمِ آبرو باشد..؟ بیا زِ عشق طریقِ سخن بیاموزیم خوشا که بوسه سرآغازِ گفت‌وگو باشد... سخن زِ چشمِ پر از حیرتِ تو می‌شنوم که برخلافِ تو آیینه راست‌گو باشد... همین کسی‌که دل‌از او بریده‌ای می‌خواست کسی شود که برای تو آرزو باشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دنیا غمِ هجرانِ تو را نیز سرآورد پیراهنِ خونینِ تو را از سفر آورد... آه این‌چه حریفی‌ست که‌در دورِ غم‌از او چون باده طلب کردم و خونِ جگر آورد... موجِ غمِ عشقِ تو به هرسو که دلش خواست آزرده دلم برد و دل آزرده‌تر آورد... گفتی‌که به‌جز من به‌کسی دل نسپردی نفرین به سخن‌چین که برایم خبر آورد... گفتم که حریفِ غمِ عشقِ توأم اما دردا که مرا نیز غم از پای درآورد... تو نم‌نمِ بارانی و من قطره‌ی اشکم هرکس که تو را دید مرا در نظر آورد... در خاطرِ ما خاطره ی تلخِ خزان بود این باغ چرا بارِ دگر برگ و بر آورد...