eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂دلم برای بابا امان میسوزد، صورتش مثل لبو سرخ شده ، چشم هایش خسته و غمگین😔 است، هرچند گل لبخند از لبانش نمی افتد ☺️، قبل از اینکه به او سلام کنم بلند و گرم جواب سلامم را میدهد ، سلامش گرم است و احوالپرسیش گیرا💐 هوا سرد شده است و قطره ها💦 بر پیراهن شیشه ایی کلاس نقش بسته اند، از معلمان خبری نیست. شاید در برف ❄️و بوران 🌨گیر کرده است، ما در مشکین شهر زندگی میکنیم، بابا امان سرایدار مدرسه ماست، او با بچه هایش در اتاقی کوچک گوشه حیاط زندگی میکند. به او خیره میشوم دلم به حالش میسوزد، دائم دستهایش را ها میکند، اما هوا انقدر سرد است که با این کارها گرم نمیشود ⚡️یاد ماجرای چند روز پیش می افتم وقتی قصه بابا امان را برای مادرم تعریف کردم و گفتم که وضع مالی خوبی ندارد بابا که صدایم را شنید گفت: پسرجان او که مثل ما توی باغ بیل نمیزند کارمند دولت است و سر ماه مرتب پول به حسابش ریخته میشود😏 من به بابا گفتم: اما او چند بچه قد و نیم قد دارد، که نه لباس درست و حسابی تنشان است نه خانه بزرگی دارند☹️ بابا حرفم را قبول نکرد اما مامان یواشکی پولی💵 در جیبم گذاشت تا به او بدهم. من فردای ان روز دور از چشم بچه ها ان پول را به بابا امان دادم، اولش تعجب کرد و بعد پرسید برای چیست؟🤔 گفتم برای بچه های شما! صورتش رنگ به رنگ شد شاید خجالت کشید اما فقط گفت ممنون پسر جان. فردا دم در مدرسه پیشم امد و گفت سلام پسرجان میخواهم هدیه ات را به چند بچه بی بضاعت بدم راضی هستی😍 با تعجب پرسیدم؛ خودت چی؟. خندید و گفت خودم، درست است که من کارمند نیستم و حقوق زیادی ندارم اما خدای بزرگی دارم👌 سرجایم مینشینم معلم کتاب دینی📖 را باز میکند و برایمان یک حدیث از میخواند که مرا یاد بابا امان می اندازد 🌺🌸"ان کسی که با دست کوتاه ببخشد از دستی بزرگ پاداش میگرد"🌺🌸 نهج البلاغه حکمت ۲۳۲📚 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون 🍃 این قسمت: چه جوری بهش بگیم اشتباه کرده ✨ پیام اخلاقی: نهی از منکر 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
این داستان :.این امانت از فاطمه است 🍁با خودم میخندیدم😄 بلند بلند شاید اگر کسی مرا میدید با تعجب نگاهم میکرد، مخصوصا اگر از سر وضعم میفهمید من یک هستم. داشتم به سرعت اسب🐴 میدویم دیگر من از سن و سال جوانی دور بودم، سنم بالای سی بود، اما هنوز هم چابک و سرحال بودم😉 وقتی نفس زنان به محله ی پدری رسیدم، خاله اسیه از روی پشت بام داد زد: چه خبر شده زید خوش خبر باشی خواهر زاده😍 شوهرش وهب چوبان بود و از صبح تا غروب🌚 در بیرون مدینه گوسفندان را به چرا میبرد. سینه ام را صاف کردم و گفتم: خاله جان همین الان دست هایت را بشویی، یک نفر هم را بفرست دنبال وهب تا خیلی زود گوسفندانش را به خانه بیاورد و خودش را به خانه ما برساند😌 چشم های خاله طرفم زاغ شد دست چاقش لرزید و گفت: یا موسای پیامبر ، چه شده برای خواهرم اتفاقی افتاده🤔 خندیدم و گفتم نه خاله خبر خوشی است! یک خبر اسمانی 🌟 چشم های خاله گرد شد و دست پشت دیگرش زد: معجزه اخرالزمان! پیروزی قوم یهود بر دشمنان😰 طرفش چشم غره رفتم و گفتم: هیس! پدر بزرگم گفته همه فامیل ها که پیرو حضرت موسی هستند باید بیایید و این معجزه را از از نزدیک ببینند همین امشب!🤗 خاله اسیه انقدر وسواس داشت که حتم داشتم زودتر از من به خانه برسد و معجزه خدا را با چشم های خود ببیند!😁 همین طور هم شد ، خاله اسیه زودتر از من به خانه رسیده بود، شوهرش وهب هم کمی بعد رسید، بعدش هم پسر عمه زبیر و شش تا از پسران قوی و مهربانش رسیدند، خانه ما پر از مهمان شد، ما هشتاد نفر بودیم، هشتاد مرد و زن یهودی که در شهر زندگی میکردیم. پدر بزرگم که بزرگ قبیله بود با عصایی از جنس چوب گردو و میگفتند از جنس عصای حضرت موسی پیامبر ما یهودیان در اتاق قدم میزد، به هر صورت هریک از مهمان ها که خیره میشدم یک جور اضطراب و دلهره وجود داشت، اما من پدر بزرگ، مادر بزرگ و همسرم لُبابه که از ماجرا خبر داشتیم خندان بودیم😄 ثابت عموی همسرم که ریش بلندی داشت گفت،: خیال ندارید بگویید چه شده، نکند خبر ندارید در همسایه های زیادی به اجتماع خانه زبید بو برده اند و ممکن است کار دستمان بدهند و خشمگین😡 شوند پدر بزرگ خندید و گفت: اما ما بنده خدا هستیم نه ادم های‌متعصب و تند رو که به های و هویشان بلرزیم و بترسیم👌 پدر بزرگ ادامه داد:حالا گوش بسپارید به زید تا ماجرایی که به چشم خود دیده تعریف کند 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
١. تعليم و تربيت و آموزش كودكان را به عشق تبديل كنيد، زيرا فقط عشق است كه به كشف و آموزش مى انجامد. ٢. رقابت را از زندگى حذف كنيد؛ هيچ انسانى رقيب هيچ انسانى نيست. رقابت ماهيت همه چيز را عوض مى كند. ۳. لذت كار دسته جمعى و مشاركت را بچشيد. ۴. درباره ى بچه ها قضاوت و داورى نكنيد. ما حق نداريم بچه ها را ارزش يابى كنيم. ما فقط به عنوان يك حامى آنها را به جلو هدايت مى كنيم. ۵. مسحور تكنولوژى نشويد. بگذاريد تكنولوژى كار خودش را بكند و شما هم كار خودتان را بكنيد. تكنولوژى نه نرمى دارد، نه عاطفه، يك ابزار است، جاى بازى را نگيرد، جاى خلاقيت را نگيرد. مطلقا در پيش دبستان راهش ندهيد، چون براى سلامتى بد است، براى آموختن بد است. ۶. بار سنگين روى دوش كودكان نگذاريد، كلاس هاى فوق العاده را حذف كنيد. اسم رياضى، يا علوم به آن مفهومى كه بچه ها مى فهمند، نياوريد. بگذاريد آزمايش كنند، كشف كنند، و اين مفاهيم آرام آرام در اثر تجربه در ذهن كودكان جاى بگيرند. ۷. به طبيعت باز گرديم و براى رشد سالم تَر و بنيادى كودكان بگذاريم آنها از طبيعت بياموزند. (سرکار خانم استاد میر هادی 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
غنچه های نور‌ ✨میشود باز 💫 چون رسیده است موقع ❣ چادری بلند بر سر من است ✨ چون که بهترین پوشش زن است🌟 پوششم درست مثل مادر است🌻 پوشش پدر جور دیگر است🌱 ✨ منتظر کو‌چولو های عزیز😘 وقتتون قبول باشه یادتون نره واسه ظهور امام زمان 💚 مهربونمون دعا کنید🌹 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
این قسمت: کجا نماز بخونیم؟! جایی که نماز خونده میشه باید باشه ⏪ یعنی نماز خوندن اونجا ایرادی نداشته باشه، مثلا در جایی که اجازه نداریم نمیتوان نماز خوند. ⛔️ شرط دیگر مکان نماز اینه که بدون حرکت و تکان خوردن باشد، مثلا در یک قایق کوچک که مدام تکان میخورد نمیتوان نماز خواند،⛔️ همچنین اگر که برای انتخاب میشود نجس باشد مثلا روی ان باشد، نمیتوان روی ان نماز خواند⛔️ ...
خدمتکار باهوش.mp3
17.29M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت: 🎶تدوین :_____ 📚منبع : قصه های کهن @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی 🍃دشمن تو چه کسی است؟ پدرم نابینا است، و نمیتواند جایی را ببیند پاهایش هم توان ندارند تا او را به جایی ببرند، پدرم زمین گیر و فقیر است😞. اما من جوانم یک جوان قوی با بازوهای کلفت، اگرچه من هم مثل پدرم فقیرم نه باغ دارم، نه مزرعه و نه دکان،😔 ☂ پدر چهار دست و پا از اتاق بیرون می اید، بعد هن هن کنان وارد حیاط میشود و صدایم میکند: اهای بشیر ، بشیر پسرم! میخواهم به او جواب ندهم و اهسته از خانه بیرون بروم چون حوصله حرف هایش را ندارم، اما حس بویایی پدر قوی است ، میفهمد من در خانه هستم حتی اگر حرفی نزنم. _بشیر جان پسرم، چراغ به سراغ پسر فاطمه س☀️ نمیروی ، اخر ما شیعیه علی هستیم ، حالا که حضرت علی علیه السلام 🌟از دنیا رفته، باید غم هایمان را به پسرش امام حسن علیه السلام⭐️ بگوییم که جانشین اوست‌‌. من لج میکنم و داد میزنم: پدر انها اینقدر غم و غصه دارند که اصلا فرصت کمک کردن به ما را ندارند.😒 پدرم دوباره هن هن کنان جلو می اید: پسرم اگر مادرت زنده بود به حرف او گوش میدادی ، اما به حرف من گوش نمیکنی چون کور هستم و کاری از دستم بر نمی اید، همین الان به خانه امام حسن مجتبی🌟 برو، او حتما کمکمان میکند😊 دستارم را روی سر میبندم و سراغ خانه امام حسن مجتبی☀️ را میگیرم در راه به یاد تعریف های پدر از امام علی علیه السلام🌟 و پسرانش حسن و حسین علیه السلام✨ می افتم. همین دیشب بود که پدر میگفت: حضرت محمد ص🌟 نوه هایش را خیلی دوست داشت، بیشتر جا ها حسن و حسین علیه السلام همراهش بودند، اگر بالای منبر بود، و حسن و حسین💚 به مسجد می امدند، زود بغل وا میکرد تا انها از پله های منبر بالا بروند، بعد انها را روی پاهایش مینشاند و حرفهایش را ادامه میداد. مادرم که زنده بود یکبار برایم تعریف کرد که: شنیدم که امام حسن علیه السلام 🌟هفت ساله بود که به مسجد 🕌میرفت و حرفهای پیامبر خوب گوش میداد. بعد ایه های قران📖 را حفظ میکرد و به خانه بر میگشت، در خانه ان ایه ها را برای مادرش میخواند، فاطمه هم انها را یاد میگرفت. یکبار حضرت علی ع در خانه پنهان شد تا ایه هایی که امام حسن ع میخواند گوش دهد، حسن علیه السلام که تازه از مسجد امده بود خواست ایه تازه ایی بخواند، زبانش بند امد، مادر جان! یک نفر دارد حرفهای مرا میشنود، در ان هنگام حضرت علی بیرون امد او را بغل کرد و بوسید😘 به خانه امام حسن مجتبی علیه السلام میرسم با مهربانی جواب سلامم را میدهد😇 ای پسر امیرالمومنین از شما میخواهم حق مرا از دشمنم بگیری چرا که او نه به ادم پیر احترام میگذارد نه به کودکان رحم میکند 😞 امام فرمود دشمن تو کیست🤔 میگویم : فقر و نداری❗️ از خدمتکارش میخواهد کیسه ایی پول💰 بیاورد، کیسه را در دست من میگذارد و میگوید:تو را به ان سوگند هایت قسم میدهم هر زمان دشمن ستمگر به سراغت امد پیش من بیایی و از من درخواست کمک کنی❤️ نزدیک است گریه کنم کاش پدرم انجا بود😍 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
✨دانستنی های مهدوی مناسب کودکان و نوجوانان_۳۵ سلاممممم به بچه هایِ خوشگل با یه آیه ی جدید اومدیم پیشتون👇بخونیدش: ✨این هفته: آیات ۱۵ تا ۱۷ سوره طارق 📖إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا وَأَكِيدُ كَيْدًا فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا {آنان پیوسته حیله گری می کنند و (من نیز) در برابر آنها دست به چاره (نیرنگ)می زنم. پس به کافران مهلت ده و به حال خود واگذار(تا به سزای اعمالشان برسند)} 🌱امام صادق(علیه السلام) فرمودند: منظور از مهلت به کافران این است که تا زمان خروج و ظهور امام زمان، به آنان مهلت داده می‌شود 👌بچه ها یعنی اینکه درسته بعضی آدما الان دارن کارهای بدی انجام میدن و به دیگران ظلم و ستم میکنن مثل آمریکا و اسرائیل👹👿 ولی این وضع همیشگی نیست. خدای بزرگ چون خیلی مهربونن😍به این افراد فرصت دادن تا هرچه سریع تر توبه کنن و کارهای بدشون رو جبران کنن. اگر خیلی آدمهای ظالمی باشن و نخوان خودشون و اصلاح کنن و به ظلمشون ادامه بدن وقتی امام زمان ظهور کنن به مجازات اعمالشون میرسونن چونکه امام مهدی علیه السلام دوست دارن آدمها همیشه شاد باشن و همیشه عدالت و آرامش توی کل دنیا وجود داشته باشه ان شاءالله 🤗🤩
قسمت اول: محمد تقی حلی را میشناسید⁉️ گناه من چیست من دلی پاک و صفحه هایی سفید داشتم، اما وقتی ان نوشته ها بر سینه ام نشستند و قلبم را سیاه کردند من شدم گمراه و خطرناک😒 شیخ عربی دانشمند بزرگی نبود و چیزهای زیادی نمیدانست فقط در بعضی علوم استاد بود، وقتی دستش به من رسید و نوشته هایم را از اول تا اخر خواند، لبهایش به خنده تلخی باز شد و گفت: چه جالب این کتاب📚 علیه شیعیان نوشته شده است من باید با این کتاب کمر شیعه ها را بشکنم و مردهای بیسوادشان را به گمراهی بکشم. او پیر بود ، شیخ قد کوتاهی که ریش بلندی داشت، به هرکس که میرسید و جلویش خم و راست میشد، قربان صدقه اش میرفت و تا میتوانست دعا 🤲میکرد اما وقتی تنها میشد میگفت: عجب دکانی راه انداخته ام از پیر و جوان و کودک عاشق من شده اند ، دوستم دارند و فکر میکنند من پیامبر خدا هستم😏 او یک کتابخانه بزرگ داشت با کتابهای 📚زیاد از روی انها به طلبه ها درس میداد ، اما خبر نداشت یکی از شاگردانش طلبه زیرکی بود به اسم "محمد تقی حّلی" . محمد تقی درس های او را به خوبی میگرفت و گاهی با او به بحث مینشست، و با سوال هایش او را به جایی میرساند که بگوید: فعلا چیزی یادم نمیاد، بروم و کتابهایم را نگاه کنم!.🙃 حالا او خبر داشت که محمد تقی خیلی باهوش و درس خوان است 👏و هرکتابی📚 که به دستش میرسد خوب میخواند، و بخاطر حافظه قویش حفظ میکند.👌 اما شیخ عربی نمیدانست که محمد تقی حلی شیعه💚 است، شیعه ایی که عشق زیادی به امام علی ع واهل بیت 💐دارد، و همه ی درس خواندنش برای این است که وقتی استاد شد نام انها، حرفشان و علومشان را زنده کند، 👏 شیخ عربی خندان و خوشحال نگاهش میکرد: لابد پیش خودش فکر میکرد از میان ان همه طلبه بی سواد، یک طلبه دانشمند دارم که او را به رخ استاد های دیگر بکشم و بگویم زیر دست من یک عالم تربیت میشود و بعد از چند سال بزرگترین دانشمند عراق میشود بعد به برکت کتاب ها📚 و حرف هایش همه شیعیان گمراه سر عقل می ایند😏 و دور و بر عالمای کافرشان را خالی میکنند....
این قسمت: ستایش خدا🤲 یعنی ایستادن در نماز می ایستم تمام قد در برابر خدایی که خالق جهان است🌿 درختان 🌳را میبینی؟ همیشه در حال قیام اند! که میکنم باید مثل درخت🌳 محکم باشم!بدنم را حرکت نمیدهم و به اطراف خم نمیشوم چرا که هیچ نسیم💨 و بادی🌬 نمیتواند درخت🌳 تنومندی را خم کند به جایی یا چیزی تکیه نمیدهم چون درختان🌳 همیشه روی پای خود ایستاده اند! پاهایم را از زمین بلند نمیکنم، که درختان🌳 اینگونه اند! پا هایم را در باز نمیگذارم راز همه درختان ستایش🤲 خداست، و من نیز در قیامی زیبا و نمازی صحیح ستایشگر پرودگارم هستم.🤲 خدا را شکر میکنم که توان ایستادن و شکرگزاری در برابرش را به من داده است😌 و دعا میکنم برای پدر بزرگم که نمازش را نشسته میخواند و نشسته میکند، از خدا میخواهم نیرو و توان را به زانوهایش بازگرداند برای قیامی زیبا مثل درختان😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی این داستان: گندم یک تکه نسیم🌬 هم نمی وزید، حتی یک برگ🍃 از درخت🌳 هم ورق نمی خورد، پروانه ایی🦋 پر نمیزد، گنجشکی جیک جیک نمیکرد، نان🍞 گران بود و گندم به زحمت پیدا میشد، بعضی های برای تهیه غذا برای خانواده شان به کوه و بیابان می رفتند، در کوه و بیابان دنبال شکار بودند مُعتِب ، مشاور امام صادق ع🌟 ، به خانه امام رسید، از گرما داشت کلافه میشد،😰 عرق سر رو رویش را با دستمال پاک کرد، تشنه اش بود در زد، یکی از خدمتکاران در را باز کرد، خدمتکار با دیدن او سلام🖐 کرد و گفت کجا بودی امام با شما کار داشت _نمی دانی چکار داشت❓ _نه ، ولی مثل اینکه کار فوری و مهمی داشت، چند بار سراغ شما را گرفت، امام سر سجاده نشسته بود ، گوشه ی اتاق منتظر نشست، امام سلام نمازش را داد ، معتب کمی جلود و رفت و سلام کرد، امام جواب سلامش را داد، _اقا مثل اینکه با من کار دارید _ایا گندم دارید❓ با خوشحالی جواب داد : بله نگران نباشید به اندازه شش ماه گندم داریم. _گندم ها را به بازار ببر و به مردم بفروش _چه فرمودید اقا! گندم ها را بفروشم _بله گندم ها را به بازار ببر و به مردم بفروش معتب گفت: مولای من اما شما میدانید گندم در مدینه نایاب است، اگر گندم ها را بفروشیم دیگر به راحتی نمیتوانیم گندم پیدا کنیم ، خواهش میکنم از فروختن گندم ها دست نگه دارید🙂 _همین که گفتم بفروش! _بله چشم اقا هرچه شما دستور بفرمایید. معتب با ناراحتی به کمک دو خدمتکار امام صادق علیه السلام🌟 به بازار رفت و گندم ها را فروخت، خیلی از مردم که گندم پیدا نمیکردند، مقداری گندم بدست اورند😇 معتب دوباره به خانه برگشت هنوز ناراحت بود نمیدانست دلیل امام صادق از فروش گندم ها چیست.🤔 به اتاق امام رفت، امام در حال مطالعه📕 بود، سلام کرد و پولی💰 را که از فروش گندم ها بدست اورده بود به امام صادق ع داد . _ای فرزند رسول خدا این روز ها گندم بیشتر از هرچیزی ارزش دارد، ای کاش گندم ها را نمیفروختم، اخر شما که به پولش احتیاج ندارید، پس چرا این کار را کردید،دلیلش چه بود، 🤔 _ای معتب از این به بعد گندم های خانه مرا روز به روز از بازار بخر نان🍞 خانه من نباید با نانی که مردم مصرف میکنند فرق داشته باشد، نان خانه من باید نصفش گندم و نصفش جو باشد، چون دوست دارم مثل بقیه مردم زندگی کنم، و نزد خدا با مردم فقیر و کم درامد برابر باشم👏👏 معتب کمی در فکر فرو رفت و بعد لبخند زد و گفت: فدایت شوم،💚 حالا میفهمم چرا اینکار را کردید. حق با شماست. ای کاش همه مثل شما بودند، ای کاش انهایی که مال و ثروت دارند هم به فکر مردم فقیر بودند، ای کاش.... 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕امام زمان (علیه السلام) دوست دارد.. 🌼یاران کوچک امام زمان (عج) سلام ✳️همه ما دوست داریم کاری انجام دهیم که امام زمان (عجل الله فرجه) دوست دارد تا او را خوشحال کنیم. 1️⃣یکی از این کارها رفتار دوستانه است 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
🔸تکنیک های لازم برای کنترل پرخاشگری در محیط خانواده 🔹1- صمیمیت. صمیمیت در خانواده امری لازم و ضروری است زیرا سهم مهمی در کاهش خشونت در خانواده دارد. بسیاری از رفتارهای خشونت آمیز به این دلیل است که صمیمیت بین طرفین وجود ندارد. صمیمیت هنگامی افزایش می یابد که افراد خانواده در امور زندگی با یکدیگر مشارکت داشته باشند، همچنین اعتماد و اطمینان در مشارکت بین اعضای خانواده باعث صمیمیت می شود. 🔹2- تأمل و سکوت. یکی از بهترین راه های کنترل خشونت در خانواده، کنترل رفتار خویشتن در مواقعی است که یکی از اعضای خانواده به تحریک دیگری بپردازد. بهترین شگرد در این هنگام آن است که دیگران سکوت اختیار کنند تا آن فرد هم آرامش پیدا کند. سپس در یک فرصت مناسب با هم به بحث و بررسی برسند. 🔹3- تخلیه. یعنی اینکه به طور مستقیم جواب خشونت را ندهیم. تحقیقات جدید نشان داده که پرخاشگری ملاکی و حتی فیزیکی علاوه بر اینکه خشم را کاهش نمی دهد باعث افزایش آن نیز می شود. 🔹4- مدل پرخاشگری غیرپرخاشگرانه «قدم زدن و ...». تحقیقات نشان داده که افراد عادی که پرخاشگری خود را بدون رفتار پرخاشگرانه بروز داده ند بعد از این کار سطح کمتری از پرخاشگری را داشته اند ولی به طور کل این روش هم زیاد مؤثر نیست. 🔹5- تنبیه. در طول تاریخ یکی از وسایل اجتماعی برای کم کردن میزان خشونت تنبیه بوده است که توسط آن جلوی تجاوز، خشونت و دیگر رفتارهای پرخاشگرانه را می گرفتند. ولی در حال حاضر علما معتقدند که تنبیه به طور موقت جلوی خشونت را میگیرد و برعکس در طولانی دت به طور مستقیم باعث تقویت آن می شود. 🔹6- صحبت کردن در مورد مشکل. بهترین روش برای کاهش پرخاشگری صحبت کردن در مورد آن است. این تکنیک به طور عملی است، یعنی هنگامیکه پرخاشگری به حد اعلای خود می رسد، یکی از طرفین سکوت اختیار می کند و سعی می کند قایله را ختم کند. ولی بعد از اینکه طرفین آرام شدند و مدتی نیز گذشت با خونسردی مطالب را با یکدیگر در میان می گذارند و آن را حل و فصل می نمایند.