eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
299 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ بسم الله الرحمن الرحیم 🔰 مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره‌ی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» می‌گوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. ♻️ دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ ❇️ ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.) ✅ با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، 🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد. 🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. 🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌توانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است... ♻️ شعر کامل به شرح زیر است: آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ای حرمت ملجأ درماندگان دور مران از در و راهم بده ای گل بی‌خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده ای که حریمت مَثل کهرباست شوق و سبک‌خیزی کاهم بده تا که ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان‌سوز به آهم بده لشکر شیطان به کمین منند بی‌کسم ای شاه پناهم بده از صف مژگان نگهی کن به من با نظری یار و سپاهم بده در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده ای که عطابخش همه عالمی جمله حاجات مرا هم بده آن چه صلاح است برای «حسان» از تو اگر هم که نخواهم بده 🌹 "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"🌹 پیشاپیش میلاد عالم آل محمد، آن امام رئوف بر شیعیان و محبانش تبریک وتهنیت باد🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅نماهنگ فوق العاده زیبای 🌹 😍🎧 با دیدنش لذت ببرید و برای دوستان امام رضا علیه السلام هم بفرستید ❤️تقدیم به ولی نعمت و سایه سرمون حضرت علی بن موسی الرضا روحی فداه 😍 شاعر : محمد رسولی تنظیم : مهدی شکارچی بسفارش : دفتر سرود و موسیقی صداوسیما #‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.❣️☺️❣️☺️❣️☺️❣️ *خــیــر مــقــدم بــہ اعــضــاے جــدیــد 🍃🌸* *و ســپــاس از همــراهان همــیــشــگــے* *مــقــدمــتــان گــلــبــارانــ🌹🌹🌹* *هرگــز ادعــا نــڪــردیــم و نــمــیــڪــنــیــم ڪ بــهتــریــنــیــمــ🌸* امــا ؛ *مــا مــفــتــخــریــم ڪ بــهتــریــنــها ڪــنــارمــون هســتــنــد* 🌹🤲 *🌹* روز تون متبرك به صلوات*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🪴🪴🪴🪴🪴🪴
مداحی آنلاین - امام رضا(ع) و اهلبیت خورشید هستن - استاد ماندگاری.mp3
1.36M
🌺 (ع) ♨️امام رضا(ع) و اهلبیت خورشید هستن 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🕊❣️✿❋✿❣️✨🕊 🌸 در سینه می‌تپد دل شیدای شیعیان ✨ هر دم که آرزوی امام رضا (ع) کنند 🌸 ما را جواب کرده طبیبان و می‌رویم ✨ آنجا که درد را به نگاهی دوا کنند ☀️ ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا( ع )مبارکباد☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌مُــــدام تکرار کنید. 🌸 أَسْتَغْفِرُ اللهَ الْعَظِيْمَ الَّذِيْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَي ُّالْقَيُّوْمُ وَأَتُوْبُ إِلَيْهِ 🔹️تعجب خواهید کــــرد از برطرف شدن غــــم‌ها و آسان‌شدن کارهــــا 👌امتحان‌ کنید ضرر ندارد. ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان انلاین زن،زندگی، آزادی قسمت پنجاه و هشتم: نمی دانم چقدر گذشته بود که با صدای ظریف بچگانه ای از
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت پنجاه و نهم: می خواستم حرفی بزنم که کریستا باز به سمتم حمله کرد ، انگار این موجود وحشی اون کریستایی که صبح دیده بودم نبود. دست هاش را مثل چنگال یک عقاب گرفته بود و مدام به من چنگ می انداخت و میگفت: دیگه از این غلطا نکن، نکن، نکن.. خودم را کشان کشان به طرف میز و صندلی ها کشاندم و در پناه یکی از صندلی ها نشستم، دست هام را روی سرم قرار دادم و گفتم: باشه...نماز نمی خونم ، از این اتاق برو‌بیرون... کریستا با شنیدن این حرف خرناس دیگه ای کشید و عقب عقب بیرون رفت. دست به صندلی گرفتم و از جا بلند شدم، سوزشی شدید در ساق پای راستم پیچید، لنگ‌لنگان به طرف در رفتم و در اتاق را بستم. پشتم را به در کردم و همانطور اشک میریختم اطراف را نگاهی انداختم و تازه متوجه شدم که زهرا هم بیدار است و با نگاه معصوم و کودکانه اش به من خیره شده.. با پشت دست اشک هام را پاک کردم و در حالیکه لبخندی ساختگی روی لبم نشانده بودم به سمت زهرا رفتم. روی تخت نشستم و زهرا را در آغوش گرفتم و‌گفتم: می خواستم نماز بخونم ، اما کریستا نگذاشت. زهرا بدون هیچ‌حرفی در آغوشم آرام گرفت و دوباره به خواب رفت، انگار مدتی که اسیر بوده خواب درستی نداشته و اینک آغوش منه بی پناه، پناه این دخترک بی گناه شده.. زهرا خواب رفت ، او را روی تخت گذاشتم و به سمت تخت خودم رفتم، در فضای نیمه تاریک اتاق ، دست بردم و قلب کوچک طلایی را که الی بهم داده بود ، از زیر تشک تخت بیرون آوردم و‌داخل مشتم گرفتم و مشتم را روی قلبم گذاشتم. بالاخره روزی دیگر شروع شد، رغبت نداشتم بیرون برم، اما باید میرفتم، باید راه فراری پیدا میکردم، هرچند که واقعا امیدی به فرار نداشتم. باید بیرون اتاق میرفتم تا خوراکی برای زهرا ردیف کنم، خوب میدانستم اگر کل روز را از اتاق بیرون نریم، کریستا سراغی از ما نمیگیرید، حداقل برای آوردن خوردنی و.. اصلا به فکر ما نیست. زهرا را بردم دسشویی و آبی به سر و روش زدم و آوردمش داخل اتاق و گفتم: عزیزم ، همین جا باش تا من برم از آشپزخونه یه چیزی برای خوردن برات بیارم. زهرا دستم را چسپید و گفت: منم میام.. اما من چون میترسیدم شاید اون بیرون ، با صحنهٔ خوبی مواجه نشم، اجازه ندادم زهرا بیاد و از طرفی میخواستم ، حواسم جمع اطرافم باشه تا شاید بتونم سر از چیزهایی در بیارم و اگر زهرا میومد بیرون ،میبایست حواسم پی اون باشه. زهرا هم قبول کرد. قبل از بیرون رفتن، از داخل چمدانم ، عروسک کوچکی که یادگار چندسال پیش و هدیه مادرم به من بود و من خیلی دوستش داشتم و برای یادگاری همراهم اورده بودمش. عروسکی بافتنی که مامان خودش بافته بود، با موهای سیاه و صورتی سفید و لباس صورتی که همیشه به من لبخند میزد و من اسمش را دریا گذاشته بودم ، چون چشمهای دکمه ای آبی رنگش منو یاد دریا می انداخت. دریا را به زهرا دادم و گفتم: بگیر عزیزم، این اسمش دریاست ، مال تو باشه اما الان که مال تو هست هر چی دوست داری صداش کن.. زهرا لبخند صداداری زد و با خوشحالی عروسک را از من گرفت. این اولین بار بود میدیدم این دخترک میخنده، انگار با خنده اش تمام دنیا را به من دادند. بوسه ای از گونهٔ زهرا گرفتم و از جا بلند شدم و از اتاق بیرون آمدم. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره: 💥هر شب [در عالم خواب]، در عوالمی از بزرخ می رویم که هیچ اختیارش دست ما نیست... 🔴 با این همه، این گونه از مرگ غافل هستیم!  📚 جرعه وصال، ص44
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه عبادات کنیم 46.mp3
9.68M
۴۶ 🤲 اگر اینجا، توانِ لذّت بردن از خداوند را نداریم؛ در قیامت محال است، از خداوندی که قرار است تا ابد با او همنشین باشیم؛ لذّت ببریم... عبادات ما، باید از مرحله‌ی شهوتِ معنوی خارج شده و بتواند ما را به لذّتِ از خداوند برساند! https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا