از لحظهیِ زاییده شدن، گرم نَبَردیم
بیهوده نپرسید چرا ساکت و سردیم...!
موجیم که سیلابِ حوادث هنرِ ماست!
بازندهیِ هموارهیِ این بازی نَردیم...
هر روز غمِ تازهتری آمد و نگذاشت
دنبال غمِ کهنهیِ دیروز بگردیم...!
ما حنجره در حنجره در حنجره بُغضیم
ما آینه در آینه در آینه دردیم...
گفتند برو زندگیت را بکن ایمرد!
این زندگیِ ماست؛که یک روز نکردیم...!
#ناشناس
@montazer393
دیدن روی شما کاش میسّر میشد
شام هجران شما کاش کهآخر میشد...
بین ما فاصلهها فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد...
شهر ما بوی خدا داشت،دوباره ایکاش
با ظهورت نفس شهر معطّر میشد...
پاک میشد دل تاریک به لطفت ایکاش
مالک خانهء دل ساقی کوثر میشد...
طاقتم طاق شد از دوری دلگیر شما
جمعهء آمدنت کاش مقدّر میشد...
صبح و شب اهل دلی زمزمه میکرد ایکاش
پسری منتقم سینهء مادر میشد...
کاش میشد حرم از دست تو سیراب شود
دست تو یاور عبّاس دلاور میشد...
#ناشناس
@montazer393
جمعهها را همه از بسکه شمردم بیتو
بغض خود را وسط سینه فشردم بیتو...
بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بیتو...
تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بیتو...
چارهای کن،گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بیتو...
سالها میشود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بیتو...
با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بیتو...
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بیتو...
#ناشناس
@montazer393
چو در قلب تو میتازند
بعد از من رقيبانم
به یاد آور
کهدر صحرای آغوشت
مزاری هست:⚰
#ناشناس
🤍✨@montazer393
خواستی دلتنگیام را
در دلم پنهان کنم
عاشق و انکارِ دلتنگی؛
مسلمان و دروغ...؟!
#ناشناس
📝@montazer393✨
ما
هيچتر
از
هیچ
پِیِ
هیچ
دویدیم؛
🤷♀#ناشناس✅
جز
هیچ
در این
هیچ
دگر
هیچ
ندیدیم!
💫@montazer393🧿
نــم باران نشسته رویِ شعـــرم،دفترم یعنی
نمی بینم تورا،ابری ست در چشمِ ترم یعنی...
سرم داغ است،یک کوره تبام،انگار خورشیدم
فقط یکریــز میگـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی...
تورا از من جدا کردند و پشت میلهها ماندم
تمام هستیم نابـــود شد،بال و پــــرم یعنی...
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم،کافرم یعنی...؟
تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه میماند بجا،خاکسترم یعنی...
نشستم چای خوردم،شعر گفتم،شاملو خواندم
اگـــر منظورت اینها بود!خوبـــم…بهتـــرم یعنی…
#ناشناس🙁
🧿@montazer393🌾
بعدها،
یکروز یاد من میافتی
برمیگردی
به سمت صدایی کهنیست
به سمت گلدان کوچکی
که برگ برگش
لای کتاب حافظ
خشک شد...📖
#ناشناس🥀
*شعر طنزی برای کسایی که با چت کردن عاشق هم میشن😂
شدم با چت اسیر و مبتلایش😍
شبا پیغام میدادم برایش🤒
به من میگفت هیجده ساله هستم😇
تو اسمت را بگو من هاله هستم👩
بگفتم اسم من هم هست فرهاد👳
ز دست عاشقی صد داد و بیداد🤓
بگفت هاله زموهای کمندش👸
کمان ابرو و قد بلندش💃
بگفت چشمان من خیلی فریباست🙄
ز صورت هم نگو البته زیباست😉
ندیده عاشق زارش شدم من😓
اسیرش گشته بیمارش شدم من😥
زبس هرشب به او چت مینمودم🤗
به او من کمکم عادت مینمودم😶
در او دیدم تمام آرزوهام🙂
که باشد همسر و امید فردام👫
برای دیدنش بیتاب بودم😖
ز فکرش بیخور و بیخواب بودم😴
به خود گفتم که وقت آن رسیده🤔
که بینم چهرهی آن نور دیده🤑
به او گفتم که قصدم دیدن توست🤗
زمان دیدن و بوییدن توست😁
ز رویاروییام او طفره میرفت😏
هراسان بود او از دیدنم سخت😕
خلاصه راضیاش کردم به اجبار💪
گرفتم روز بعدش وقت دیدار😻
رسید از راه وقت و روز موعود🚶
زدم از خانه بیرون اندکی زود🏃
چودیدم چهرهاش قلبم فروریخت😰
توگویی اژدهایی بر من آویخت😱
به جای هالهی ناز و فریبا😢
بدیدم زشت رویی بود آنجا🙊
ندیدم من اثر از قد رعنا😐
کمان ابرو و چشم فریبا😑
مسن تر بود او از مادر من😳
بشد صد خاک عالم بر سر من😫
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم🤒
از آن ماتم کده مدهوش رفتم🤕
به خود چون آمدم دیدم که او نیست😜
دگر آن هالهی بی چشم و رو نیست😋
به خود لعنت فرستادم که دیگر😞
نیابم با چت از بهر خود همسر😭
بگفتم سر گذشتم را به راوی😪
به شعر آورد او هم آنچه بشنید☹️
که تا گیرند از آن درس عبرت✌
سر انجامی ندارد قصهی چت👀
#ناشناس☹️
🧿@montazer393🦅
شبیه آتشی در باد خاکستر نمی گیرم
اگر خاموش گردم شعله را از سر نمی گیرم
به من از خم شدن چیزی مگو چون آنچنان سختم
که شکل از ضربه های پتک آهنگر نمی گیرم
گرفتی هر چه را دادی، خیالی نیست اما من
دلی را که سپردم دست تو،دیگر نمی گیرم
من آن مرغم که بگشایی قفس را باز می ماند
به هر جا خو کنم دیگر، از آنجا پر نمی گیرم
به من گفتی که هر چیزی بهای در خوری دارد
بهای عشق من مرگ است از آن کمتر نمی گیرم
#ناشناس
کم کن کمی این طرزِ رفتارِ متین را
له می کنی زیر قدم هایت زمین را...
ابروی تو بیرون زده از پشتِ عینک
داری خجالت میدهی دیوارِ چین را...
برقِ لبانت انفجارِ کهکشان است
داری تداعی میکنی میدانِ مین را...
تو امپراطوری که بیجنگ و جنایت
حتماً تصرف میکنی کاخِ لنین را...
غارتگری هستی کهمیخواهی بدزدی
دار و ندارِ دستِ دزدِ در کمین را...
خونِ رگِ احساسِ من با ناخنت ریخت
تکرار کردی قصه ی حمامِ فین را...
باید برایت آیت الکرسی بخوانم
بعدش چهل تا سورهی زیتونو تین را...
ماهرترین نقاشها هم کم کشیدند
تصویرِ جذاب و قشنگی اینچنین را...
#ناشناس