شما باید کاملاً در لحظه حال حضور داشته
بیدار باشید تا بتوانید از زندگی لذت ببرید
تنها در هوشیاری نسبت به زمان حال است
که دستان شما میتوانند گرمای دلپذیر
زنده بودن را حس کنند
تنها در حال است که میتوانید
عطر زندگی را ببوئید
طعمش را بچشید
و از لطافتش لذت ببرید
وقتی عمیقاً در فکر گذشته هستید
و یا نگران آینده
از تجربه لذت بردن زندگیتان
هیچ چیز دستگیرتان نمیشود
چشمتان را اگر فقط به گذر عمر بدوزید
زندگی تلف میشود
اگر کاملاً در لحظه حال حضور نداشته باشید
پراکنده میشوید و زندگی میگذرد
اینگونه است که احساس عطر
ظرافت و زیبائی زندگی را از دست میدهید
انگار که زندگی دارد به سرعت
در پشت سر شما جریان مییابد
گذشته تمام شده است
از آن بیاموزید و بگذارید برود
آینده هنوز نرسیده است
برای آن برنامه ریزی کنید
اما بیهوده نگران آن نباشید
نگرانی بی فایده است.
🍃🌹🌹 منتظران ظهور 🌹🌹🍃
مژدهبهعلاقمندانبهمباحثروانشناسیو معرفتی ،و....کانالهای منتظران ظهور داستان راستان آن سوی مرگ واخلاق درخانواده درواتساپ ، فعالیت های خود را در کانال ایتا ، ادامه میدهد و امیدواریم که مطالب برایتان مفید واقع شود و مورد امضای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد.
ایتا: ⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
- Mohsen Qaraati.mp3
زمان:
حجم:
2.41M
#یک_آیه_تفسیر
♦️در چه شرایطی با وجود خطر وارد امر به معروف و نهی از منکر شویم.
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
کینه، سرطان روح_14 - @ostad_shojae.mp3
حجم:
9.64M
#کینه_سرطان_روح ۱۴
برای اینکه به سلامت، به دارالسلام برسی؛ بایدسالم بشی!
یکی یکی آتشهای درونتو
که مانعِ سلامتِ روحت شده،
و آرامشتو گرفته،خاموش کن!
اولیش هم کینه ست.
#استاد_شجاعی 🎤
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
نسیم پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت ، خودی نشان می داد
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
شمیم قدسی او در مدینه پیچیده
بهار آمده ، بلبل به غنچه خندیده
چکاوکان به در باغ ریسه می بندند
شکوفه ها همه دیوانه وار می خندند
نشانه های ظهور مسیح ظاهر شد
مدینه مرکز ثقل خیال شاعر شد
نسیم گرد سر نو رسیده دف می زد
بنفشه داخل گلدان مدام کف می زد
صدای خواندن پروانه ها چه زیبا بود
تبسم لب شیر خدا چه زیبا بود
ز نور طلعت رویش ستاره حیران شد
و ماه با عجله پشت ابر پنهان شد
ستاره گفت به خورشید: بی خبر ساده
خدا به فاطمه خورشید دیگری داده
زمان سیطره و سلطه گشته طی خورشید
شکسته حرمت پوشالی تو ای خورشید
حریر جذبه ی چشمان او اهورایی ست
طلوع خنده ی زینب عجب تماشایی ست
بساط فخر فروشی ز آسمان بر چین
بیا زمین به تماشای دخترک بنشین
بیا ببین که ندیدی کسی به این پاکی
شدند خادمه اش ، حوریان افلاکی
نگاه حیرت خورشید تا بر او افتاد
اسیر بند جنون گشت و نعره ها سر داد
هوار می زد و می گفت: وه چه نوری داشت!
شبیه مادر خود چهره ی صبوری داشت
بدون شبهه و شک از قبیله ی نور است
میان هاله ی انوار خویش مستور است
وقار و نور جبینش به مصطفی رفته
ولی غرور نگاهش به مرتضی رفته
چه کودکی ست ! که خود اشهدین می گوید
و گاه خنده کنان یا حسین می گوید
چه کودکی ست ! که گوید ثنای رب جلی
دو چشم او شده خیره به ذوالفقار علی