#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
#بچه_های_کارون
قسمت اول :
همان اولِ صبح، فرمانده من را گذاشته بود لب کانال و گفته بود که وقتی آذرخش آمد، یکراست ببرمش پیشِ او و دربارهی این موضوع هم با احدی حرف نزنم.🤫
توی کانال، کنارِ اولین سنگرِ اضطراری منتظر بودم. کانال، به اندازهی قد من گود بود و عرضش طوری بود که دو نفر زورکی میتوانستند از کنارِ هم رد شوند.😏
هوای گندی بود. باران ریز ریز میبارید. 🌧
زمین مثل سریش چسبناک شده بود و نمیشد قدم از قدم برداشت. 🙁
توی آن هوا که شرجی بود و دم کرده، کلاه آهنی بیشتر از همیشه رو سرم سنگینی میکرد.😞
وقتی دیدم از آذرخش خبری نیست، رفتم تو سنگرِ اضطراریِ کنارهی کانال، یک گوشه قمبرک زدم و نشستم.😟
چند بار صدای شالاپوشلوپ آمد که معلوم بود طرف با زور دارد قدم برمیدارد.😫
هر بار به امید آمدنِ آذرخش که اصلاً نمیشناختمش و تا آن روز ندیده بودمش، سرک کشیدم. 🤔
دو بار نگهبانهای سنگرهایِ لب رود بودند که داشتند میرفتند سرِ پستهاشان.
یک بار هم یدی، مأمورِ تدارکات جبههی ما بود که با آن هیکلِ چاقالو، نفسنفسزنان و در حالی که مرتب به اینور و آنورِ کانال میخورد، آمد. یک گونیِ پُر روی دوشش بود😄
رسید، آمد تو. تکیه داد به دیوارهی سنگر و نشست. خیسِ آب بود و باران از دو ورِ صورت گوشتالودش شُره کرده بود تا توی یقهی پیراهنش:
چهطوری پسر؟ چرا مثل راهزنها، اینجا قایم شدهای؟!⁉️
سنش از بقیه بیشتر بود. توی جبههی ما، تنها کسی که حق داشت کلاه آهنی سر نگذارد، جنابِ ایشان بود.😉
#ادامه_دارد
@montazer_koocholo
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖#قصه_شب
👵استاد مریم نشیبا
🔖قصه امشب: مهمونی خونه بی بی
🔗رده سنی: بالای ۴ سال
@montazer_koocholo
2.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐
روزتون بخیر😍
روز #جمعه روز زیارتی #امام_زمان_عج عزیزمون هسته💚
پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
@montazer_koocholo
#جمعه_های_انتظار
#شعر
آخرین نبی می گفت
نکتههای پنهان را
گفت ساده و روشن
سرنوشت انسان را😌
از نجات انسان گفت
از نجات این دنیا
از وجود مردی که
می رسد به داده ما⛅️
از جهان آینده
آنچه را که آمد گفت
بین جمع یارانش
حضرت محمد گفت
بر شما مسلمانان
مژده باد و پیروزی
چون ظهور مهدی هست
بین امتم، روزی😍
در روز جمعه ، میخوانیم دعا🤲
دعای فرج، با صوت زیبا
یک روز جمعه، مهدی بیاید💚
در گوش عالم، تکبیر خواند
@montazer_koocholo