7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥کلیپ: مقام امامت*
*🎙️سخنران: استاد رائفی پور*
*------------※💥*
*«اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»*
*💥※------------*
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 به مناسبت وفات حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
🔺مراسم تعویض و اهتزاز پرچم عزا در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
مداحی آنلاین - هان ای کریم ابن الکریم - حسین طاهری.mp3
1.25M
🔳 #وفات_حضرت_عبدالعظیم_حسنی
🌴هان ای کریم ابن الکریم
🌴یا حضرت عبدالعظیم
🎙 #حسین_طاهری
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
چگونه عبادات کنیم 28.mp3
14.26M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۲۸ 🤲
♥️ قلبِ غنی ،
قلبی که محتاج محبّت و گدای عاطفهی هیچ کس نیست ،
قلبی که تواناییِ مهرورزی بدون توقع دارد ،
فقــط و فقــط قلبی است که ؛
در خلوت، از خُدا پر شده است!
اگر عبادات شما، بندهایِ اضراب آور قلبتان را یکی یکی نگشود، عبادت اثرگذاری نبوده است.
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
این که گناه نیست 44.mp3
5.04M
#این_که_گناه_نیست 44
به گُنـــاه مبتلا شدی؟
نَتَــرس...❗️مهم اینه که؛
تا از این سنگین تر نشدی؛
🔄دور بزنی و بیای سرِ خط...
همین الآن،هر جایِ گناه که هستی؛
تُرمز کن...دیر میشه ها
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهلم: سحر که انگار خشکش زده بود، بدون اینکه حرکت اضافی کند دستش ر
رمان آنلاین
زن ،زندگی ، آزدای
قسمت چهل و یکم:
بالاخره بعد از روزی پر از ماجرا، سحر روی تختی که برای خودش انتخاب کرده بود ، تختی که نزدیک پنجره اتاق قرار داشت و با رو تختی آبی کم رنگ پوشیده شده بود ،دراز کشید.
الی که از زمان ورود به اتاق اجازه حرف زدن به سحر را نداده بود.
با دراز کشیدن سحر ، انگار طلسم هم شکسته شده بود، حالا که چمدان وسایلشان را آورده بودند، دفتری را از داخل وسائلش برداشت و به طرف تخت سحر رفت .
سحر خودش را گوشهٔ دیوار کشید تا جایی برای الی باز شود
الی دفتر را باز و همانطور که با خودکار به صفحات دفتر اشاره می کرد گفت:
من به نوشتن خاطرات هر روز عادت دارم و از دیروز توی کشتی نتونستم بنویسم.
و روی کاغذ نوشت: اینجا هیچ حرف خاصی نزن
دوربین کار گذاشته اند.
هر چی خواستی داخل دفتر بنویس
سحر نگاهی به دفتر و نگاهی با ترس به دور و برش کرد..
الی خیلی عادی ادامه نوشتنش را از سر گرفت: عادی باش دختر چرا اینقدر تابلو بازی درمیاری؟
سحر لبخند ساختگی زد و رو به الی گفت: منم میتونم یه یادگاری برات بنویسم.
الی دفتر را به سمتش داد و گفت: خیلی هم خوشحال میشم...
سحر دفتر و خودکار را قاپید و نوشت: تو واقعا کی هستی؟ این کارا برای چیست؟
ما با چه کسی طرفیم؟ تو منو داری میتروسنی....اون گردنبد چی بود؟
الی لبخندی زد و گفت: به به ،دست به قلمت هم خوبه...
در همین حین درب اتاق را زدند...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺