#والدین_بخوانند
🔻چگونه با كودك خجالتي برخورد كنيم؟!
🔸از واژههای تمسخرآمیز مانند ترسو، خجالتی، دست و پاچلفتی و بیعرضه استفاده نکنید.
🔸از سرزنش کودک به دلیل بازی نکردن با همسالان بپرهیزید.
🔸او را با دیگران مقایسه نکنید و اجتماعی بودن اطرافیانش را به رخ او نکشید.
🔸در کودک احساس امنیت ایجاد کنید و از دیگران او را نترسانید.
🔸به کودک برچسب خجالتی بودن نزنید.
🔸به کودک مسئولیتهای کوچک بدهید و اعتماد به نفس او را تقویت کنید.
🔸رفتار مثبت و واقعی در کودک پیدا کنید و آنها را برجسته کنید و تشویقش کنید.
🔸فرزندتان را همان طور که هست، بپذیرید و توقع و انتظار بیمورد و بیش از حد نداشته باشید.
🔸درباره تجربیات خوب فرزندتان با همبازیهایش صحبت کنید.
🔸متناسب با سن و توانایی فرزندتان یکی دو هنر و تردستی به او بیاموزید (نظیر بازی با طناب یا حلقه پلاستیکی). این کار به کودک کمک میکند برای نشان دادن خودش به همسالانش فرصت داشته باشد.
🔸بازیهای دستهجمعی که در آنها بزرگسالان با کودکان مشارکت میکنند انجام دهید
@montazer_koocholo
Audio_655296.mp3
زمان:
حجم:
4.97M
#قصه های خاله نبات
📚عنوان:# شیرینی صبر
🎤گوینده:
خانم ملیحه نظری
🎀گل های نازنین، امشب هم آمدیم پیشتون با یکی دیگه از قصه های خاله نبات ، که برگرفته از حکمت های نهج البلاغه و آیات قرآن هست رو بشنویم😉 🎀
موافقید؟
پس منتظرتون نمیزاریم😍☺️
📚مارا به دوستان وعزیزانتان معرفی کنید👇
@montazer_koocholo
#داستان
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
🕊قسمت سوم: امامت امام حسن (علیه السلام)
✨بچه ها جووون بعد از شهادتِ امام علی (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) به امامت رسیدن و بیشتر از چهل هزار نفر با امام بیعت کردند🤝( یعنی گفتن یار امام میمونن) اما معاویه ملعون👺 خلافتشون رو قبول نکرد و با لشکری از شام به سوی عراق حرکت🐎 کرد و تلاش کرد با شایعاتی بینِ سپاهیان امام حسن، اون مردم بی وفا رو بر علیه امام حسن تشویق کنه که موفق هم شد....‼️😔
سپاهیان امام حسن هم به معاویه نامه نوشتن 📜 که ما با امام میجنگیم و او را به قتل میرسانیم ⚔ و معاویه اون نامه ی بی وفایان کوفه رو به امام ارسال کرد😔 بعد معاویه ی ملعون 👿 به امام پیشنهادِ صلح داد....امام حسن (علیه السلام) بر اساسِ حکمت الهی و حفظِ دینِ اسلام مجبور شدن صلح رو بپذیرند.... اما برای معاویه شرط گذاشتن که براساسِ دین خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) عمل کنه و برای خودش جانشین تعیین نکنه و همه مردم از جمله شیعیان امام علی(علیه السلام) در امنیت باشند.... بعدها معاویه به هیچیک از این شرط ها عمل نکرد😡
ادامه دارد...
@montazer_koocholo
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: پول تو جیبی
پیام اخلاقی: اختیار با خودته
#والدین_بخوانند
علی رغم اینکه ما نمی خواهیم به فرزندانمان عمداً آسیبی بزنیم ولی در جدالهای لفظی با همسرمان بدترین آسیب ها را به فرزندانمان میزنیم، روح و جسم بچه ها زیر بار آوار این جنگهای خانگی لِه میشود.
تخریب از جایی شروع میشود که بچه ها مرتب از خودشان سوال میکنند : واقعاً پدر ومادرم یکدیگر را دوست ندارند؟نکنه وجود من باعث این اختلاف است و…واز جایی مخرب تر میشود که پدر ومادر شروع به تهدید یکدیگر می کنند (صدات رو بِبُر وگرنه خفه ات میکنم، همین فردا میبرم طلاقت میدم، آخرش از دست تو خودم رو میکشم و…).
توجه کنید که بچه های کوچک نمی توانند تشخیص دهند که این نوع صحبت کردن شما از سر خشم وناراحتی است آنها به راستی باور میکنند که قصد کشتن یا ترک یکدیگر را دارید و از آن جایی که معمولا بیشتر تهدید ها مادر را نشانه میگیرد و مادر اولین منبع آسایش و نوازش کودک است ،پس در واقع امنیت او در حال تهدید شدن است این باعث احساس نا امنی و نگرانی بسیار شدید در ذهن و روح کوچکش می شود که در تمام سالهای عمر، زندگیش را تحت تأثیر قرار میدهد.
بچه ها معنی صفاتی را که شما با خشم و کینه به یکدیگر نسبت می دهید نمی دانند آنها این صفات را باور میکنند و همین باعث ترس و نگرانیشان از یکی از والدین می شود
اما بدترین کاری که ما میکنیم این است که در مقابل چشمان وحشت زده کودکمان دعوا میکنیم ولی در خلوتی دو نفره آشتی میکنیم لطفاً بعد از اینکه آشتی کردید به فرزندانتان هم نشان دهید که یکدیگر را همچنان دوست دارید و در کنار هم زندگی میکنید این باعث میشود کمی از نگرانی و اضطرابشان کاسته شود.
@montazer_koocholo
#داستان_مذهبی
مهربان مثل خدا
قرآن خواندن پدربزرگ تمام میشود من قرآن را از او میگیرم، آن را میبوسم و سرجایش میگذارم. من این کار را خیلی دوست دارم. پدربزرگ و من همیشه با دستهای تمیز قرآن را به دست میگیریم.
یک روز بعد از اینکه پدربزرگ قرآن خواند، آن را به من داد تا سرجایش بگذارم. حسین با توپ توی اتاق آمد و مرا دید که قرآن را میبوسم. توپ را روی زمین انداخت و خواست قرآن را از من بگیرد.
من گفتم: با دستهای کثیف نباید به قرآن دست بزنی. اما حسین شروع کرد به گریه کردن. بعد با دست کثیف اشکهایش را پاک کرد. حالا صورتش هم چرک و کثیف شده بود. حسین گریه میکرد و میخواست که قرآن را به او بدهم. پدربزرگ به اتاق آمد و گفت: چی شده؟
گفتم: حسین میخواست با دستهای کثیف و نشسته قرآن را بگیرد، من هم به او ندادم. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و او را به دستشویی برد. دست و صورتش را با آب صابون شست. بعد به اتاق آمد و گفت: حالا که دست و صورتش را شسته قرآن را به او بده.
من قرآن را به حسین دادم. او فقط قرآن را بوسید و خندید. پدربزرگ به سر من دست کشید و گفت: خدا خیلی مهربان است. تو هم باید مهربان باشی. من حسین را بوسیدم و دوتایی با هم قرآن را سرجایش گذاشتیم.
@montazer_koocholo