برای نگاه فرزند غریب فاطمه،دنیا ،پر شده از صحنه های دلخراش ...😭
بیا تو آن نقطه ای باش که وقتی نگاهش میکند لبخند بزند...
ملتمس دعای خیرتان هستیم
اللهم عجل لولیک فرج
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
کارگاه انصاف_37 - @Ostad_Shojae.mp3
10.56M
#کارگاه_انصاف ۳۷
#استاد_شجاعی 🎤
📌بدترین بیانصافیها،
- عادت کردن به محبت اطرافیان و نزدیکان ماست، که همیشگی بودن آن، مانع میشود که به چشممان بیاید و از آنها تشکر کنیم!
- کمی فکرکنیم؛ آیا ما به این بیانصافی بزرگ مبتلا نیستیم؟
#شکرگزاری
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌿💐🌿💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادی و محدودیت در تربیت فرزند ،
نام استاد: دکتر الهی منش
💐🌱💐🌱💐🌱💐
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین دانشمند:
موضوع:👇
🔹جوانان آخرالزمان ، اگر راه را گم نکنند و پای دین بایستند ...
#دانشمند
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
#گنده_لات❗️
✍راوی امیر منجر
▫️یادم هست در زورخانه حاج حسن، پیرمردی می آمد و آن بالا در گوشه ای می نشست و ورزش جوان ها را نگاه می کرد.
در آن جمع، ابراهیم هرگاه از در وارد میشد این پیرمرد را حسابی تحویل میگرفت و او را در آغوش می فشرد. گویی دوست صمیمی اش را دیده.
من دقت کردم که ابراهیم، در حین روبوسی، مبلغی را داخل جیب آن پیرمرد می گذاشت.
مدتی از آن ماجرا گذشت. یک روز به او گفتم: ابرهیم، این پیرمرد را از کجا میشناسی؟
جواب درست و حسابی نداد.
یقین داشتم که او به خوبی این پیرمرد را می شناسد. دوباره سوالم را پرسیدم.
مکثی کرد وگفت: او پهلوان عباس... است، یکی از پهلوان های قدیم تهران.
او در جوانی گنده لات بود و کارهای خلاف بسیاری انجام داد، اما حالا سرش به سنگ خورده و دیگر توان قبل را هم ندارد.
من هر بار به زورخانه می رفتم، شاهد برخوردهای دوستانه ابراهیم با این پهلوان بودم.
از طرفی شاهد بودم که برخی دوستان ما به ابراهیم انتقاد می کردند که او در گذشته چنین و چنان بوده، چرا به او کمک می کنی ؟
ابراهیم با مهربانی می گفت: در گذشته این طور بوده، الان پشیمان است. خدا پشیمان ها را قبول می کند، چرا ما قبول نکنیم؟!
▫️مدتی گذشت، تا اینکه یک شب متوجه شدم ابراهیم ساعتها با پهلوان عباس خلوت کرده و مشغول صحبت است.
آخر شب وقتی پیش من آمد گفت: این پهلوان عباس دستش خالی است. میخواهد دختر شوهر بدهند، اما نمیتواند جهیزیه تهیه کند. می توانی بی سر و صدا کاری انجام دهی؟
صبح فردا با ابراهیم راهی بازار شدیم. از هر بازاری که می شناختیم کمک گرفتیم.
یک نفر فرش داد. یک نفر ظرف و ظروف و دیگری رخت و لباس. خلاصه جهیزیه خوبی برای دختر پهلوان عباس تهیه شد.
نمیدانید این پیرمرد چقدر خوشحال شد. هربار ابراهیم را می دید از جا بلند می شد و مانند فرزندش او را در آغوش می گرفت و دعایش می کرد.
پهلوان عباس چهل سال پیش پیرمرد بود و به یقین الان زنده نیست، اما ابراهیم کاری کرد که او بنده خوب خدا شد. اهل نماز و مسجد و... او از تمام گذشته اش توبه کرد.
📚داستان جدید، از کتاب دو جلدی سلام بر ابراهیم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
# مگر تو چند نفر بودی ای جاااااانِ ایران
که رفتی و همه دنیای ما خالی شد ....🥀😭❤️
🥀الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🥀
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr