مداحی_آنلاین_پاسدار_رهبرم_حاج_صادق_آهنگران.mp3
3.21M
🌺 نوآهنگ پاسدار رهبرم
❤️ عاشقم، گرچه نشسته
💜 برف پیری بر سرم
💙 درد عشق و انتظارت را
💛 به جانم میخرم
🎙 حاج صادق آهنگران
💞 آغاز زعامت و امامت ولی امر مسلمین، حضرت امام خامنهای بر همه آزادیخواهان جهان، مبارک باد
┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷
🍂 سرآغاز سیوپنجمین سال رهبری و ولایت عبد صالح خدا، سلالۀ رسولالله صلّیاللهعلیهوآله، نائب امام عصر ارواحنافداه، درهمشکنندۀ نقشههای شوم استکبار و صهیونیسم، دانشمند با درایت، سیاستمدار هوشمند، مقتدر مظلوم، حضرت آیةاللهالعظمی امام خامنهای حفظهالله، گرامی باد🌺
خداوندا سایۀ این حکیم ربّانی را تا ظهور حضرت بقیّةالله عجّلاللهفرجه بر سرمان محفوظ و مستدام بدار🤲
#خورشید_ولایت
#مقتدر_مظلوم
#امام_خامنهای
چگونه عبادات کنیم 51.mp3
12.16M
#چگونه_عبادت_کنم ۵۱ 🤲
ما شبیه یک دانه، زیر خاکِ دنیاییم،
و باید تمام حجابها را از روی روحمان، کنار زده و از زیر این خاک بیرون آمده و جوانه بزنیم.
اگر عباداتِ مان، نتوانند به قدکشیدنِ روح ما و دریدن حجابهای ظلمانی کمک کنند؛
عباداتِ موثری نبودهاند!
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
رحلت امام خمینی رحمة الله_5877588140994068800.mp3
2.93M
◾️بیانات حاج آقا مجتبی تهرانی رحمة الله علیه پیرامون رحلت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در خرداد سال ۶۸
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روایت شهید آوینی از لحظه عروج ملکوتی امام خمینی(ره)
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادۍ کنیم از مصاحبهۍِ مدافع حرم
شهیــد جواد محمدے در رابطه
با #حجاب : 👇🏻
اگر خدا شهادت رو نصیبمون کرد بنده از
شهدایی هستم که حتما یقهی بیحجاب ها
رو میگیرم اون دنیـــا...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#جواد_محمدی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
این که گناه نیست 60.mp3
4.15M
#این_که_گناه_نیست 60
❌نفاق؛ چهره های مختلف داره!
به بقیه، با چشمای صادق نگاه کن؛
همونجوری که هستند!
✔️خودت هم همونی باش؛ که هستی.
دیگران، هم قدمِ تو در مسیر کمالند،
نه اَبزار تو
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
حافظ شناسی
نام استاد: رنجبر
منتظران ظهور
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
hafez 52.mp3
2.68M
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
hafez 53.mp3
3.75M
در بزم دور یکدو قدح درکش و برو
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت شصت و یکم: دست زهرا را توی دستم گرفتم و از جا بلند شد، هر چه بیشت
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و دوم:
دوباره زهرا را تنها گذاشتم و بیرون رفتم.
داخل آشپزخانه شدم، یخ گوشت ماهی باز شده بود.
کشوهای کنار اجاق گاز را یکی یکی باز کردم.
خبری از چاقو نبود، اما چند تا کارد بود.
یکیشون را برداشتم و وانمود کردم می خوام باهاش گوشت را تیکه تیکه کنم، اما می خواستم ببینم چقدر تیز هست.
نه خوب بود، در کابینت بالا را باز کردم و شیشه روغن را بیرون آوردم، گاز را روشن کردم و مشغول سرخ کردن شدم در همین حین در اتاق کریستا باز شد و بدون اینکه نگاهی به من بیاندازد با عجله به طرف در ورودی رفت.
خودم را به جایی رسوندم که در ورودی توی دیدم بود.
متوجه نشدم کی پشت در هست ، اما یک شئ کوزه مانند با رنگی سیاه ،به دست کریستا بود.
کریستا کوزه سیاه را توی آغوش گرفته بود، انگار یک چیز خیلی گرانبها داره.
خیلی کنجکاو شده بودم تا بدانم داخل اون کوزه چی چی هست؟
کریستا نگاهی بهم انداخت و وارد آشپزخانه شد،بوی گوشت ماهی سرخ شده توی فضا پیچیده بود.
انگار اشتهای کریستا هم باز شده بود.
کوزه سیاه را روی کابینت کنار اجاق گاز گذاشت و قاشقی از جاقاشقی کنار سینک برداشت و به طرف ماهیتابه آمد.
خودم را کشیدم کنار، کریستا همانطور که چشم به ماهی داشت گفت: به به...آشپزی هم بلدی پس..
پیش خودم گفتم چه آشپزی...
خودم را نزدیک کوزه سیاه کردم و عمدا دستم را به کوزه زدم و در یک چشم بهم زدن کوزه نقش زمین شد و با صدای شترقی، شکست..
و سرامیک های کرم رنگ کف آشپزخانه رنگ میگرفت...باورم نمیشد..
همانطور که خیره به خون زیر پایم بودم ، متوجه کریستا شدم که خرناس کنان به سمتم میامد...
ناخوداگاه کارد را برداشتم و به طرف اتاق فرار کردم.
کریستا که انگار دیوانه شده بود پشت سرم شروع به دویدن کرد وهمزمان زیر لب فحش میداد..
خودم را داخل اتاق پرت کردم و در را بستم و پشت در نشستم.
زهرا با دیدن من شروع به جیغ کشیدن کرد و من گیج بودم
ولی زهرا حق داشت،کارد دستم و خونی که از کوزه روی لباس و پاهام ریخته بود باعث ترس زهرا شده بود و زهرا پشت سر هم جیغ میکشید و کریستا هم با مشت های محکم به در میکوفت مدام تهدیدم میکرد تا در را باز کنم.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
ادامه دارد