داستان وفات #حضرت_ام_البنین_
قسمت دوم
روز عاشورا، حوالی ظهر، همهی اهل خانوادهی امام حسین خیلی تشنه بودن😔 و همهی یارانشون هم شهید شده بودن و دیگه از مردها، فقط امام حسین مونده بود و حضرت عباس؛🖤 حتی برادران حضرت عباس هم شهید شده بودن😭.
تو این لحظات بود که امام حسین 💚 از حضرت ابالفضل خواست که برای زنان و بچهها آب بیاره؛ آخه سپاه دشمن آب رو، به روی سپاه امام حسین بسته بود و آبی به اونها نمیرسید. حضرت عباس 🌟هم اطاعت امر کرد و رفت به سمت رود فرات که آب بیاره. ایشون باید از بین سربازای زیادی از دشمن رد میشد تا بتونه آب بیاره
خلاصه ایشون مشک آب رو برداشت و از بین سربازها رد شد تا که به آب رسید. نشست لب آب. از تشنگی زیاد، لبش ترک خورده بود😢؛ آخه سه روز بود آب نداشتن؛ حتی یه ذره آبی هم که داشتن، داده بودن به بچهها و زنها. کنار رود🌊 نشست تا لبی تر کنه، اما... یاد حرف مادرش حضرت امالبنین افتاد؛ ایشون همیشه به بچههاش میگفت: اول به فکر بچههای حضرت فاطمه باشید و بعد خودتتون!
چند روز بعد از واقعهی کربلا، کاروانهایی🐫 که از اون طرف رد میشدن، خبر این اتفاق رو به شهر مدینه رسوندن؛ شهری که امام حسین و حضرت عباس و برادرهاشون در اونجا زندگی میکردن.
خانم امالبنین وقتی شنیدن که یه کاروان داره میرسه و خبرهایی از کاروان امام حسین داره، فوری خودشو رسوند به اون کاروان.🐫 از اونها خبر حسینبنعلی رو گرفت. اونها گفتن: «خانم متاسفانه پسرت جعفر شهید شد.»
حضرت امالبنین گفت: «بگو حسین چه شد؟»😭
اونها بیتوجه به حرف خانم، گفتن: آخه پسرت عثمان هم شهید شد!
حضرت باز تکرار کرد که چه اتفاقی برای حسین افتاده. اون کاروان، ولی شهید شدن پسرش عثمان رو به او خبر دادند.
حضرت امالبنین که انگار متوجه شهادت پسرانش نشده باشه، باز هم جمله قبلیاش رو تکرار کرد.
کاروانیان🐫 خبر شهادت حضرت ابوالفضل، پسر بزرگ امالبنین رو به او دادند، ولی ایشان باز هم خم به ابرو نیاورد و باز نگرانیاش در مورد امام حسین رو ابراز کرد. و در نهایت کاروانیان به او گفتن: حسین هم مانند بقیه یارانش شهید شد.😭
آن زمان بود که امالبنین نشست و شروع به گریه کرد، نه برای پسرش، بله برای پسر حضرت فاطمه!
وفات حضرت ام البنین (س) به شما تسلیت میگیم🏴
@montazer_koocholo