🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان انلاین زن، زندگی آزادی قسمت هشتاد و یکم: درباز شد و الی با لبخندی روی لبهاش داخل شد، با تعجب ب
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و دوم:
با تعجب نگاه الی کردم و گفتم: داری از چی حرف میزنی؟
الی خنده ریزی کرد و گفت: خوشم میاد که خودتم نمی دونی چکار کردی و بعد دستی به پشتم زد و ادامه داد: اون قلب طلایی را چکار کردی؟
چشام را ریز کردم و گفتم: چه ربطی به قلب طلایی داره؟
الی خنده بلندی کرد و گفت: آخه اون فقط قلب نبود...یه ردیاب بود که جای دقیق شما را نشون میداد
با شنیدن این حرف تازه یاد گرسنگی و دردی که مدام توی شکمم می پیچید افتادم، دستم را روی شکمم گذاشتم و گفتم: به جای صبحانه و نهار و شام خوردمش..
الی ناگهان از جا برخاست وگفت: خدای من! چی میگی تو؟!
یعنی اون قلب را قورت دادی؟ چه کار خطرناکی گرچه کوچک بود..
شانه ای بالا انداختم و گفتم: گذاشتم زیر زبونم چون جولیا می خواست بازرسیم کنه ، ناخواسته قورتش دادم.
الی همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت گفت: پس الان یه قلب طلایی با یه ردیاب داخل شکم تو هست درسته؟! یعنی تو الان خود خود ردیاب هستی و زد زیر خنده..
با نگاهم رد رفتنش را دنبال کردم که اشاره کرد برم پیشش..
تازه متوجه میز نهار خوری کوچک وسط آشپز خانه شدم، یه میز شیشه ای سیاه رنگکه دو طرفش دو تا نیمکت چرمی سیاه و سفید قرار داشت.
روی نیمکت نشستم و الی مشغول گشتن توی یخچال و کابینت ها شد و گفت: باید یه غذای چرب وچیلی درست کنم که هم نیروی این چند روزه را به بدنت بازگردونه و هم باعث دفع اون قلب ردیابی بشه..
اتفاقات این سفر را مثل پازل توی ذهنم در کنار هم قرار دادم و با شک گفتم: به نظرم تو اون الی که میگفتی نیستی ،تو کس دیگه ای هستی..
الی نگاهی بهم انداخت و گفت: منظورت کدوم الی هست؟
بهش خیره شدم و گفتم : همون که داستان زندگیش را تعریف کردی وگفتی کلاه سرت گذاشتن و برای فرار از زندان ،مجبور شدی که به فرار فکر کنی ..
الی چیزی را از داخل یخچال برداشت و توی ماهیتابه روی گاز گذاشت و بعد روبه رویم نشست و گفت: هم آره و هم نه...یعنی من در حقیقت همون الی هستم اما در واقع نیستم..
کلا گیج شده بودم و گفتم برام بگو..
الی از جا بلند شد ، جلز و ولز محتویات ماهی تابه بلند شده بود ،الی به طرف آن رفت و گفت : می تونی منو زینب صدا کنی و بعد نگاهی به ساعت دستش انداخت و ادامه داد: دوساعت دیگه یه جلسه شبانه داریم، می خوام اگر حالت خوب بود و دوست داشتی تو رو هم باخودم ببرم ، اما قبلش یه کم باید گریمت کنم.
زیر لب گفتم زینب...
الی برگشت طرفم وگفت: بزار یه چی بخوری ، فرصت زیاده، یکی یکی همه چی را برات تعریف میکنم..
واقعا مغزم هنگ کرده بود..زینب..الی...جلسه...گریم..
همه چیز مرموز بود
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و دوم: با تعجب نگاه الی کردم و گفتم: داری از چی حرف میزنی؟
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و سوم:
الی یا همون زینب یه نوع خوراک که اسمش را نمی دونستم ،جلوی روم گذاشت و توی ظرفی هم چند تکه نان و گفت: زود بخور تا جون بگیری ،اگر بخوای باهام بیای خیلی کارا باید بکنیم
نگاهی به الی و نگاهی به غذای خوش رنگ و خوشبو کردم و گفتم: خودتم هم بخور
الی ظرف را با دستش به طرفم هل داد و گفت: من تازه خوردم، تو بخور زود باش
تکه ای نان جدا کردم و همانطور که باهاش ور میرفتم گفتم: پس تا من میخورم بگو قصه الی و زینب چی چی هست؟
الی خنده ای کرد و گفت: ببین من در حقیقت زینب هستم ، اما اینجا منو با نام الی میشناسن،یعنی الی وجود خارجی داره و واقعا هستش با همون سرگذشتی که داخل کشتی تعریف کردم، یه زن ناامید که کلاه سرش گذاشتن و با اندکی ثروت قصد خروج از کشور را داره و چون ازش شکایت شده و ممنوع الخروج هست، مجبور شده از طریق غیر قانونی از کشور خارج بشه تا اون ثروته را از دستش درنیارن و در این بین گیر جولیا میافته و فکر میکنه که جولیا فرشتهٔ نجاتش هست و بهش اعتماد میکنه ،درصورتیکه جولیا هم برنامه ها خودش را داره و ...
ولی الان الی توی ایران هست و من زینب هستم که خودم را الی جا زدم، ما با هکحساب جولیا متوجه شدیم با چندین نفر توی ایران در ارتباطه و قراره اونها را از مرز خارج کنه، حتی تمام مکالمات شما را داشتیم و قرار شد من جای یکی از قربانیان به اینجا بیام تا سر از کارشون دربیاریم و توی لندن بود که فهمیدیم با یک تشکیلات فوق العاده بزرگ و البته مخوف و سرّی طرف هستیم و این حیوانات آدم نما هر کدام از قربانیانشون را برای منظور خاصی میارن، قسمت تو و اون دختر بچه ها قربانی شدن در محضر ابلیس بود و قسمت من و تعدادی دیگه اجرای یک نقشهٔ توطیه که از پیش طراحی شده بود .
حرفهای زینب برام جالب بود ، حالا میدونستم زینب یک پلیس در قالب زن فراری بود، حالا میدونستم که من کل این مدت تحت کنترل پلیس بودم و کم کم برام روشن شد که اون آزاد شدن معجزه آسا از دست پلیس بدون کمترین هزینه و سوظنی برای من از کجا آب می خورد..
سوالات گوناگون توی ذهنم رژه میرفت پس گفتم: سعید..اینجور که جولیا می گفت برادرم سعید هم اینا کشتن..
زینب سری تکان داد وگفت: بله متاسفانه ، ما هم متوجه این موضوع شدیم ، اما الان بحث کافی هست آیا حاضری الان همراه من بیای؟
خسته تر از آن بودم که به مخمصه لی دیگه فکر کنم ، پس شونه هام را بالا انداختم وگفتم: امشب نای هیچکاری ندارم، بعدم دوست دارم هر چه سریعتر به کشور خودم...
زینب پرید توی حرفم و گفت: هر چیزی به وقتش،باشه اگر امشب نمیای، باید فردا شب حتما بیای...
بی صدا لقمه ای در دهانم گذاشتم و ناخوداگاه به یاد مادرم افتادم، از زینب فقط لب زدنش را میدیدم اما ذهنم در ان سوی دنیا بود..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
بعد از یه روز شلوغ پلوغ و پر از آموزش های عجق وجق که نمیتونیم کنترلشون کنیم!!🤯
فقط یه قلُپ کتاب میتونه دنیای رنگی و امن بچه هامون رو بسازه !!😊
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (6).mp3
2.91M
قسمت 6️⃣
📜سوره مبارکه مائده آیه ۱
🔹يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ..🔹
#یک_آیه_یک_قصه
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #تقویم_معارفی_شیعه
☀️ شنبه - ١٠ تیر ١۴٠٢
🌙 السبت، ١٢ ذیالحجه ١۴۴۴
🌲م Saturday 01 July 2023
👈 امروز متعلق است به پیامبراکرم (ص)
🕋 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (١٠٠ بار)
- یا حی یا قیوم (١٠٠٠ بار)
- يا غنی (١٠۶٠ بار) برای غنی شدن
❇️ وقایع مهم روز:
🌙 #دهه_امامت_و_ولایت
🌙 منازل امام حسین (ع) تا کربلا «#وادی_عقیق» (۶٠ ق)
☀️ روز صنعت و معدن
☀️ سالروز آزادسازی مهران
☀️ روز بزرگداشت صائب تبریزی
🤲 اعمال روز:
🔹 عمل خاصی برای این روز توصیه نشده است.
💠 حدیث روز:
💎 امام صادق (ع): «ما تَبْقَى الأرضُ يوما واحدا بِغَيْرِ إمامٍ مِنّا تَفْزَعُ إلَيْهِ الاُمّةُ»
«زمين، بدون امامى از ما (اهلبیت) كه امّت بدو پناه برد، حتى يك روز باقى نمىماند»
📚 بحارالأنوار: ج٢٣، ص۴٢.
┈┈•✾🌸✾•┈┈
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr