پادشاه فقیر.mp3
6.17M
#امام_زمان
#حجاب
#شهید_الداغی
🌷پادشاه فقیر🌷
👫بالای ۴ سال
🎤اجرا : اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🗣 تلاوت: سوره بقره آیه ۱۶۵ و ۱۶۶
🎶 تدوین : اسماعیل کریم نیا
✍نویسنده:اسماعیل الله دادی
https://eitaa.com/montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐
روزتون بخیر😍
روز #جمعه روز زیارتی #امام_زمان_عج عزیزمون هسته💚
پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
@montazer_koocholo
22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️🏴☀️🏴☀️🏴☀️🏴
📽#پویا_نمایی زیبا👆
🦋 آرزوی اسب سفید 🦋
🌸 داستانی زیبا درباره یاری امام زمان عجل الله تعالی فرجه از زبان یک اسب مهربان ویژه کودکان
#جمعه
#آدینه_انتظار
#تربیت_نسل_منتظر
☀️🏴☀️🏴☀️🏴☀️🏴
https://eitaa.com/montazer_koocholo
🐌🐌🐌🐌🐌
#والدین_بخوانند
#مبحث_جدید
💠 به فرزندتان کمک کنيد تا ناتواني هاي ديگران را درک کند
♻️فرزند شما، احتمالاً شخص، همکلاسي و يا همسايه خود را با مشکل فيزيکي ديده است.
وقتي که او کسي را روي ويلچر يا چوب زير بغل مي بيند، احساس ناراحتي مي کند❓ يا به چنين اشخاصي خيره مي شود❓ديدن چنين اشخاصي براي او عادي است❓ آيا او مي خواهد با چنين بچه اي دوست شود❓
فرزند شما مي تواند بدون اينکه احساس ناراحتي کند با يک کودک ناتوان زماني را سپري کند. زمانيکه بچه ها با يکديگر دوست شده و درگير فعاليتهاي شاد مي شوند، متوجه خواهيد شد که چقدر شبيه يکديگرند👌
💫زهرا دختر یازده ساله ای است و کبری، دوست و همکلاسیش، از ناشنوایی رنج می برد. بقیه همکلاسی ها، کبری را با الفاظ تحقیرآمیز صدا می کردند، بویژه زمانی که والیبال بازی می کردند. اما زهرا با کبری احساس همدردی می کرد و به همکلاسی هایش اعتراض می کرد و حامی کبری بود. با کمک زهرا، کبری اعتماد به نفس پیدا کرد و به پیشرفت هایی رسید و از زهرا تشکر کرد.
✅به کودکتان کمک کنيد تا اين مسئله را درک کند که برخي از افراد براي زندگي کردن مبارزه مي کنند و هميشه اميدوار هستند. احتمالاً خيلي از افراد در اين خصوص آگاهي و اطلاعات لازم را ندارند.
🌀ادامه دارد..
#روز_های_زوج
https://eitaa.com/montazer_koocholo
#داستان
ویژه #شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
عمر ابن حیان و دوستش میهمان امام صادق هستند. روز قشنگی است. از پشت پنجره ی اتاق، صدای بق بقو🕊 می آید.
چند تا کبوتر روی سکوی کوچک حیاط نشسته اند. گاه و بی گاه بق بقو می آید و به دنبال هم می دوند.
عمار به دوست خود می گوید: «وای... امروز چه روز دلپذیری است! ما چقدر خوشبختیم که به مهمانی امام عزیزمان آمده ایم.»😍
دوستش می خندد. دوباره بلند می شود. عمار به دوستش می گوید: «کاش پسرم اسماعیل را می آوردم. او خیلی امام را دوست دارد❤️ جایش در اینجا خالی است.»
امام صادق با یک سینی میوه🍎🍇 به اتاق می آید. سینی را جلو آن ها می گذارد و مثل برادر در کنارشان می نشیند و به درد دلشان گوش می دهد.
عمار کمی از این جا و آن جا حرف می زند، بعد می گوید: «می خواستم اسماعیل را هم بیاورم. او خیلی به شما علاقه دارد! لب های امام صادق (علیه السّلام) پر از لبخند می شود. عمار ادامه می دهد: «واقعا پسر با ادبی است. به من خیلی نیکی می کند. همیشه کمکم می کند. اخلاقش هم خیلی خوب است 👏
امام صادق بیشتر خوشحال می شود و می گوید: «من پسرت اسماعیل را دوست داشتم، اما حالا که گفتی به تو نیکی می کند، او را بیشتر از قبل دوست دارم🥰
عمار و دوستش خوشحال می شوند. یکی از کبوترها را از لای پنجره می آورد داخل و بلندتر از قبل بق بقو می کند.
#پایان
@montazer_koocholo