eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🌿...كودكان با كمك شما ميتوانند رفتار خويش را تغيير دهند. به طورمثال سهيم شدن در استفاده از ابزار يكديگر يا نوبت خود را به ديگري دادن، مي تواند کارساز شود. آنها همچنين مي آموزند كه چگونه به كساني كه آنها را مسخره مي كنند، واكنش نشان دهند. براي ارتقاي مهارتهاي آنها در اين زمينه، از روشهای گوناگوني ميتوانيد استفاده كنيد👌 ✅از راه حل هاي ممكن در موقعيت هاي مختلف ليستي را تهيه كنيد تا او از آنها در مقابل تمسخر ديگران استفاده كند. در تمام موقعيتها، بچه ها ميتوانند تجارب مثبت و منفي را امتحان كنند. آنها به مرورتشخيص مي دهند تا واكنش هاي مختلفي نشان دهند و تمسخرها را ناديده بگيرند، به آنها اهميتي ندهند يا به معلمشان اطلاع دهند.😊 ❌چرا داشتن مهارتهاي كنار آمدن با تمسخر كردن براي كودكان مهم ميباشد❓زيرا اگر به اين مسئله اهميتي داده نشود اثر نامطلوب هيجاني و عاطفي آن تا آخر عمر همراه فرد باقي ميماند.😒 👈مانند سعید، که حالا بيست سال دارد و داراي اندام لاغر و استخواني است. در مدرسه هميشه به او، بی قواره، مي گفتند❗️او اكنون جوان خوش تيپي ميباشد اما هنوز تصور ميكند كه زشت است و براي ايجاد روابط دوستانه با ديگران مشكل دارد. آيا سعید قادر بوده تا در گذشته به نقش قرباني شده خويش، پايان دهد⁉️ احتمالا او با اين فكر بزرگ شده كه محبوب و مورد پسند مردم نباشد‼️ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 🎞نماهنگ زیبای ستاره‌‌ها صف بکشید 🌟ستاره‌ها صف بکشید 🌸روشنی جهان اومد ✨یه کهکشان نور و امید 🌼به آسمان جان اومد @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه با هم پیروزیم.mp3
9.86M
شب 💠 قصه‌ شب: همه با هم پیروزیم ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: مریم مهدی زاده، سما سهرابی، راحیل سادات موسوی 🎞 تنظیم: محمد مهدی نقیب زاده 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: کودکان یاد بگیرند که با هم همکاری کنند و غرور را کنار بگذارند. 🔷🔸💠🔸🔷 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ویژه این داستان : تو نور چشم منی قسمت دوم: امام حسن علیه السلام رو به مرد عرب کرد و گفت: آرام باش کمی حوصله کن و گوش بده❗️ شما با افراد بت پرست قبیله خود نشستید و به پیامبر خدا جسارت کردید و گفتید پیامبر پسری ندارد و تمام عرب ها با او دشمن هستند و اگر کشته شود کسی برای انتقام بلند نمیشود😒 تو فکر کردی اگر پیامبر را بکشی قیبله ات خرج زندگی و بچه هایت👶👧 را خواهد داد و با همین فکر شمشیری 🗡برداشتی و راهی اینجا شدی ولی در بیابان طوفان تندی 💨وزید و دنیا تیره و تار شد 😟 تو خیلی ترسیدی و شب را همان جا با وحشت گذراندی وقتی صبح شد حرکت کردی و به اینجا رسیدی❗️ مرد عرب نگاهی به امام حسن علیه السلام و به مسلمانان انداخت و با تعجب گفت: از شما تعجب میکنم این چیز ها را از کجا فهمیدی انگار در طول سفر با من بودی و همه چیز را به چشم خود دیدی و یا علم غیب داری و از دل ادم ها خبرداری‼️ عرب بیابان نشین فهمید که اشتباه کرده کمی ارام شد و گفت: به من بگو اسلام چیست ⁉️ امام حسن فرمود: اسلام یعنی این که بگویی خدا یکی است و مانندی ندارد و محمد (ص) بنده و رسول خداست😇 مرد با خوشحالی صورت امام را بوسید و گفت: ذهن تاریک مرا روشن کردی😌 او از همان لحظه مسلمان شد بعد پیامبر ایه ایی از قران📖 را به مرد عرب اموخت عرب بیابان نشین به خاطر کارهای بدش از پیامبر عذرخواهی کرد اگر اجازه بدهی به قبیله ام بر میگردم و از ملاقات با شما و نوه دانشمندت میگویم‌... چند روز بعد مرد بیابان نشین با گروهی از قبیله اش به دیدار پیامبر و امام حسن علیه السلام رفتند دین اسلام را قبول کردند و مسلمان شدند☺️ از ان به بعد هر وقت امام را میدیدند به او احترام میگذاشتند و می گفتند:. خداوند مقام بزرگی به حسن علیه السلام داده که به هیچ کس نداده😊 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 قسمت:دوازدهم هنوز سفره را جمع نکرده بودیم که عبدل پا شد، کوله‌پشتی‌اش🎒را آورد و ریخت وسط. چند تکه لباسِ شخصیِ رنگ 👕و رو رفته بود و چند تا کیسه‌ی کوچولوی خوراکی ـ از نخودچی و کشمش بگیر تا دو مشت بادام و گردو ـ و خرت و پرت‌های دیگر.😊 بلند شد و شروع کرد به عوض کردنِ لباس. متعجب مانده بودم می‌خواهد چه‌کار کند. 🙄 یک ژاکت که دو سه جای آن سوراخ بود، زیر پوشید و یک پیراهنِ قهوه‌ای‌رنگ نیم‌دار روی آن. دو تا شلوار نخی👖 رو هم پوشید. تازه روی همه‌ی آن‌ها، لباس‌های نظامی‌اش را تن کرد! کلاه کاموایی هم بود که گذاشت کنارِ دستش شروع کرد به چیدنِ وسایل توی کوله‌اش🎒 خوراکی‌ها، چند تا نارنجک دستی💣، چاقوی خوشگلی🔪 که دسته‌اش کنده‌کاری شده بود، وسایل زخم‌بندی و حتا نخ و سوزن❗️ فقط کلاه آهنی‌اش ماند که آن را هل داد سمت دیواره‌ی سنگر و گفت: «این‌ بماند همین جا. دیگه باهاش کاری ندارم!» فرمانده پا شد و این بار جلویِ رویِ من، پرده‌ی روی نقشه را کنار زد. عبدل هم رفت، کنارِ دستش ایستاد. خوب دقت کن❗️ از زیرِ پل، باید خودت را آرام آرام بکشی جلو. اگر در حینِ رفتن، منور زدند یا تیراندازی شد، خودت را بچسبان به پایه‌های بتونی پل و تکان نخور. متوجه شدی⁉️ آن طرف که رسیدی، باید از وسط همان دو تا سنگرِ نگهبانی که نشانت دادم، بگذری. بینِ سنگرها را سیم‌خاردار کشیده‌اند ولی مین‌گذاری نکرده‌اند، خیالت راحت باشد. یک ردیف سیم‌خاردار بیشتر نیست، باید بالا بگیری و یواشکی از زیرِ آن رد شوی. فهمیدی؟ بعدش هم که همه چیز برعهده‌ی خودت است.‌ عبدل هیچ حرفی نمی‌زد و فقط وسط حرف‌های فرمانده ـ به علامت این‌که همه چیز را متوجه شده ـ سرش را تکان می‌داد. بعد پا شد، کلاه نخی را سر گذاشت و آماده شد. قیافه‌اش پاک تغییر کرده بود.🙄 فرمانده برگشت سمت من و گفت: «بدو برو سنگرِ نگهبانیِ سمت راستِ پل. نگهبان‌ها را مرخص کن و بگو خودت جای آن‌ها نگهبانی می‌دهی. مواظب باش کسی آن دور و اطراف نباشد تا ما بیاییم. هیچ‌کس، متوجه شدی⁉️ تفنگم را برداشتم و توی تاریکی راه افتادم. کف کانال هنوز لیز بود و تاتی‌تاتی‌کُنان و با احتیاط قدم برمی‌داشتم. رسول سوتی و غلام شوش نگهبان بودند؛ دو تا از بچه‌های شر و شلوغِ جبهه‌ی ما و صد البته رفیق‌های جان‌جانیِ من ـ که یک روز در میان جریمه می‌شدند و باید نگهبانیِ اضافی می‌دادند.😁 هر دو خوزستانی بودند. یک چشمه از کارهاشان این بود که تا چشم فرمانده را دور می‌دیدند، لباس‌های نظامی را در می‌آوردند و دشداشه می‌پوشیدند؛ لباس سرتاسریِ سفیدرنگ که مخصوصِ جنوبی‌هاست. نمی‌دانید فرمانده چه می‌کشید از دست این دو تا همدست من😅 تا صدایم را شنیدند، رسول سوتی تند گفت: «ای بابا، ما که دیگه کاری نکردیم!» خنده‌ام گرفت. بیچاره‌ها فکر می‌کردند فرمانده من را فرستاده تا به‌شان بگویم که مثلاً به خاطرِ فلان کارِ خلاف‌شان، باید نگهبانیِ اضافی بدهند.😅 تا به‌شان گفتم که مرخصند و من جایِ آن‌ها نگهبانی می‌دهم، می‌خواستند از خوشحالی بال در بیاورند.😍 دو تایی تفنگ‌ها را انداختند روی دوش و د برو که رفتی. @montazer_koocholo
ویژه نور آسمان آمده زمین✨ خشم و کینه را برده آن امین💫 شهر مکه🕋 شد پاک و با صفا چونکه آمده رحمت خدا😍 بوده آن نبی پاک پاک پاک مثل یک گلی در میان خاک💐 بوده در دلش عشق ایزدی بوده یاورش مرتضی علی🌱   دین او همان دین رحمت است دین کامل و دین آخر است😌 آیه اش قرآن دین او اسلام📖 بر محمد و آل او سلام🖖  @montazer_koocholo
قصه پند های پیامبر تدوین 1شده.mp3
9.93M
شب 🙂داستان پندهای پیامبرقسمت اول 👌با اجرای خاله نبات 👈جذاب و قشنگ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐 روزتون بخیر😍 روز روز زیارتی عزیزمون هسته💚 پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️ @montazer_koocholo
30.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸قسمت سوم: خشم گنده نیکو😡 👌نیکو و نیکان خواهر و برادر هستند. آن‌ها یک خواهر کوچک هم دارند که اسمش نیکی است. یک روز وقتی نیکو سر کلاس نشسته بود، دوستش گُلی از راه رسید. گُلی می‌خواست کیفش را روی میز بگذارد که بند کیفش محکم خورد توی صورت نیکو. لپ‌های نیکو از عصبانیت قرمز شد و یک خشم گنده توی دلش مثل بادکنک باد شد؛ همان موقع بود که... 🌱برگرفته از کتاب یکصد و پنجاه درس زندگی حضرت آیت الله مکارم شیرازی مدظله العالی @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راز بزرگ بحیرا.mp3
3.5M
قصه شب 💠 قصه‌ شب: راز بزرگ بحیرا ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم نژاد، حمزه ادهمی و محمد علی حکیمی 🎞 تنظیم: محمد مهدی نقیب زاده 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با معجزات و دوران کودکی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله و سلم) @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 💠زماني كه دوستان، رازهاي يكديگر را بر ملا مي كنند❗️ 🌀آيا تا به حال شده كه فرزندتان با ناراحتي نزد شما بيايد و از دوستش به خاطر آشكار كردن راز او نزد افراد ديگر، شكايت كند⁉️ 💢...گاهی اوقات بین نوجوانان و کودکان حرف هایی زده می شود که حکم یک راز🤫را دارد و ممکن است که راز یکدیگر را فاش کنند🙊موقعيت هاي اين چنيني در زندگي نوجوانان عادي و رايج ميباشد و اين مسئله ميتواند دردناك بوده و تاثير بدي در بچه ها داشته باشد😞 و به احساسات آن ها خدشه وارد کند. ✅ بهتر است به کودکتان کمک کنید تا درباره احساساتش فکر کند🤔و دلیل کار دوستش را بیابد. زماني كه كودكان به جاي ناراحت شدن و منفعل بودن به راه حلهاي جديد فكر كنند، مي توانند مشكلات خود را به شكل مشكلات قابل حل درآورند. در اين فرآيند بايد دوستي ها حفظ شود. در حقيقت بايد به تقويت اين روابط پرداخت👌 💠 پایان دادن به شایعات❗️ ✨ حُسنا ، یکی از دانش آموزان خوب و باهوش کلاس ششم بود👌 او همواره مشغول درس خواندن و انجام تکاليف خود بود و هیچ زماني براي بازي کردن با دوستانش در نظر نگرفته بود. کم کم دوستانش نتیجه گرفتند که او دختر مغروری است آن ها تصمیم گرفتند به حُسنا نشان دهند که چه کسی باهوش است🤭 و به همین منظور، یک برگه، که نشان می داد حُسنا در امتحان چند روز پیش تقلب کرده است را در جامیزی او گذاشتند و به معلم اطلاع دادند. حُسنا از این اتفاق شوکه شد🤯 و با ناراحتي به خانه رسید او از رفتار بد و تحقیر آمیز دوستانش غمگین بود😔 و احساس بدی داشت 😞 مادر حُسنا خوب می دانست که کمک کردن به او و کنترل احساساتش چقدر اهمیت دارد، اما حُسنا نیاز داشت تا نحوه مقابله با این مشکل رابیاموزد. @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امتحان تنوری.mp3
10.49M
قصه شب 💠 قصه‌ شب: امتحان تنوری ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: مریم مهدی زاده، حمزه ادهمی و رضا نصیری 🎞 تنظیم: محمد مهدی نقیب زاده و علیرضا آذرپیکان 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با سیره زندگی امام صادق علیه السلام @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا