eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
727 عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
💢 ما اینجا هستیم که با روشهای متنوع مفاهیم #مهدوی و #دینی را به فرزندان و دانش آموزان دلبند شما آموزش دهیم و پاسخ گو سوالات اعتقادی عزیزان شما باشیم💢 ارتباط با خادم کانال : @afsaneiranpour1372 @Layeghi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌝🌝🌝🌝 📖 قسمت دوم : خدای مهربان در ایه ۵ سوره قصص می فرماید: ✨وَنُرِ‌يدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْ‌ضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِ‌ثِينَ✨ 🍃و خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرو دست شده بودند منّت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم‌] گردانیم و ایشان را وارث [زمین‌] کنیم🍃 حضرت علی علیه السلام میفرماید: الذین استضعفوا آل محمد است و حضرت مهدی دشمنانشان را خوار  میکند😍 🌜🌜🌜🌜 📖 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤 🏴 این قسمت: پارک راستی نمـازجمعه خیلی باحال است😍 مثل اینکه همه چیزش با نمازهاي دیگر فرق میکنـد، با اینکه نمازجمعه به‌جماعت خوانـده میشود،حتی بـا نمـازجمـاعت هم فرق میکنـد😊 یکی اینکه روزجمعه این نماز برگزار میشودکه خود‌جمعه با روزهاي دیگر هفته فرق دارد، دوم اینکه همه یکجا‌ جمع میشونـدو این خیلی جالب است، 🙂مثلا اگر از بالاي یک بلنـدي به شـهر نگاه کنی،خواهی دید که مردم از هرچهارطرف به مکانی که نمازجمعه برگزار میشود درحال حرکت میباشند،😇 سوم این که سخنرانی دارد وحتی نمازش هم با نمازهاي دیگر فرق دارد😊 خلاصه باشرکت در نمازجمعه همراه پدرم حسابی درخودم احساس نورانیت وصـفا میکردم، احساس میکردم در یک امتحان بزرگ قبول شـده ام.😌 در این فکرها بودم که به خانه🏠 رسیدیم، در راکه بازکردیم، دیدم مادر 🧕وخواهر 👩و برادرکوچکم👦 درحیاط نشسته اند و اطراف آنها، زیرانداز، قابلمه غذا،قاشق🥄 و بشـقاب🍽 وسـفره گذاشـته شده است🤗 مادر تا پدر را دیدگفت: آقاسـعید، پسـرم، نمازتان قبول باشد😊 امروز هواخیلی خوب است😊گفتیم ناهـار برویم پارك.😋 براي اینکه معطل نشویـدو روده بزرگه، روده کوچیکه را نخوره، ما زودتر همه چیز را آماده کردیم😉. یا علی که برویم. جاي شـماخالی، هواي خوب پارك، همراه دست پخت مامان، غـذا،حسابی به دلمان چسبیـد.☺️ بعـداز غـذا، پـدرم زیرانـدازي انداخت و به استراحت پرداخت😴 ساعـاتی گـذشت، نزدیکی هاي غروب شـد، نمیدانم چرا یکدفعه دلم گرفت😢حس غریبی داشـتم مثل اینکه منتظرچیزي باشم که بیایـد و دوباره شادي را به من برگردانـد و به ناآرامی دلم قراري بدهـد.😔 موبایل 📱را روشن کردم،صـداي حاج محمود کریمی بودکه میگفت: حسـین جـان هرصـبح و شب براي تو نـدبه میخوانم و به‌جـاي اشـک براي توخون‌ گریه میکنم😭 ای شیعه این روضه امام زمان علیه السلام ⛅️است براي جدغریبش حسین علیه السلام . اشکی‌ازگوشه‌چشمم‌‌ سرازیر است.😢 احساس کردم آرامش دلم دوباره برگشته است😊 پسرم برویم خانه😊 @montazer_koocholo
داستان صوتی من امام حسینی ام-قسمت 18man emam hosseiniam 18.mp3
زمان: حجم: 10.07M
🏴 🥀 📀داستان صوتی: قسمت هفدهم: عبد الله به دیدار عبید الله ابن زیاد میرود ، او میگوید که به دینداری و حقانیت امام حسین علیه السلام ایمان دارد اما حاضر نیست با مسلم بیعت کند 🤝تا خون مسلمانان بیگناه ریخته شود❗️ عبید الله از سخنان او شادمان میشود😏 @montazer_koocholo
خدا رو شکر دعای من مستجاب نشد.mp3
زمان: حجم: 9.65M
🌹خدا رو شکر دعایم مستجاب نشد🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره حمد 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:قصه های کهن @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظر کوچولو های عزیزم و عزاداران امام حسین علیه السلام🖤 میخواهیم از الان تا پایان و هر روز به امام حسین عزیز و مهربون💚 سلام بدیم و بخوانیم از شما التماس دعا داریم🤲 🏴 ▪️ @montazer_koocholo
🏴 🥀 بعد از سخنان امام علیه السلام گروه زیادی از ایشان جدا شدند 😞 و امام با همراهانی اندک به راه خود ادامه داد.😢 در منزلگاه "اشرف" امام به همراه خود دستور دادند تا اب فراوان با خود بردارند😢 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ داستان این هفته: امام رضا و گنجشک🐧 سلیمان سبد میوه 🍎🍇را جلو امام گذاشت. گنجشک🐧 از روی شاخه پرید. در هوا بال بال زد. رفت و برگشت. آمد به دیوار چسبید. چند بار جیک جیک کرد. پرید ، چرخی زد. لحظه ای بعد برگشت. معلوم بود نگران است. 😟 امام نگاهی به گنجشک🐧 کرد. سلیمان می خواست چیزی بگوید. امام دستش را بالا آورد. سلیمان ساکت شد. نگرانی گنجشک بیش تر شده بود.😰 تند تند می خواند. زود می رفت و باز بر می گشت. امام گفت : «می دانی چه می گوید؟» سلیمان لبخندی زد و گفت : «حتماً از آمدن ما ترسیده».😊 عجله کن سلیمان! امام بلند شد. راه افتاد. باش. یک مار سمی🐍 به جوجه های این گنجشک حمله کرده است.😨 سلیمان تعجب کرد.😳 فوری کفش هایش 👞را پوشید. به طرف چوب بلند و کلفتی رفت. پایش به سنگی گیر کرد و افتاد. برخاست. چوب را برداشت. کلبه را دور زد. به طرف ایوان رفت. مار سیاهی🐍 را دید که از دیوار بالا می رفت جوجه ها 🐧می خواندند. دو گنجشک بالای سر مار🐍 می چرخیدند. نزدیک می شدند و تلاش می کردند به مار نوک بزنند ، یا او را به دنبال خود بکشانند.😟 سلیمان فوری نزدیک شد. چوب را بالا برد و محکم به سر مار زد. مار🦎 افتاد. دور خود حلقه زد. می خواست فرار کند که او با چند ضربه محکم مار را کشت😊. سلیمان مار🐍 را با نوک چوب ، کناری انداخت. برگشتند. امام نشست. دو گنجشک 🐧آمدند. چند بار جیک جیک کردند و رفتند. گفت : «آمده اند تا تشکر کنند»😌. بعد از امام پرسید : «شما چطور فهمیدید که گنجشک چه می گوید⁉️ امام تبسمی کرد☺️ سلیمان می دانست. او فرزند پیامبر بود 😍، اما می خواست از زبان خود حضرت بشنود. نسیم ملایمی وزید.🌬 شاخ و برگ ها 🌱🌿را نوازش کرد. آسمان آبی بود. امام رضا به آرامی گفت : «مگر نمی دانی که من نماینده خدا روی زمین هستم». 😇 سلیمان میوه ای🍎 برداشت. لبخندی زد و گفت : می خواستم از زبان خودتان بشنوم ، سرورم!». 📚بحارالانوار ، ج 49، ص 88 @montazer_koocholo