@Maddahionlinمداحی آنلاین - مقام شفاعت حضرت معصومه - استاد رفیعی.mp3
زمان:
حجم:
3.02M
🌸 #میلاد_حضرت_معصومه(س)
♨️مقام شفاعت حضرت معصومه(س)
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
18.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سخنان تند و بی سابقه کارگردان ابوالقاسم طالبی علیه جشنواره کن و انفعال وزارت امور خارجه
▪️عنکبوت مقدس یک فیلم درجه چندم علیه اسلام و ایران است؛ خدا جواب این توهین های دشمن را خواهد داد اما محبان امام رضا هم وظیفه خودشان را دارند.همانطور که تزارها به حرم رضوی توهین کردند و اثری از آنها امروز نیست، سرنوشت توهین کنندگان امروز به امام رضا هم مشخص خواهد شد. این فیلم از نگاه مخاطبان جشنواره کن هم یکی مانده به آخر شده است.بی بی سی دیگر از حالت تهاجم نرم درآمده و اخبارش علیه مقدسات ماست اما وزارت خارجه هیچ واکنشی نسبت به دولت انگلیس نشان نمیدهد.
▪️وزارت امور خارجه در امور فرهنگی مسامحه میکند در حالیکه برخی کشورها مانند انگلستان، وارد جنگ رسمی تبلیغاتی با جمهوری اسلامی شدهاند.رئیس جمهور سری هم به وزارت خارجه بزند، انگار مسئله فرهنگ برای این وزارتخانه و وزیر امور خارجه چندان اهمیت ندارد. وزارت خارجه هنوز دست غربگراهاست و هیچ پاکسازی در سفارتخانهها و کنسولگریها انجام نشده است.
#ابوالقاسم_طالبی
@AminikhaahAUD-20220601-WA0184.
زمان:
حجم:
5.54M
🔷 عجایب حدیث کسا
🔶 برکات فضیلت خوانی اهل بیت
📌 برگرفته از جلسات « شه شناس »
#امام_زمان_عج
#ملائکه
#حاجت
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴صحبت های شنیده نشده حاج قاسم درباره امام خمینی(ره)
14.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا شرمنده ایم:
سخنرانی استاد حسن عباسی در باره جشنواره کن وسابریتی ها
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
برای درک صحیح اتفاقات آخرالزمان و موثر بودن در مسیر ظهور، فقــط باید «اهل قم» باشی😳 !
💥 این چه حرفیه؟
یعنی بقیهی شیعیان نمیتونن در ظهور نقش داشته باشند!
منظور از «اهل قم» چیه؟
پای درس استاد محمد شجاعی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
#از کرونا تابهشت #قسمت ۲۴🎬: تا یکهفته بعداز رفتن علی ,هرروز مدام با علی تماس داشتم ,اما بعداز اینک
#روایت دلدادگی
#قسمت ۵۶ 🎬:
آن مرد همانطور که در کنار سهراب جا میگرفت ، نگاهی مهربان به صورت او انداخت و گفت : پس پهلوان و قهرمان قصه ی ما ،معتکف حرم امام رضا (ع) شده بود و ما بی خبر ،به دنبال شما، شهر را زیر و رو کردیم.
سهراب با شنیدن این حرف ، متعجب به آن مرد نگاهی انداخت و گفت : به دنبال من؟! برای چه؟! اصلا شما کیستید و چکار می توانید با من داشته باشید؟
آن مرد همانطور که لبخندش پررنگ تر می شد ،دستش رابه روی زانوی سهراب گذاشت و گفت : بله به دنبال شما....مگر در این شهر غیر از شما چه کسی جسارت رویارویی با بهادرخان را داشت؟!
بگذار اول خودم را معرفی کنم ، به من می گویند حسن آقا، کارگزار یکی از تاجران به نام خراسان هستم ، حقیقتش آوازه ی هنرنمایی شما به گوش صاحب کار ما رسیده و از طرفی مدتها بود که در تدارک سفری به ولایتی دیگر بود و به دنبال شخص خاصی که نقش محافظتی داشته باشد ، می گشت و وقتی تعریف شما را شنید ، به ما امر کرد که به هر صورت شده شما را پیدا کنیم و رضایت تان را کسب نماییم و شما قبول زحمت نمایید و محافظت از کاروان را به عهده گیرید، فقط این را هم بگویم ، پول خوبی به همراه شغل نان و آب داری به طرفت آمده ، اگر بپذیری ،بدان که شانس با تو یار شده است.
حسن آقا سرش را پایین تر آورد و کنار گوش سهراب گفت : اگر پیشنهادم را بپذیری ، جزئیات کار را برایت می گویم ، آخر این کاروان کوچک ، مأموریت خاصی دارد و به همین دلیل است که صاحب کار ما، حساسیت زیادی برای انتخاب محافظ داشته....
حالا نظرت چیست؟
سهراب که کاملا غافلگیر شده بود و از طرفی برای رسیدن به هدفش ،هم به کار و شغلی آبرومند و هم پول زیاد احتیاج داشت و این پیشنهاد را از عنایت امام رضا(ع) می دانست ، آرام شروع به صحبت کرد : باید بگویم ،تمام فوت و فن محافظت از کاروان و ایستادگی در برابر راهزنان را بلدم ، اما قیمت کار من بالاست ، به علاوه اگر صاحب کارتان از عملکردم راضی بود ، باید به وعده اش عمل کند و ما را به شغلی در خور ،بگمارد.
حسن آقا ، دستی به پشتش زد و خوشحال از مأموریتی که به راحتی انجامش داده بود گفت : این یعنی که تو پیشنهاد ما را پذیرفتی ، پس برخیز با من بیا ، به خانه ی من میرویم و آنجا برایت جزئیات کاری که باید انجام دهی را می گویم ...
سهراب که مشتاقانه منتظر شنیدن بود گفت : نمی شود همین جا بگویی؟
حسن آقا که نیم خیز شده بود با لحنی شوخی گفت : شنیدم که صبح زود حرم را برای دختر حاکم ،خلوت کرده بودند ، میترسم گرم گفتگو باشیم و اینبار سرو کله ی پسر حاکم پدیدار بشود و بساطمان را بهم بریزد و با زدن این حرف خنده ی صدا داری کرد و از جا بلند شد...
و سهراب تازه فهمیده بود که آن دخترک پری رو چه کسی ست....با ناامیدی از جا برخاست و زیر لب زمزمه کرد : خدای من ؛شاهزاده خانم کجا و سهراب یک لاقبای راهزن کجا؟! آخر چرا؟!....
#ادامه دارد....
📝به قلم : ط _حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c