eitaa logo
منتظران ظهور
2.1هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
13.4هزار ویدیو
236 فایل
اطلاعات دینی و روایت ها و حدیث ها از کتاب های : *احسن الحدیث از کلام حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی * مفاتیح *قرآن کریم . کپی ازاد برای ارتباط با ادمین و نظرات:👇 @khadem_2 https://eitaa.com/joinchat/1270022221C2d661b3536
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ ماجرای شفاعت حضرت فاطمه(س) نزد رسول الله(ص) برای فرد گرفتار و حواله آن کار به امام زمان(عج) توسط ایشان (تشرّف مشهدی علی اکبر تهرانی‌) 🗂 قسمت اول ☑️ آقا سيّد عبد الرّحيم - خادم مسجد جمکران - می‌گويد: ▫️ در سال وبا (سال 1322) بعد از گذشتن مرض، روزی به مسجد جمکران رفتم. ديدم مرد غريبی در آن‌جا نشسته است. احوال او را پرسيدم. گفت: 🔹من ساکن تهران می‌باشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی و خريد و فروش دخانيات داشتم؛ امّا پس از مدّتی سرمايه‌ام تمام شد؛ چون به مردم نسيه داده بودم و وقتی وبا آمد آنها از بين رفتند و دست من خالی شد؛ لذا به قم آمدم. در آن‌جا اوصاف اين مسجد را شنيدم. من هم آمدم که اين‌جا بمانم، تا شايد حضرت ولی عصر ارواحنا فداه نظری بفرمايند و حاجتم را عنايت کنند. 🔘 سيّد عبد الرّحيم می‌گويد: ▫️ مشهدی علی اکبر سه ماه در مسجد جمکران ماند و مشغول عبادت شد. رياضتهای بسياری کشيد، از قبيل: گرسنگی و عبادت و گريه کردن. روزی به من گفت: 🔹 قدری کارم اصلاح شده؛ امّا هنوز به اتمام نرسيده است. به کربلا می‌روم. ▫️ يک روز از شهر به طرف مسجد جمکران می‌رفتم. در بين راه ديدم، او پياده به کربلا می‌رود. شش ماه سفر او طول کشيد. بعد از شش ماه، باز روزی در بين راه، همان شخص را که از کربلا برگشته بود، در همان محلّی که قبلا ديده بودم، مشاهده کردم. باهم تعارف کرديم و سر صحبت باز شد. او گفت: 🔹 در کربلا برايم اين‌طور معلوم شد که حاجتم در همين مسجد جمکران داده می‌شود؛ لذا برگشتم. ▫️ اين بار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول رياضت کشيدن و عبادت بود. تا آن‌ که پنجم يا ششم ماه مبارک رمضان شد. ديدم می‌خواهد به تهران برود. او را به منزل بردم و شب را آن‌جا ماند. در اثناء صحبت گفت: 🔹 حاجتم برآورده شد. ▫️ گفتم: 🔸 چطور؟ ▫️گفت: 🔹 چون تو خادم مسجدی برايت نقل می‌کنم و حال آن‌که برای هيچ‌کس نقل نکرده‌ام. من با يکی از اهالی روستای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی يک نان جو به من بدهد و وقتی جمع شد پولش را بدهم. روزی برای گرفتن نان رفتم. گفت: ▪️ديگر به تو نان نمی‌دهم. 🔹 من اين مسأله را به کسی نگفتم و تا چهار روز چيزی نداشتم که بخورم مگر آن‌که از علف کنار جوی می‌خوردم، به‌طوری‌که مبتلا به اسهال شدم. اين باعث شد که من بی‌حال شوم و ديگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می‌آمدم. نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسيد. ديدم سمت کوه دو برادران (نام دو کوه در اطراف مسجد جمکران) روشن است و نوری از آن‌جا ساطع می‌شود، به حدی که تمام بيابان منوّر شد. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحات ۹۴ تا ۹۶ 🏷 منتظران ظهور🍃🌹🍃🌹 ↙️به مابپیوندید↙️ ╭━━❀🕊❀🌼❀🍃❀━━╮ @montazer_313_mhdi ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯
❇️ ماجرای شفاعت حضرت فاطمه(س) نزد رسول الله(ص) برای فرد گرفتار و حواله آن کار به امام زمان(عج) توسط ایشان (تشرّف مشهدی علی اکبر تهرانی‌) 🗂 قسمت دوم (آخر): ... 🔹 ناگهان کسی را پشت در اتاقم ديدم، مثل اين‌که در را می‌کوبد (منزلم در يکی از حجرات بيرون مسجد بود) با حال ضعف برخاستم و در را باز کردم. سيّدی را با جلالت و عظمت پشت در ديدم. به ايشان سلام کردم؛ امّا هيبت ايشان مرا گرفت و نتوانستم حرفی بزنم. تا آن‌که آمده و نزد من نشستند و بنای صحبت کردن را گذاشتند، و فرمودند: 🔶 جدّه‌ام فاطمه عليها السّلام نزد پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله شفاعت کرده که ايشان حاجتت را برآورند. جدّم نيز به من حواله نموده‌اند. برو به وطن که کار تو خوب می‌شود. و پيغمبر صلّی اللّه عليه و اله فرموده‌اند: 🟧 برخيز برو که اهل ‌وعيالت منتظر می‌باشند و بر آنها سخت می‌گذرد. 🔹 من پيش خود خيال کردم که بايد اين بزرگوار حضرت حجّت عليه السّلام باشد؛ لذا عرض کردم: 🔷 سيّد عبد الرّحيم خادم اين مسجد نابينا شده است شما شفايش بدهيد. ▫️ فرمودند: 🔶 صلاح او همان است که نابينا بماند. ▫️ بعد فرمودند: 🔶 بيا برويم و در مسجد نماز بخوانيم. 🔹 برخاستم و با حضرت بيرون آمديم، تا به چاهی که نزديک درب مسجد می‌باشد، رسيديم. ديدم شخصی از چاه بيرون آمد و حضرت با او صحبتی کردند که من آن را نفهميدم. بعد از آن به صحن مسجد رفتيم که ديدم، شخصی از مسجد خارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به‌ حضرت داد. ايشان وضو گرفتند و به من هم فرمودند: 🔶 با اين آب وضو بگير. 🔹 من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شديم. عرض کردم: 🔷 يابن رسول اللّه چه‌وقت ظهور می‌کنيد؟ 🔹 حضرت با تندی فرمودند: 🔶 تو چه‌کار به اين سؤال ها داری؟ 🔹عرض کردم: 🔶 می‌خواهم از ياوران شما باشم. 🔹 فرمودند: 🔶 هستی؛ امّا تو را نمی‌رسد که از اين مطالب سؤال کنی. 🔹 و ناگهان از نظرم غايب شدند؛ امّا صدای حضرت را از ميان چاهی که پای قدمگاه در صفّه‌ای که در و پنجره چوبی دارد و داخل مسجد است، شنيدم که فرمودند: 🔶 برو به وطن که اهل ‌و عيالت منتظر می‌باشند. ▫️ در اين‌جا مشهدی علی اکبر اظهار داشت که عيالم علويّه می‌باشد. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحات ۹۴ تا ۹۶ 🏷 منتظران ظهور🍃🌹🍃🌹 ↙️به مابپیوندید↙️ ╭━━❀🕊❀🌼❀🍃❀━━╮ @montazer_313_mhdi ╰━━❀🍃❀🌼❀🕊❀━━╯