eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥کلیپ: مقام امامت* *🎙️سخنران: استاد رائفی پور* *------------※💥* *«اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»* *💥※------------* https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 به مناسبت وفات حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) 🔺مراسم تعویض و اهتزاز پرچم عزا در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
مداحی آنلاین - هان ای کریم ابن الکریم - حسین طاهری.mp3
1.25M
🔳 🌴هان ای کریم ابن الکریم 🌴یا حضرت عبدالعظیم 🎙 👌بسیار دلنشین
چگونه عبادات کنیم 28.mp3
14.26M
؟ ۲۸ 🤲 ♥️ قلبِ غنی ، قلبی که محتاج محبّت و گدای عاطفه‌ی هیچ کس نیست ، قلبی که تواناییِ مهرورزی بدون توقع دارد ، فقــط و فقــط قلبی است که ؛ در خلوت، از خُدا پر شده است! اگر عبادات شما، بندهایِ اضراب آور قلبتان را یکی یکی نگشود، عبادت اثرگذاری نبوده است. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که گناه نیست 44.mp3
5.04M
44 به گُنـــاه مبتلا شدی؟ نَتَــرس...❗️مهم اینه که؛ تا از این سنگین تر نشدی؛ 🔄دور بزنی و بیای سرِ خط... همین الآن،هر جایِ گناه که هستی؛ تُرمز کن...دیر میشه ها https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهلم: سحر که انگار خشکش زده بود، بدون اینکه حرکت اضافی کند دستش ر
رمان آنلاین زن ،زندگی ، آزدای قسمت چهل و یکم: بالاخره بعد از روزی پر از ماجرا، سحر روی تختی که برای خودش انتخاب کرده بود ، تختی که نزدیک پنجره اتاق قرار داشت و با رو تختی آبی کم رنگ پوشیده شده بود ،دراز کشید. الی که از زمان ورود به اتاق اجازه حرف زدن به سحر را نداده بود. با دراز کشیدن سحر ، انگار طلسم هم شکسته شده بود، حالا که چمدان وسایلشان را آورده بودند، دفتری را از داخل وسائلش برداشت و به طرف تخت سحر رفت . سحر خودش را گوشهٔ دیوار کشید تا جایی برای الی باز شود الی دفتر را باز و همانطور که با خودکار به صفحات دفتر اشاره می کرد گفت: من به نوشتن خاطرات هر روز عادت دارم و از دیروز توی کشتی نتونستم بنویسم. و روی کاغذ نوشت: اینجا هیچ حرف خاصی نزن دوربین کار گذاشته اند. هر چی خواستی داخل دفتر بنویس سحر نگاهی به دفتر و نگاهی با ترس به دور و برش کرد.. الی خیلی عادی ادامه نوشتنش را از سر گرفت: عادی باش دختر چرا اینقدر تابلو بازی درمیاری؟ سحر لبخند ساختگی زد و رو به الی گفت: منم میتونم یه یادگاری برات بنویسم. الی دفتر را به سمتش داد و گفت: خیلی هم خوشحال میشم... سحر دفتر و خودکار را قاپید و نوشت: تو واقعا کی هستی؟ این کارا برای چیست؟ ما با چه کسی طرفیم؟ تو منو داری میتروسنی....اون گردنبد چی بود؟ الی لبخندی زد و گفت: به به ،دست به قلمت هم خوبه... در همین حین درب اتاق را زدند... 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺