#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
#داستان_تولد_تا_امامت_امام_زمان
💭حدود #پنج_سال میشد که قاصدک در آن خانه بود و روزبهروز علاقه و ایمانش به آن کودک نورانی زیادتر میشد. 😍دوست نداشت هیچوقت او ناراحت و غصهدار شود؛ ❤️
اما روزی رسید که دید اشک از چشمهای قشنگ او جاری است😔 و آن روزی بود که پدر بزرگوارش به دست دشمنان بدجنس به شهادت رسید.😭
جنازه پدر را آماده کردند که بر آن نماز📿 بخوانند.
📌قاصدک دید هر کس میآید به عموی کودک نورانی تسلیت میگوید و مثل اینکه همه منتظر بودند که او برجنازه نماز📿 بخواند🙂
قاصدک از عموی کودک نورانی🌟 خوشش نمیآمد، چون مرد خوبی نبود و از اینکه او میخواست بر جنازه پدر نماز بخواند، بسیار ناراحت بود.☹️
🔖عموی کودک پیش آمد تا نماز📿بخواند. تا خواست اللهاکبر🗣 نماز را بگوید، قاصدک دید که آن کودک نورانی🌟 جلو آمد و لباس عمویش را گرفت و گفت: ای عمو! کنار برو که من باید بر جنازه پدرم نماز بخوانم.😇
✨قاصدک میدانست که یکی از پیامبران بزرگ🌟 هنگامیکه در گهواره بود، با مردم سخن میگفت و در کودکی پیامبر خوب خدا 💫شد و از اینکه خود نیز با چشمش دید که کودکی نیز همانند آن پیامبر خدا 🌞در کودکی به امامت رسیده است، خوشحال شد.🤩
🔺حالا بعد از گذشت سالهای زیاد⏱، هنوز تمام قاصدکهای دنیا و تمام بچههایی که داستان قاصدک را شنیدهاند، منتظر آمدن او هستند که همانطور که تولد و امامت او را جشن گرفتند🎊، آمدن و ظهورش را نیز جشن بگیرند،🎉🎈 آنهم بهترین و بزرگترین جشن دنیا.❤️
#پایان☺️