eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای طبل و زنجیر🥁 می آید از خیابان غمی 😞نشسته امشب به قلب پیر و جوان صدای واحسینا پیچیده در هر کجا زنده شده دوباره خاطره ی کربلا گردیده یک عالمی🌑 در سوگ او سیه پوش مردم همه عزادار با اشک 😭و غم هم آغوش آمد محرمُ باز صدای اشک و ناله روئیده در کربلا گل های سرخ🌷 لاله ✍ اکرم خیبری @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨جناب حُر ، آزادمردِ کربلا ✨ 🍃سلام بچه ها به روز چهارم محرم رسیدیم😔 میخوایم داستان امروز رو از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها براتون بگیم پس هم با ما همراه باشید من رقیه سه ساله کربلا، دختر دردونه بابام سید الشهدا☀️ هستم.‌ براتون بگم که ما به همراه کاروان بابا حسینم☀️ حرکت کردیم تا به کوفه بریم. آخه مردم به بابا حسینم☀️ نامه📨 نوشتن که به کوفه برود و آنها را از چنگال حاکمان ظالم و ستمگر👹 نجات بده.‌ اونها می دونستن بابای من چه قدرتی💪 داره توی راه ما بچه ها می خندیدیم. صدای خنده مون همه جا را پر کرده بود🙂 عمه زینب✨ هم لبخند روي لبش بود. ‌ همین طور که می رفتیم، یکی از بچه ها صدا زد، نخلستان🌴 نخلستان های🌴 کوفه... رسیدیم. همه خوشحال شدند. بچه ها که از خوشحالی بالا و پایین می پریدند ‌ من هم همین طور. کمی که نزدیک تر رفتیم، عمه زینب✨ فرمودن: عزیزان من، اینها نخلستان🌴 نیست...جلوتر که رفتيم، دیدیم آدمای بد با شمشیرهاشون🗡⚔🗡 اومده بودن که جلوی بابا حسینم را بگیرن😔 ‌ همه ی اون آدم ها تشنه🌊 بودن. حتی اسب هاشون🐎 هم تشنه بودن. بابا حسینم☀️ به عمو عباسم💫 فرمودن که برای آنها آب💧 بیار عمو عباسم💫 رفت و برای اونها آب💧 اورد.‌ دیدم یه پیرمردی👴 بینشون بود که توان آب خوردن نداشت. بابا حسین☀️ با دستای خودشون به اون پیرمرد آب💧 داد. حتی بابا حسین☀️ فرمودن: به اسب هاشون🐎 هم آب بدن. آنها خیلی آب💧 خوردند تا اينکه سیراب شدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمانده آدم بدا شخصی به نام حر بود. بابا حسینم☀️ به حر فرمود: به جنگ با ما اومدی ای یا اومدی به ما کمک کنی⁉️ حر گفت: اومدم تا جلوی حرکت شما به کوفه رو بگیرم❌‌ بابا حسینم☀️ برای اینکه حر را یاد مادرشون حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ بندازن، تا دست از کار زشتش برداره، فرمود: ای حر، ان شاالله مادرت در عزای تو گریه کنه آخه بابا حسین☀️ می خواست حر راه درست رو انتخاب کند.‌ حر گفت: اگر کسی دیگری این حرف را می زد، من هم همین را بهش می گفتم. اما مادر شما حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ هستن. من ایشون را خیلی دوست دارم...❤️ ‌ وقتی بابا حسینم دید حر جلوی ايشان را گرفته، فرمود: پس اجازه بده ما به مدینه برگردیم.‌ حر گفت: ابن زیاد👹 به من گفته که نگذارم شما به مدینه هم برگردید❌ ‌ خلاصه همراه بابا حسینم☀️ حرکت کردیم. رفتیم تا به دشت خیلی بزرگی رسیدیم بابا حسینم☀️ فرمود: کسی میدونه اینجا کجاست❓یکی از یارانش گفت: اینجا "نینواست". یکی دیگه گفت: اینجا "غاضریه" است. بابا حسینم فرمود: اینجا کربلاست. خدایا از کرب و بلا به تو پناه می برم 🤲 بارها رو بازکنید وعده گاه ما همین جاست همگی از اسب هاشون🐎 پیاده شدند. مثل همیشه عمو عباس مهربون✨ ما رو بغل کرد و از اسب ها🐎 و شترها🐫 پیاده کرد. زانوانش که پر قدرت بود رو گذاشت تا عمه زینب☀️ هم بتونن راحت تر پیاده شن. عمو عباس قوی و قدرتمند✨ مراقب همه چیز بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما خیمه هامون⛺️ رو در گوشه ای بر پا کردیم. سپاه حُر هم که به دنبال ما می آمدن در گوشه ای دیگر پیاده شدن و خیمه هاشون⛺️ را بر پا کردن ما بچه ها در پناه عمو عباس✨ بازی می کردیم. یکدفعه دیدیم، حُر به سوی خیمه بابا حسينم☀️ میاد. حُر با خودش گفته بود چرا مقابل بابا حسين مهربانم ایستاده⁉️ ایشون که خودش حقه اشتباهی نکرده. ایشون که پسر حضرت فاطمه(سلام الله عليها)☀️ هست. ایشون که فقط برای رضای خدا کار می کنه. اما حاکمان ظالم و ستمگر👹 فقط و فقط برای رسیدن به پول و مقام💰💷 ظلم و ستم می کنن و باطل هستن. برای همین از کاری که کرده بود پشیمان شد. ديديم کفش هایش را دراورده و دور گردنش انداخته و نزدیک بابا حسينم اومد. از بابا حسین☀️ خواست که او را ببخشه. اشک در چشمان حُر 😔 جمع شده بود. گفت: یا ابا عبدالله☀️ من کسی هستم که در بیابان بی آب و علف راه را بر شما بستم. من شما را اذیت کردم. اما الان از کار خودم پشیمونم. من نمی دونستم که دشمنان👹 شما اینقدر پست و پلید هستن. از شما می خواهم من را ببخشید. حُر سرش پایین😔 بود. بابا حسینم☀️ با مهربانی با جناب حُر صحبت کرد و او را بخشید. جناب حُر نفس راحتی کشید. لبخند بر لبانش آمد و یکی از بهترین سربازان بابا حسینم شد... ظهر عاشورا، اولین کسی که از بابا حسینم☀️ اجازه گرفت که به میدان رزم بره، جناب حُر بود. ...👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جناب حُر به بابا حسینم✨ گفتن: وقتی حاکم ستمگر، ابن زیاد ملعون من رو به جنگ با شما فرستاد، از قصر که خارج شدم صدایی شنیدم که گفت: ای حُر تو به سوی خوبی ها میری... با خودم گفتم؛ جنگ با پسر حضرت زهرا سلام الله علیها مگه خوبی هستش؟!!🤔 بعد گفت: یا ابا عبدالله خوشحالم که در کنار شما که حقید هستم☺️ بابا حسینم فرمودن: ای حُر ؛ تو به خوبی ها رسیدی. بعد جناب حُر به میدون رفت و با لشکریان دشمن شجاعانه جنگید🗡⚔ با صدای بلند می خوند: ✨من حُرم ... از شیر هم شجاع ترم.... ✨یار حسین... پسر حیدرم... جناب حُر خیلی از آدم های بد وظالم رو از بین برد تا اینکه خودش به مقام شهادت رسید و اولین شهید دشت کربلا شد😔 بابا حسینم، سر جناب حُر رو روی زانوشون گذاشتن و دست مبارکشون رو به روی صورت جناب حُر کشیدن و فرمود: ای حُر ؛ تو آزاد مرد هستی و نامی که مادرت برای تو انتخاب کرده برازنده تو هستش👌 پایان 🌿بچه های نازنین، ان شاءالله ما هم بتونیم مثل جناب حُر یار خوبی برای امام زمانمون باشیم🤲 @montazer_koocholo
31.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺انیمیشن ناسور_قسمت اول 👌بچه ها جون پیشنهاد می کنیم این کارتون زیبا در مورد واقعه کربلا رو حتمااااا حتمااااا ببینید و برای دوستانتون هم ارسال کنید. @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبدالله بن حسن ع.mp3
19.97M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : 🎶تدوین : _ 📚منبع :تبیان @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ بسیار زیبا ویژه محرم ⚜نِعمَ الاَمیر⚜ 🏴هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا 🌀کاری از: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 ━━━🕊✨🌺✨🕊━━ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴روز پنجم محرم: عبدالله بن الحسن علیه السلام 🥀بچه ها جون یکی از شهدای کربلا عبدالله بن الحسن هستن، ایشون فرزند کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام بود که در روز عاشورا... 👌اگه دوست دارید در مورد این بزرگ مردِ کوچک بیشتر بدونید حتما داستان امروز رو گوش بدید @montazer_koocholo
حضرت قاسم ع.mp3
25.03M
🏴 🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : 🎶 تدوین : _ 📚منبع : تبیان @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ سلام بچه هاااا عزاداری هاتون قبول🏴 اینم از داستان ششمین روز محرم 👇 ✨کلاه خود و پسران امام حسن مجتبی علیه السلام✨‌ من یک کلاه گنبدی شکل از آهن، فولاد یا فلزهستم. اسمم کلاهخوده، اما با بقیه کلاهخودها فرق دارم. فرقم اینه که قسمتم شد توی کربلا🕌 باشم. روی سر نوجوان سیزده ساله ای که چهره اش مانند خورشید☀️ می درخشید. پسر امام مجتبی امام دوم شیعه ها کریم آل طاها حضرت قاسم بن الحسن المجتبی (علیه السلام)❤️‌ دو تا از پسرهای امام حسن(علیه السلام)☀️ توی کربلا🕌 حضور داشتند. ✨حضرت عبدالله و حضرت قاسم (عليهماالسلام)✨ 🌌 شب عاشورا عمو حسین از برادرزاده ی شجاعش پرسید، مرگ برای تو چگونه هست❓ این نوجوان شجاع و با شهامت فرمودن: عمو جان؛ از عسل 🍯 هم برای من شیرین تره. وقتی حضرت قاسم(علیه السلام) دید که حضرت علی اکبر(علیه السلام) و خیلی از افراد دیگه شهید شدند، با خودش فکر کرد که الان نوبت منه تا از امامم و عمو حسينم☀️ اجازه بگیرم که به میدان برم. برای همین با خوشحالی بلند شد و من را روی سرش گذاشت و به سوی عموش☀️ شتافت. نزد عمو حسین که رسید، من را از سرش برداشت و در دستش گرفت. فرمود: عموجان؛ دلم گرفته، سینه ام تنگ شده . عمو عباسم☀️ پسر عموم علی اکبر☀️ همه عزيزانم برای یاری حق رفتن و شهید شدن. اجازه بدید من هم به میدان برم. امام حسین علیه السلام☀️ حضرت قاسم را در آغوش گرفتن و او را بوسیدن. من شاهد این بودم که اشک از چشمان امامم جاری شد😢 و به یادگار برادر اجازه نداد به میدان بره ...👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ امام حسین(علیه السلام) برادرزاده اش را خیلی دوست داشت❤️ حضرت قاسم(علیه السلام)☀️ بسیار شجاع بود. دوست داشت در راه حق با دشمنان بجنگد. برای همین خیلی به عمو حسينش اصرار کرد. اما عمو حسین اجازه نداد. قاسم سیزده ساله غمگین شد😔رفت و گوشه ای نشست. با خودش گفت: خدایا چه کنم که عمو حسينم☀️ راضی بشه یاد پدرش افتاد. زمانی که امام حسن مجتبی(علیه السلام)☀️ داشتن از دنیا می رفتن، بازوبندي را به پسرشون دادن. فرمودن: قاسم جان، زمانی می رسه که عمو حسينت در کربلا به کمک تو نیاز داره. تو نماینده ی من☀️ در کربلا باش. حضرت قاسم(علیه السلام) بازوبند را از بازوش باز کرد. سریع پیش عمو حسينش☀️ دوید. بازوبند را به عمو حسین☀️ داد. عمو حسین☀️ اون را باز کرد. دید دست خط برادر عزیزش هست. نوشته شده: ✨داداش حسین من در کربلا نیستم تا تو را یاری کنم اما قاسمم هست به او اجازه بده به میدان برود🙏 عمو حسین تا نامه رو دید برادرزاده نورانی اش را در آغوش گرفت . هر دو خیلی گریه کردند. حضرت قاسم علیه السلام با شهامت زره به تن کرد . من را روی سرش گذاشت به سمت میدان رفت چهراه اش مانند ماه تابان🌙 می درخشید. دشمنان از او می ترسیدند. حتی می ترسیدند نزدیکش شوند. وسط میدان می خواند: ✨من نوه ی رسول خدایم ✨پسر امام حسن مجتبایم دست هایش را به حالت دعا 🤲 بالا گرفت و فرمودن: خدایا؛ این آدم های بد و ظالم که خودت دوستشان نداری رو سیراب نکن. حضرت قاسم علیه السلام بسیار شجاعانه جنگید و در راه خدا بسیاری از آدم های بد و ظالم را از بین برد⚔ و در آخر همه آدم های بد به او حمله کردند و یادگار امام حسن مجتبی را به شهادت رسوندند.😢 ✋سلام ما به حضرت قاسم علیه السلام یادگار امام حسن مجتبی علیه السلام❤️ @montazer_koocholo