eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خواندن سوره ی ملك هرشب قبل از خواب نجات دهنده از عذاب قبـــر است بإذن الله تعــالی ﺳﻮﺭﺓ ﺍﻟﻤﻠﻚ  أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم ِ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِير🔮 الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ🔮 الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَا تَرَىٰ فِي خَلْقِ الرَّحْمَٰنِ مِنْ تَفَاوُتٍ ۖ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُور🔮 ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْك.َ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ🔮 وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ ۖ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ 🔮 وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ 🔮 إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُور 🔮 تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ ۖ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ 🔮 قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ 🔮 ٌ وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِير🔮 فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ 🔮 ﺇِﻥَّ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻳَﺨْﺸَﻮْﻥَ ﺭَﺑَّﻬُﻢ ﺑِﺎﻟْﻐَﻴْﺐِ ﻟَﻬُﻢ ﻣَّﻐْﻔِﺮَﺓٌ ﻭَﺃَﺟْﺮٌ ﻛَﺒِﻴﺮ🔮 ٌ ﻭَﺃَﺳِﺮُّﻭﺍ ﻗَﻮْﻟَﻜُﻢْ ﺃَﻭِ ﺍﺟْﻬَﺮُﻭﺍ ﺑِﻪِ ﺇِﻧَّﻪُ ﻋَﻠِﻴﻢٌ ﺑِﺬَﺍﺕِ ﺍﻟﺼُّﺪُﻭﺭِ 🔮 ﺃَﻻ‌ ﻳَﻌْﻠَﻢُ ﻣَﻦْ ﺧَﻠَﻖَ ﻭَﻫُﻮَ ﺍﻟﻠَّﻄِﻴﻒُ ﺍﻟْﺨَﺒِﻴﺮُ 🔮 ﻫُﻮَ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺟَﻌَﻞَ ﻟَﻜُﻢُ ﺍﻷ‌َﺭْﺽَ ﺫَﻟُﻮﻻ‌ ﻓَﺎﻣْﺸُﻮﺍ ﻓِﻲ ﻣَﻨَﺎﻛِﺒِﻬَﺎ ﻭَﻛُﻠُﻮﺍ ﻣِﻦ ﺭِّﺯْﻗِﻪِ ﻭَﺇِﻟَﻴْﻪِ ﺍﻟﻨُّﺸُﻮﺭُ 🔮 ﺃَﺃَﻣِﻨﺘُﻢ ﻣَّﻦ ﻓِﻲ ﺍﻟﺴَّﻤَﺎﺀ ﺃَﻥ ﻳَﺨْﺴِﻒَ ﺑِﻜُﻢُ ﺍﻷ‌َﺭْﺽَ ﻓَﺈِﺫَﺍ ﻫِﻲَ ﺗَﻤُﻮﺭُ 🔮 ﺃَﻡْ ﺃَﻣِﻨﺘُﻢ ﻣَّﻦ ﻓِﻲ ﺍﻟﺴَّﻤَﺎﺀ ﺃَﻥ ﻳُﺮْﺳِﻞَ ﻋَﻠَﻴْﻜُﻢْ ﺣَﺎﺻِﺒًﺎ ﻓَﺴَﺘَﻌْﻠَﻤُﻮﻥَ ﻛَﻴْﻒَ ﻧَﺬِﻳﺮِ 🔮 ﻭَﻟَﻘَﺪْ ﻛَﺬَّﺏَ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻣِﻦ ﻗَﺒْﻠِﻬِﻢْ ﻓَﻜَﻴْﻒَ ﻛَﺎﻥَ ﻧَﻜِﻴﺮِ 🔮 ﺃَﻭَﻟَﻢْ ﻳَﺮَﻭْﺍ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻄَّﻴْﺮِ ﻓَﻮْﻗَﻬُﻢْ ﺻَﺎﻓَّﺎﺕٍ ﻭَﻳَﻘْﺒِﻀْﻦَ ﻣَﺎ ﻳُﻤْﺴِﻜُﻬُﻦَّ ﺇِﻻ‌َّ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦُ ﺇِﻧَّﻪُ ﺑِﻜُﻞِّ ﺷَﻲْﺀٍ ﺑَﺼِﻴﺮٌ 🔮 أَﻣَّﻦْ ﻫَﺬَﺍ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻫُﻮَ ﺟُﻨﺪٌ ﻟَّﻜُﻢْ ﻳَﻨﺼُﺮُﻛُﻢ ﻣِّﻦ ﺩُﻭﻥِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺇِﻥِ ﺍﻟْﻜَﺎﻓِﺮُﻭﻥَ ﺇِﻻ‌َّ ﻓِﻲ ﻏُﺮُﻭﺭٍ 🔮 ﺃَﻣَّﻦْ ﻫَﺬَﺍ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻳَﺮْﺯُﻗُﻜُﻢْ ﺇِﻥْ ﺃَﻣْﺴَﻚَ ﺭِﺯْﻗَﻪُ ﺑَﻞ ﻟَّﺠُّﻮﺍ ﻓِﻲ ﻋُﺘُﻮٍّ ﻭَﻧُﻔُﻮﺭ🔮 ٍ ﺃَﻓَﻤَﻦ ﻳَﻤْﺸِﻲ ﻣُﻜِﺒًّﺎ ﻋَﻠَﻰ ﻭَﺟْﻬِﻪِ ﺃَﻫْﺪَﻯ ﺃَﻣَّﻦ ﻳَﻤْﺸِﻲ ﺳَﻮِﻳًّﺎ ﻋَﻠَﻰ ﺻِﺮَﺍﻁٍ ﻣُّﺴْﺘَﻘِﻴﻢٍ 🔮 ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺃَﻧﺸَﺄَﻛُﻢْ ﻭَﺟَﻌَﻞَ ﻟَﻜُﻢُ ﺍﻟﺴَّﻤْﻊَ ﻭَﺍﻷ‌َﺑْﺼَﺎﺭَ ﻭَﺍﻷ‌َﻓْﺌِﺪَﺓَ ﻗَﻠِﻴﻼ‌ ﻣَّﺎ ﺗَﺸْﻜُﺮُﻭﻥَ 🔮 ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﺫَﺭَﺃَﻛُﻢْ ﻓِﻲ ﺍﻷ‌َﺭْﺽِ ﻭَﺇِﻟَﻴْﻪِ ﺗُﺤْﺸَﺮُﻭﻥَ 🔮 ﻭَﻳَﻘُﻮﻟُﻮﻥَ ﻣَﺘَﻰ ﻫَﺬَﺍ ﺍﻟْﻮَﻋْﺪُ ﺇِﻥ ﻛُﻨﺘُﻢْ ﺻَﺎﺩِﻗِﻴﻦَ 🔮 ﻗُﻞْ ﺇِﻧَّﻤَﺎ ﺍﻟْﻌِﻠْﻢُ ﻋِﻨﺪَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَﺇِﻧَّﻤَﺎ ﺃَﻧَﺎ ﻧَﺬِﻳﺮٌ ﻣُّﺒِﻴﻦٌ 🔮 ﻓَﻠَﻤَّﺎ ﺭَﺃَﻭْﻩُ ﺯُﻟْﻔَﺔً ﺳِﻴﺌَﺖْ ﻭُﺟُﻮﻩُ ﺍﻟَّﺬِﻳﻦَ ﻛَﻔَﺮُﻭﺍ ﻭَﻗِﻴﻞَ ﻫَﺬَﺍ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻛُﻨﺘُﻢ ﺑِﻪِ ﺗَﺪَّﻋُﻮﻥَ 🔮 ﻗُﻞْ ﺃَﺭَﺃَﻳْﺘُﻢْ ﺇِﻥْ ﺃَﻫْﻠَﻜَﻨِﻲَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻭَﻣَﻦ ﻣَّﻌِﻲَ ﺃَﻭْ ﺭَﺣِﻤَﻨَﺎ ﻓَﻤَﻦ ﻳُﺠِﻴﺮُ ﺍﻟْﻜَﺎﻓِﺮِﻳﻦَ ْﻣِﻦ ﻋَﺬَﺍﺏٍ ﺃَﻟِﻴﻢٍ 🔮 ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦُ ﺁﻣَﻨَّﺎ ﺑِﻪِ ﻭَﻋَﻠَﻴْﻪِ ﺗَﻮَﻛَّﻠْﻨَﺎ ﻓَﺴَﺘَﻌْﻠَﻤُﻮﻥَ ﻣَﻦْ ﻫُﻮَ ﻓِﻲ ﺿَﻼ‌ﻝٍ ﻣُّﺒِﻴﻦٍ 🔮 ﻗُﻞْ ﺃَﺭَﺃَﻳْﺘُﻢْ ﺇِﻥْ ﺃَﺻْﺒَﺢَ ﻣَﺎﺅُﻛُﻢْ ﻏَﻮْﺭًﺍ ﻓَﻤَﻦ ﻳَﺄْﺗِﻴﻜُﻢ ﺑِﻤَﺎﺀ ﻣَّﻌِﻴٍن🔮
056.Vaqeah.(Maher-al-moayqeli).mp3
1.16M
🌺 امام محمدباقر علیه السلام فرمودند ؛ هرکس هر شب سوره واقعه را بخواند ، در حالی خداوند را ملاقات کند که مانند شب چهارده میدرخشد . 📖 ثواب الاعمال صفحه ۲۵۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬 قضای سجده فراموش شده را چگونه بجا بیاوریم؟ 📚
❓من دختر نوزده‌ساله‌ای هستم كه پسرخاله هجده‌ساله‌م رو به‌عنوان برادر دوست دارم. حدود نه‌ماه هم به‌خاطر تحصیلش خونه‌ ما زندگی كرد و وابستگی من بهش بيشتر شد؛ چون مثل برادر واقعی غيرتی می‌شد و دوستم داشت و من رو خواهر خودش می‌دونست! 👈 می‌خواستم بدونم با وجود علاقه‌ خواهر و برادری، دست‌دادن و مثل این‌ها گناه داره؟ رابطه بیشتر چطور؟ آيا می‌تونيم صيغه خواهر برادری بخونيم؟ 📚 همه مراجع: 📝 همه اين كارها كه گفتین، حرام و گناه كبيره است. اصلاً در اسلام چیزی به اسم صيغه خواهر و برادری نداریم و دو نفر نامحرم فقط از طريق عقد شرعی و ازدواج به‌هم محرم می‌شن؛ اون هم با اجازه پدر دخترخانم. 📚
💬 بین دو تا سجده یادم اومد رکوع انجام ندادم 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*ســــــرباز ولایــــــت*: 📣📣📣خواهشا این متن رو برسونید بدست دختران و بانوان ایرانی که این روزها بانگ سرمی دهند🌸🙏🌸 ✍ متنِ سخنرانىِ ناديه مراد، دخترِ كُردِ عراقی و برنده‌ی جایزه نوبلِ صلحِ ۲۰۱۸ كه سه‌سالِ تمام، درچنگال داعش قرارگرفت !!!😥 👈 نامِ‌شان داعش بود، آمده بودند ما را به جهنم ببرند و خود‌شان، سرِ راه به بهشت بروند!!! 👈 دعوتنامه‌شان در دستِ چپِ‌شان بود و با انگشتِ شهادتینِ دستِ راست، آسمان را نشان می دادند!!! آنها مسلمان نبودند!!! 👈 مادرم برایِ کارِشان، بسیار پیر بود و طعمِ حوریانِ بهشتی را نمی‌داد، پس او را کشتند، ولی خواهرِ کوچکم را که همچون بره‌ای تازه بود، نگه داشتند. آخر او باکره بود!!! همچون مریم، کمی معصوم‌تر، کمی کُردتر، همچون آب، زلال!!!😢 👈 خواهرم باید زنِ امیر الاکبر می‌شد!!!😭 👈 خدا شاهد بود آمدند و پدرم را به دو قسمتِ نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای وطن، جاگذاشتند و بدنش را زیرِ خاک، دفن کردند تا نفت شود!!!😱 👈 خدا شاهد بود برادرِ کوچکم را لخت، زیرِ آفتاب نگه داشتند و به او شهادتین یاد‌می‌دادند!!! ▪️خدا شاهد بود که او از فرطِ عطش و بی‌آبی، جان داد!!!😭 👈 خدا شاهد بود سیاه بودند، مردانی از سرزمینِ حجر و آتش و ما زبانشان را نمی‌فهمیدیم، اما رفتارشان...!!!🤯 👈 غولهایی بزرگ وحشتناکی با دلهای بی رحم و باورهای سخت!!! نامِ‌شان عقرب، ملخ، سوسمار بود!!! لشکری از لجن و اعتقادهایِ نابودگر!!! 👈 آنها آمدند، آرزوهای مرا کشتند، آنها من را غنیمت، صدا می‌زدند!!! 👈 آن زمان دیگر من، نادیا نبودم، آن روزها دختری بودم با روحی زخمی که از نفس‌هایم، خون‌می‌چکید، آن روزها هیولای ظریفی بودم که با جهان، قطعِ رابطه کرده بودم، درونِ من انسان، مرده بود چون لاشه‌ای بودم که حتی مومیاییِ هزار ساله‌اش هم، ارزش نداشت، آن روزها مرگی بودم در روحی!!!🤕 👈 بعد از آن زنی می‌مرد، زنی حامله می‌شد، زنی خودکشی می‌کرد، زنی خودسوزی... زنی هزار رکعت نمازِ جبر می‌خواند!!!😱 👈 بعد از آن زنانی، در رنج و جبر، حامله شده بودند، زنانی که فقط یک تقویم می‌شناختند: روزِ اولِ تجاوز، روزهای بعد از آن عذاب!!!😞😢 👈 بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از فاجعه‌ی سیاه و بعد از فاجعه‌ی سیاه!!!😢 👈 بعد از آن، زنان فقط یک خیابان را، سر راست بلد بودند، خیابانِ منتهی به بیمارستانِ بیمارانِ روانی!!!😢 👈 بعد از آن، زنان فقط یک آواز می‌خواندند: "ای مرگ کجایی؟ زندگی ما را کشت". 👈 بعد از آن زنان تابوت بودند و کودکان در شکمِشان مردگانِ هزار ساله!!! 👈 بعد از آن، زنان مجسمه‌ای بودند که برای عبرتِ تاریخ، بودند!!! 👈 آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردانی آمدند، مردان ما را سر بریدند و ما آرزو می‌کردیم ای کاش ما هم هر چه زودتر میمردیم.... .... چرا خود را به خواب زده ایم؟؟!!!!! چرا غافلیم؟؟؟؟!!!! چرا غافلیم؟؟؟؟!!!! چرا غافلیم؟؟؟؟!!!! ✊🏻 اگر نبود قدرتِ باز دارندگیِ ایران... ✊🏻 واگر نبود فداکاریِ مدافعانِ باغیرتِ حرم... ✊🏻اگر نبودند مدافعانِ حرم و برایِ حفظِ حرمتِ حرمِ بی‌بی‌زینب(س) از دردانه‌های خود نمیگذشتند، امروز بسیاری از سه‌ساله‌ها و رقیه‌هایِ ما بدستِ یزیدیانِ داعشی، ذبح میشدند!!! ✊🏻آن زمان که داعش اعلام کرد تهران وقم را فتح خواهیم کرد،، و جوان انقلابی، دل از زن وفرزند و جان عزیز برکند و به جنگ با دیو داعش رفت،، آن روز مردان حامی زن زندگی آزادی،،کجا بودند؟؟؟؟؟؟!!!!!!! ✊🏻اگر نبود حاج قاسم و تفکر غیرتمندانه اش،، که سرِ این افعی (داعش) را در سوریه و عراق بکوبد و نابودش کند، چه بسا، این مصیبت ها بر سرِ زنان و کودکانِ ایرانی وارد میشد!!!!😨😰 👈اما... قرارمان این نبود... راه شهدا خیلی خلوت است... مینویسم تا یادم نرود... تمامِ اقتدارِ میهنم را از شما دارم... این روزها بیشتر از همیشه، شرمنده‌ی نگاهِ شهیدان هستیم... نگاهی که گویا فریاد میزند، خونمان را باسازش به دشمن نفروشید!!!! 👈متوجه تبلیغاتِ شیطانی دشمن باشید!!!!☝️ ⛔️مواظب شعارِ سراسر دروغ و پرفریب زن،زندگی،آزادی آنان باشید که آزادی ای که آنها برایتان خواب دیده اند بخداوندی خدا حقوق شما نیست، بلکه اضافه حقوقِ مردانِ هیزوهوس بازیست که به زن فقط نگاه جنسی وابزاری دارند!!!!🤫 بانوجان محض رضای خدا یک بار بدون تعصب و لجبازی، باخود فکر کن آیا زنان ایزدی و کرد و اهل سنت و افغانستان و پاکستان و عرب و زنان سیاه پوست و....،، زن نیستند که این شیاطین برایشان آرزوی زندگی و آزادی بکنن؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!🤔🤔 بانو جان نکند احساسات لطیفت بازیچه ی دست شیاطین شود که نتوانی دوست و دشمن را تشخیص دهی و به تفکری که سینه سپرکردند، سر دادند ولی نگذاشتند دست داعشی به زن ایرانی برسد، خنجر بزنی!!!!😔 ایم😭 ✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🌸 يابن الحسن! شما شفای تمامِ دردم شوید من به امن يجيب معتقدم... روز و شبم به نام شما شروع می‌شود آقا... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ۵ صلوات به نیابت از ائمه اطهار علیهم السلام برای‌ سلامتی و فرج امام زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الّلهُــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج گذشت جمعـــــہ، ولــــــــــے دعاے ما نگرفتـــــ... دعاے ما نـــــہ، بگو «ادعـــــاے» ما نگرفتـــــ... اگر بـــــہ یاد تو بودم، چــــــــــرا دلم نشکستـــــ؟! چــــــــــرا غروب گذشتـــــ ، و صداے ما نگرفت..!!؟ 🔸امان از غریبی ... امان... بشنو صدای مهدی فاطمه، این صدا 1400ساله ڪه آشناست... آیا کسی هست مرا یاری ڪند؟؟؟ چِه جُمْعِهٔ دِلـْگیرے . . . . . امروز مَهْدے فاطمه نَیٰامد😔 ---------------------------------------- یا اباصالح المهدی ادرکنی ای غریب یا ابن الغریب شرمنده ام که نشسته ام به تماشا... و غربت و تنهایی تو را...😔 ---------------------------------------- آیا ز فــــــراق...، بی قرارے ڪردیم؟ در راه وصـــال، جان نثارے ڪردیم یڪ لحظہ بپرسیم زخود انصافاً این هفتہ براے او چه کاری کردیم یٰارانِ آخِـــرُ الزَّمـانےِ اِمـــــــام زمــــــان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🌷 راه شهدا ؛ کلام شهدا
✍ چهارده قرن است، اسیر دست نَفْســـیم و بازیچه‌ی نمایشنامه‌های کودکانه‌ی شیطان! مسلمانیم اما شباهتی به پیامبرمان نداریم! مسلمانیم اما از لطافت خُلق او بهره‌ای نبرده‌ایم! مسلمانیم اما در تمام دنیا نتوانسته‌ایم این آیه را داد بزنیم که: إنّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عظیم.... چرا دنیا نمی‌شناسد خُلق عظیم پیامبر ما را؟ او را که خدا نشانش داد و گفت: محمّد "ص" الگوی نیکوی شماست ... و لَکُم فی‌ رَسول‌ِالله أسَوه حَسنه💫 و چقدر فاصله بسیار است میان قلب ما و این أسوه‌ی حسنه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
05 Porsesh Va Pasokh Mosianade Soti Shonood (1401-04-28).mp3
18.6M
🔈 📣 پرسش وپاسخ_بخش پنجم * آیا همه مشکلات ما، اقتصادی است؟ * در مسیریم یا در مقصد؟ * در مورد دشمنان هم انصاف داشته باشید. * سنگین ترین تهدید قرآن خطاب به کیست؟ * مبنای کار ما حجت است. * اقسام صدقه * بلاهای معلق و بلاهایی که برای ما نوشتند. * همه اتفاقاتی که برایم افتاد، تفسیر آیات قرآن بود. * ادراکاتی که پیوست دیدن ها می شود. * تنوع فهم یک حقیقیت * صورت ها، رهزن نباشد. * جز خدا نباید چشمت را پر کند * عامل چشم زخم؟ * نعماتی را که خدا داده در چشم دیگران فرو نکن. * اثرات حج حتی برای دشمنان اهل بیت ⏰مدت زمان : ۴۵:۰۱ 📆1401/04/28 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_6012361942704851098.mp3
43.76M
هاشمی: 💙سلسله مباحث استادامينی خواه در شرح کتاب سه‌ دقیقه در قیامت *جلسات ۸۶ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
راز پیراهن قسمت پنجم: خانم رمال یا به قول ژینوس زر زری داخل شد و همانطور که با چشم های ریز و کشیده
راز پیراهن قسمت ششم: زر زری از زیر چشم نگاهی به حلما کرد و‌گفت : اسم این پیرزنه که می گی چی چی هست؟ حلما نفسش را آهسته بیرون داد و گفت : خانم جااان...خانمجان اسمشون شمسی بودن... زر زری از جا بلند شد و به سمت کشویی در انتهای اتاق رفت و زیر لب تکرار می کرد شمسی خااانم... از داخل کشو زیر اندازی بیرون آورد که بی شباهت به صفحهٔ شطرنج نبود. زیر انداز را روی زمین پهن کرد باز داخل کشو را جستجو کرد و صفحهٔ چرمی دیگری بیرون آورد که اونم شطرنجی بود و جامی عجیب و غریب هم داخل دست دیگرش داشت حلما با ترس حرکات زر زری را نگاه می کرد و هر چه زمان بیشتر میگذشت ، ترس و اضطراب حلما هم بیشتر و بیشتر میشد. زر زری اشاره ای به دو دختر پیش رویش کرد و گفت : خانم خانما ،تشریف بیارید پایین روی این زیر انداز بنشینید ژینوس سریع بلند شد و حلما با تردیدی در حرکاتش آرام آرام از جا برخواست ،او‌حس می کرد توان رفتن به سمت آن فرش شطرنجی را ندارد ، انگار تمام تن و بدنش رعشه گرفته بود . ژینوس که متوجه رنگ پریدگی حلما شده بود ، کنارش آمد و همانطور که دست حلما را میگرفت با دست دیگر پیشکولی از بازوی حلما گرفت به طوری که سوزشی در بازوی او‌پیچید و سپس گفت : چته دختر ، مگه جن دیدی؟ یه احضار روح ساده است اونم برای رفع مشکل جنابعالی ، این اداها چیه از خودت درمیاری؟ زر زری که کاملا متوجه حال دگرگون حلما بود گفت : دخترک نازک نارنجی ، دل نداری یا به کار من شک داری بفرما مشرررف...‌ کسی زورت نکرده که ،من کلی وقت و نیرو باید بزارم تا یه روح را احضار کنم ، حالا اگر قرار باشه شما اینجور برخورد .... زر زری داشت حرف میزد که ژینوس پرید وسط حرفش و‌گفت : ادامه دارد... 📝ط_حسینی
راز پیراهن قسمت هفتم: ژینوس با لحنی ملتمسانه گفت: نه...نه..زری جان ، حلما یه کم ترسیده همین....فکر می‌کنه حالا قراره چی بشه و بعد چشمکی به حلما زد و اشاره کرد که حلما چیزی بگه کلمه سرش را تکان داد و گفت : ژینوس ر..ر..راست میگه ، یه کم استرس گرفتم زری خنده بلندی کرد و همانطور که شمع های داخل دستش را توی شمع دان محکم می کرد گفت : خوب اشکال نداره این دفعه که دید براش عادی میشه، درضمن کار خطرناکی نیست ، درسته نیروی منو میگیره اما هیچ خطری نداره و شمع ها را روشن کرد و شمعدان ها را گذاشت روی صفحه شطرنجی و با اشاره به کلید برق گفت : لامپ ها را خاموش کنید و بیاید پایین کنار من بشینین زر زری یک طرف صفحه شطرنجی که حالا مشخص بود روی هر خانه اش حرف یا کلمه ای نوشته شده ،نشست یک طرف هم ژینوس و یک طرف هم حلما نشست. اتاقِ نیمه تاریک در سکوتی عجیب فرو رفته بود. زری جامی را بر عکس روی یکی از خانه های صفحه شطرنجی گذاشت و با چشمان سبزش که مثل گربه در تاریکی میدرخشید ، نگاهی به دوتا دختر کرد و گفت : هر کدومتون انگشت اشاره دست چپتان را پشت این جام بزارید ، هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، اگر جام حرکت کرد همراه آن جلو میروید ، بازهم تاکید می کنم هیچ حرکت اضافی نمی کنید ، شما قرارها به من نیرو بدید تا کارا بهتر پیش بره ، اینجا فقط من حرف میزنم و باهم جوابی را که روح شمسی خانم میده می بینیم، نه هیجانی بشید و نه صحبت کنید، فقط با من و جام همراهی کنید متوجه شدید؟ ژینوس که انگار این حرفا براش جالب بود لبخندی زد و گفت : من حاضرم... اما حلما با شنیدن حرفهای زری و هشدارهایی که میداد ، لحظه به لحظه استرسش بیشتر می شد... یک آن تصمیم گرفت از جا بلند شود که انگار ژینوس متوجه شد و سریع گوشهٔ مانتوی یشمی رنگ حلما را چسپید و دوباره نیشگونی از او گرفت... ادامه دارد 📝ط_حسینی 🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀
رمان آنلاین راز پیراهن قسمت هشتم: ژینوس که چشمهای از حدقه در آمده اش در تاریک روشن نور شمع میدرخشید ،نگاهی به چهره معصوم حلما کردو زیر زبانی گفت :ب...ب...بشییین دختر، نمی خواد که بکشتت ،می خوایم مشکلت را حل کنیم خره.... حلما نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که خیره به شعلهٔ رقصان شمع بود چیزی نگفت. زر زری نگاهی به دو دختر جلوی رویش کرد ، ژینوس که با آن چشمان سبز رنگ و قد کوتاهش مثل گربه ای چاق و چله به او خیره شده بود و حلما هم با صورت گندمی و‌چشمان سیاه رنگ و هیکل کشیده اش مانند کودکی نوپا شمع را میپایید. زر زری ،دستانش را از هم باز کرد، سینه اش را جلو داد و همانطور که وردهایی زیر لب می خواند ، چشمانش را بست و شروع به ناخن شکستن کرد. انگار این حرکات جزئی از کارش بود . ژینوس و حلما هر کدام با ذهنی پر از افکار مختلف او را نگاه می کردند. ژینوس فکر می کرد که تمام حرکات زر زری حیله ای بیش نیست و برای در آوردن پول است که چنین اداهایی انجام میدهد و در دل به سادگی حلما می خندید که به راحتی آب خوردن گول او و حرفهایش را خورده بود. اما حلما هر حرکت زر زری را ثبت می کرد و به ترسی که بر وجودش سایه افکنده بود ،اضافه تر میشد. بالاخره بعد از دقایقی سخت و نفس گیر ، زر زری دست از خواندن ورد برداشت، چشمانش را باز کرد و با اشاره ای کوتاه به آن دو فهماند که هر کدام انگشت دستشان را پشت جام وارونه قرار دهند. ژینوس سریع انگشتش را قرار داد و حلما با تعلل و شک انگشت لرزانش را کنار انگشتان زر زری و ژینوس قرار داد. به محض اینکه انگشت حلما به جام خورد احساس کرد جام گرمی خاصی دارد. زر زری خیره به صفحه شطرنجی پیش رویش با صدایی گیرا ، شمرده شمرده گفت :ای روح بزرگ ، آیا تو اینک در قالب جام ما احضار شده اید؟ هر سه خیره به جام بودند ، حلما احساس میکرد جام داغ و داغ تر می شود که ناگهان... ادامه دارد 📝ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
راز پیراهن قسمت نهم: حلما داغی جام را حس میکرد که ناگهان جام شروع به حرکت نمود ، لرزش عجیبی تمام تن حلما را فرا گرفته بود و ژینوس با تعجب به حرکت جام نگاه میکرد جام روی خانه ای که بله نوشته شده بود ایستاد. ژینوس با خود می گفت ، عجب کلکی هست زر زری ، من که جام را حرکت ندادم، حلما هم عمرا بتونه این کار را کنه ، حتما کار زر زری هست که یه جورایی ما نفهمیم جام را روی صفحه میکشونه. در تاریک روشن نور شمع چیزی مشخص نبود اما اگر کلید برق را می‌زدند ، متوجه می‌شدند که رنگ حلما مانند گچ سفید شده... زر زری دوباره سوال کرد : تو روحی هستی در قالب جام ، به ما جواب بده نامت چیست؟ حلما حس می کرد سر انگشتش از شدت داغی جام می سوزد ، همانطور که خیره به جام پیش رویش بود. جام دوباره حرکت کرد و حلما انگار شعله ای آتش را درون جام میدید،دیگر طاقت نیاورد ، همانطور که انگشتش را از روی جام برمی‌داشت ، جیغ بلندی کشید و سراسیمه از جا برخواست ... حرکت شتابان حلما باعث شد که جام وارونه به کناری بیافتد. ژینوس که حرکت حلما برایش سنگین می آمد ، با چشمان سبزش و نگاهی عصبانی خیره به حلما شد ، هنوز حرفی از دهانش بیرون نیامده بود که صدای خرخری توجه او را به خود جلب کرد... وای خدااای من باورش نمیشد... ادامه دارد... 📝 به قلم:ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
راز پیراهن قسمت دهم: زری مثل گرگی زخمی خرخر میکرد و به سمت ژینوس حمله برد، ژینوس که از حرکت زری متعجب شده بود ، دستپاچه شد و خواست فرار کند ،که زری پای ژینوس را محکم گرفت ، ژینوس که نیم خیز بود بر زمین سرنگون شد و همانطور که زری پایش را به سمت خودش می کشید ، دستش را به طرف حلما دراز کرد و گفت : حلمااا کمکم کن ، فکر کنم زری دیونه شده ، تو رو به جان مادرت کمکم کن... حلما که سراپای بدنش می‌لرزید ، نگاهی به در بستهٔ اتاق کرد و نگاهی هم به زری و ژینوس کرد. تعلل نکرد و به طرف ژینوس رفت ، دست سرد ژینوس را در دستانش گرفت و خواست به طرف خودش بکشد که ناگهان انگار صد دست او را به طرف مقابل میکشیدند، به حلما فشار آورد و حلما هم بر زمین افتاد . زری انگار زری نبود ، غولی بود با پنجه های آهنین ، با یک حرکت هر دو دختر را به سمت خود کشید و با صدایی که اصلا به صدای ظریف و زنانه او شباهت نداشت فریاد زد : کجا فرار می کنید هااا؟؟ حلما و ژینوس مانند دو مجسمه گچی رنگشان سفید شده بود و با گریه به زری چشم دوخته بودند. ادامه دارد.. 📝ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺