9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹نکات معرفتی همسرداری🌹
نام استاد: دکتر سعید عزیزی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌸🍃🌸🍃
سه چیز، زن را قلبا شاد می کند
۱- وقتی مورد احترام همه باشد
۲- وقتی اولین بار مادر شود.
۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد.
سه چیز زن را به گریه می اندازد
۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند.
۲- از دست دادن کسیکه دوست دارد.
۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده.
سه چیز که زن به آنها نیاز دارد
۱- احترام ۲- تایید شدن، ۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش.
سه چیز که زن را نابود میکند
۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر
۲- مبهم بودن آینده اش
۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش...
سه چیز که زن به آنها افتخار می کند
۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش. ۳- نجابتش
سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود
۱- خیانت ۲- عیب جویی از او. ۳- عدم احساس امنیت
و فقط یک چیز راز یک زن را فاش می کند "نگاهش"
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 تقویتِمعرفتِمهدوے
#کلیپ_مهدوی
معرفتامامحاضر
ــــ💐 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 💐ــ
⇢ #اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
چگونه عبادات کنیم 25.mp3
9.53M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۵ 🤲
از کجا بفهمیم عبادات ما، چقد مقبولند؟
چقدر در رشد روحیِ ما مؤثرند؟
معیارِ محکِ عباداتمان چیست؟
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
این که گناه نیست 41.mp3
4.88M
#این_که_گناه_نیست 41
📣 خوب گوش کن؛
▫️گناهان کوچـک،
آماده ات می کنن برای گناهان بزرگ!
چون یواش یواش
ترسِ از نافرمانی خدا رو،ازت میگیرَن!
💢اونوقت دیگه راحت
به گناهان بزرگ تن میدی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن ، زندگی، آزادی قسمت سی و ششم: الی که انگار می دانست در وجود این دختر چه میگذرد، با د
رمان انلاین
زن ،زندگی، آزادی
قسمت سی و هفتم:
لحظات به کندی میگذشت، سحر سرش را به شیشهٔ ماشین تکیه داده بود و به تاریکی روبه رو خیره شده بود.
سارینا و نازگل هم اینقدر کم حرف بودند که اصلا حس همسفر بودن را نداشتند، از دید سحر حس می کرد محافظه کار هستند ،چون داستان زندگیشون هم نصف و نیمه تعریف کردند و سحر فقط میدونست با دوتا نابغهٔ کشف نشده طرف هست.
فضای ماشین در سکوتی سنگین فرو رفته بود که با بلند شدن آهنگی ترکی این سکوت شکست و بعد دست الی از وسط صندلی جلوشون ظاهر شد که پلاستیک خوراکی را به سکت آنها گرفته بود.
سارینا پلاستیک را گرفت و همانطور که لبخند ریزی میزد گفت: بیایین خوراکی های مملکت ترک را بخورید، شنیدم با کلاس هستند و بعد از زیر و رو کردن محتویات پلاستیک کیک آب میوه ای برداشت و پلاستیک را به سمت سحر گرفت.
دخترا همانطور که آبمیوه دستشون را مزه مزه می کردند ،سری به نشانه رضایت تکان میدادند که ناگهان الی گفت: بخورید نوش جونتون،اما به پا آبمیوه ها وطنی، خصوصا ساندیس نمیرسه
با این حرف خنده ای روی لبهای بچه ها نشست و آقای راننده از خنده دخترا خندش گرفته بود.
ساعات پشت سر هم میگذشت، نزدیک سه ساعت در جاده پیش رفتند و بالاخره به شهری رسیدند که اسمش هم نمی دونستند ، اما ورودی شهر مشخص بود که از شهرهای بزرگ ترکیه هست..
وارد بزرگراهی شلوغ شدند، الی سرش را از وسط صندلی آورد و گفت: دخترا به استانبول خوش آمدید...
و تازه سحر متوجه شد کجاست...
بعد از نیم ساعت ،بالاخره راننده جلوی ساختمانی ایستاد.
ساختمانی که مشخص بود دو طبقه هست و انگار به شکل خانه های ویلایی بود و به نظر می رسید ازساختمان های لاکچری این سرزمین می باشد.
درب چوبی کنده کاری شده ای که بالای سه تا پلهٔ مرمرین بود و درب نرده مانندی در کنار پله ها که انگار فضای سبزی بزرگ در پشتش پنهان بود، درهای ورودی ساختمان بودند.
ماشین ایستاد و راننده با اشاره به در چوبی گفت: خانم ها، بالای پله ها منتظر من باشید و با اشاره به در نرده مانند ادامه داد:باید از این در، چمدان هاتون را تحویل بدم تا یه بازرسی بشن...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿