انسان شناسی،قسمت ۷۳
نام استاد: شجاعی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
انسان شناسی 73.mp3
11.9M
#انسان_شناسی ۷۳
#امام_خمینی (ره)
#استاد_شجاعی
• چه ارتباطی میان جهانِ درون ما (اَنْفُس)، با جهان بیرون (آفاق) هست؟
• آیا میان ارتباط جهان درون من (نفس) با خدا
با ارتباط جهان بیرون (آفاق) با خدا،
شباهتی وجود دارد؟
• چگونه خدا را در این دو جهان، ببینم و پیدا کنم؟
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴سیاهپوش شدن حرم مطهر حضرت سیدالشهداء در آستانه #محرم 1445 هجری قمری
صدای ماه محرم می آید
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_5709033339.mp3
9M
#اقا_سلام
میشه به من اجازه بدی بازم بیام😭😭
کربلا نصیبتون ا ن شاالله 🤲
#امام_حسین
#محرم
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ .
ﺑﺮﻛﺖ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﺒﺨﺸﺪ،
ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻫﻢ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ
ﻓﻘﻂ ﻋﻤﻠﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﭘﺎﺳﺦ
ﻣﯿﺪﻫﺪ.
ﺷﺎﺩ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ
ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻰ ﻧﺼﻴﺒﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﻨﻔﻰ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ
ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺼﻴﺒﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ.
"ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻌﻞ ﻣﺎ ﻧﺪﺍ
ﺳﻮﻯ ﻣﺎ ﺁﻳﺪ ﻧﺪﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ."
ﺷﻚ ﻧﻜﻨﻴﺪ!
ﺍﻳﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ.
ﺭﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺩﺭ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺫﻫﻦ ،ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﺳﺖ
رها شو از هر انچه که ارامشتو میگیره
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ انتقاد؛ آری، انتقام؛ خیر.
⛔️ انتقاد در بیان امامین انقلاب.
🔻حضرت امام خمینی(ره):
✨ ... اما یک وقت لحن، لحن انتقاد نیست! لحن، لحن تضعیف جمهوری اسلامی است... ما با این مخالفیم...
🔻حضرت امام خامنه ای:
✨ علامت دلسوزانه بودن انتقاد این است که وقتی انسان انتقاد را مطرح می کند؛ نقطه قوت را هم در کنار آن بیان کند تا معلوم شود نظر شخصی، بنای انتقام گیری، بنای اذیت کردن ندارد...
به کانال منتظران ظهور بقیت الله بپیوندید.👇
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهترین نوع تبلیغ چگونه است؟؟؟
🔰#استاد_قرائتی
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🍃اگر آرامش خودتون رو به مدرک،مقام ،زیبایی،محبتی که از دیگران دریافت میکنید ،وابسته کنید ....👇👇👇
😩هر لحظه باید منتظر استرس ،اضطراب و ناراحتی باشید
💚🍃اما اگر خودتون رو به بلندای خداوند معنی کنید
و سعی کنید تو زندگی شبیه خدا بشید ،اون وقته که به راحتی سر هر قضیه به هم نمیریزید
دل حرم خداست 💚🍃
تو حرم خدا غیر خدا رو راه ندید
اگر غیر خدا وارد شد نتیجه ای جز استرس و اضطراب برای اون شخص نداره😵
💌انسان تنها با خداوند ارامش پیدا میکنه
یادتون باشه👇👇👇
هیچ وقت سر مسایل دنیا با خدا رابطتتون و خراب نکنید
#استادمحمدشجاعی
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد عظیمی ، راه آزادی انسانها از بندها.
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
مدیون این مجالس روضه ایم
▪️اگر نبود همين مجالس روضه ای که وقتی بچه بوديم پدر و مادرها دست ما را می گرفتند و به آن ها می بردند، اول محرم که می شد، می رفتيم پای منبر آقايان، مثلا ميگفتند ورود سيدالشهدا (علیهالسلام) به کربلا در روز دوم بود؛ [اگر این مراسمات نبود،] ما اصلا با داستان کربلا آشنا نميشديم.
▪️اگر در تاسوعا و عاشورا، اين دستهها، هيأتها، عزاداری ها و تعزيهخوانی ها نبود، ما اصلا با دين آشنا نمی شديم. بدون شک هزار برکت و نعمتهای خدا که استفاده ميکنيم، نهصد و نود و نه تايش از راه تجربه ديگران است.
۱۳۹۰/۰۹/۰۷
#مجلس_روضه
#محرم
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
«وَ مَن یعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (آل عمران، ۱۰۱)
ترجمه: و هر کس به خدا تمسک جوید حقّا که به راه راست هدایت شده است.
🕋 #معارف_قرآن | چگونه در طوفان اجتماعی، محکم باشیم؟
🔸️وقتی آدم احساس کند طوفان دارد او را از جا میکَنَد، چه کار می¬کند؟ [می گوید:] خدایا تو به فریادم برس! اگر انسان به دستگیره محکمی چنگ بزند و به آن بچسبد، حتما نجات پیدا میکند.
🔸️خود خداوند دعوت میکند: «واعتصموا بحبل الله». مواظب باشیم در این طوفانهای اجتماعی، ناخودآگاه به یک طرفی کشیده نشویم. [مبادا] گردبادی ما را کند و وقتی زمین خوردیم و مغزمان متلاشی شد، آنوقت بفهمیم عجب گردباد خطرناکی بود.
🔸️از اول سعی کنیم به جای محکمی بچسبیم. «اعتصام بحبل الله» داشته باشیم، توسل به اولیای خدا داشته باشیم، تا در این طوفانها محفوظ بمانیم.
۱۳۸۹/۰۲/۰۷
#معارف_قرآن
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
💢💢💢 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت دوازدهم سه نفری از در اتاق پریدیم بیرون... اوه... اوه..
💢💢💢
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت سیزدهم
گفتم ولش کن فرزانه این حرفها رو. بگو
ببینم از کجا اسپری گاز فلفل آوردی؟
یکدفعه زد پشت دستش گفت وااای اینقد هول کرده بودم یادم رفت برشون دارم بذارمشون تو کیف!!! گفتم جدی داری میگی فرزانه ؟ عه... عه ...چقدر زشت حالا نمیگن این دخترا اسپری گاز فلفل برا چی همراشون بوده ؟
فرزانه چپ چپ یه نگاه بهم انداخت و گفت ببخشیدا یادت رفته زنهای داعشی کمربند انتحاری میساختن و جا به جا میکردن خوب این خانمه هم یکی از همونا! جرات داره یه چیزی راجع به اسپری گاز فلفل بگه والا!!!
گفتم: باشه قبول حالا کجا انداختیش؟
گفت: همون جایی که رفتم پای این آقا رسولشون رو ببینم... اَه... بیا و خوبی کن...
گفتم: در هر صورت چارهای نیست باید بیخیالش بشیم...
فرزانه گفت نمیشه دوباره بریم خونهشون مصاحبه؟!
گفتم: فرزانه نگاه اسپری گاز فلفل که هیچ! اسلحه ژ۳ هم جا میذاشتی! من دیگه تحت هیچ شرایطی پامو تو اون خونه نمیذارم...
فرزانه اخمهاشو کرد تو هم و گفت: نمیدونی چقدر التماس داداشم رو کردم تا برام جور کرد. بفهمه خیلی بد میشه...
گفتم در هر صورت تو که توقع نداری بخاطر یه اسپری فلفل برگردیم تو اون خراب شده !
فرزانه عینکش رو جالبه جا کرد و گفت: باش. بعدشم شروع کرد با خودش غرغر کردن...
گفتم: خانم امجد عزیز غر نزن. فعلا هم نمیخواد چیزی به داداشت بگی تا ببینیم خانم مائده چیزی میگه یا نه....
حالا هم راه بیفت سمت دفتر که الان باید بریم گزارش کار بدیم به جلالی...
رسیدیم دفتر آقای جلالی. توی اتاقش نشسته بود و یه عالمه کاغذ هم جلوش، در زدیم و رفتیم داخل ... با دیدن ما از جاش بلند شد و گفت : چه خبر ؟! مصاحبه خوب بود؟
اتفاقاتی رو که افتاده بود رو گفتم. البته با سانسور استرسی که خودمون کشیدیم.... گفت خوب پس باید یه بار دیگه برید برا مصاحبه. همین فردا خوبه!
گفتم: فردا خوبه ولی بگید ایشون بیان اینجا، ما تو خونهشون معذب بودیم... آقای جلالی گفت معذب! چرا؟ چیزی شده؟ گفتم نه! نه! چیزی نشده ولی اینجوری مسلط تر می تونیم مصاحبه بگیریم ...
گفت باشه پس بذارید هماهنگ کنم باهاشون...
با فرزانه رفتیم تو اتاق و شروع کردیم به بررسی دوران نوجوانی خانم مائده... یک ساعتی گذشت آقای جلالی در زد و اومد داخل اتاق گفت: هماهنگ کردم برای فردا ولی ظاهراً چون پای داداششون آسیب دیده نمی تونن بیان. ناچارا شما باید مجدد برید پیششون...
گفتم آقای جلالی ما نمیریم. صبر میکنیم پای داداششون خوب شد بعد بیان برا مصاحبه!
یه نگاه با جدیت کرد گفت: خانم نمیتونید کار کنید بگید من یه فکر دیگه بکنم...
فرزانه گفت: نه آقای جلالی مشکلی نیست میریم... من یه نگاه با حرص به فرزانه کردم. اونم یه چشمک که آقای جلالی متوجه نشه زد... آقای جلالی یه نگاه به من کرد و گفت: بالاخره چکار میکنید؟؟؟ گفتم: ساعت چند هماهنگ کردید؟ با تایید سرش رو تکون داد و گفت: همون ساعت ده ...
◀️ ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت چهاردهم
بعد از رفتن جلالی گفتم: فرزانه یعنی چی مشکلی نیست؟ ماجرا رو یادت رفته؟ گفت: دیدی که اومده بودن یخچالشون روببرن با ما کاری نداشتن! گفتم ساده ایی دختر ساده! اگه یخچال نیفتاده بود چی ؟شاید یه برنامه دیگه داشتن ؟ تو فک می کنی تفکر یه داعشی به همین راحتی تغییر میکنه اینا شستشوی مغزی دادهشدن اینطوریم که می بینی رفتار می کنن فقط بخاطر اینکه کسی بهشون مشکوک نشه....
فرزانه شونه هاشو انداخت بالا گفت:بهر حال قرار شد فردا دوباره بریم دیگه...
گفتم: بله قرار شد بریم ولی بخاطر اصرار بی خود شما! اخمهاش رو کشید تو هم گفت: ندیدی جلالی چی گفت برم یه فکر دیگه کنم!
گفتم: فرزانه جان تو بهتر از من جلالی رو میشناسی الان یه خورده ژست میاد بعدش کوتاه میومد ولی با خودشیرینی شما دیگه الان هیچ کار نمیشه کرد خودکارم رو پرت کردم روی میز گفتم: اَه از این پروژه مسخره!!!
فرزانه که دید اوضاع خیلی مناسب نیست ترجیح داد سکوت کنه البته می دونست نیم ساعتی بگذره همه چی آرومه میشه...
نیم ساعتی گذشت با یه لیوان قهوه اومد پیشم قهوه رو گذاشت رو میزم بدون اینکه به روی خودش بیاره گفت: واقعا چه جوری میشه آدم تفکراتش و رفتارش تک بعدی شکل بگیره؟! بعد ادامه داد جالبه که خانم مائده خودش هم این قضیه رو مطرح کرد!
یه نگاهی بهش کردم گفتم: خانم امجد فردا که رفتیم خونشون علتش رو حتما می پرسیم! فرزانه ابروهاشو گره زد بهم گفت: میخوای اذیتم کنی؟؟؟ گفتم من ! اذیت! تو آینه یه نگاه به خودت بنداز! لبخندی زدم و گفتم بیا بیشتر بررسیش کنیم... فرزانه گفت: چیو اذیت کردنو! !! گفتم: نه خانم تفکرات یک بعدی رو...
من فکر می کنم وقتی انسان بیشتر به یک بعدش بپردازه خوب طبیعتاً فقط همون یک بعدش رشد میکنه مثل بعضی از همین داعشی ها که حتی توی سرمای زمستون پتو میندازن رو سرشون نماز شب میخونن! خوب یکی نیست بهشون بگه اینقد خودتو زجر می دیدین آخرش چی؟
فرزانه گفت: خوب معلومه دیگه آخرش رو خانم مائده گفت رسیدن به بهشت!!!
سری تکون دادم و گفتم: رسیدن به بهشت! یکی نیست بهشون بگه با این همه تجاوز و خون ریخته شده بوی بهشت هم به مشامتون نمی خوره چه برسه به رفتن به بهشت...
فرزانه نیش خندی زد و گفت: خون ریخته شده! بابا این داعشی ها در جواب اون خانمی که پرسیده بود چرا سر خبر نگار رو بریدین؟! گفتن: هیچ انقلابی بدون خونریزی صورت نمی گیره، اما در نهایت کسانی که برای هدف مقدس مبارزه کنن،با اسلام خالص زندگی خواهند کرد.
ببین چه ایدئولوژی!!
خدایش به تو هم اینجوری بگن قانع نمیشی؟؟؟
◀️ ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💢💢💢
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت شانزدهم
در حین تحلیل و بررسی با فرزانه بودیم که آقای جلالی در اتاق رو زد آمد داخل و گفت: خانما امروز جلسهی مهمی دارم. زودتر تعطیل می کنیم...
فرزانه چنان برقی تو چشمهاش زد که یعنی جلالی قشنگ متوجه این شادی نامحسوس شد...
وسایلمون رو جمع و جور کردیم. آماده رفتن شدیم. داشتیم از دفتر میرفتیم بیرون. چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که فرزانه با یه حالت خاصی محکم زد به شونهی من...
گفت: نگاه کن! نگاه کن! این دوتا پسره همونایی نبودن که تو خونهی خانم مائده برا جابجایی یخچال اومده بودن!
گفتم: آره خودشونن! اینجا چکار میکنن؟؟ اومدن پیش جلالی!!! فرزانه گفت: ما تو دهن شیر بودیم و خودمون خبر نداشتیم... بگو چرا ما رو تعطیل کرد وگرنه دلش برا ما نسوخته که....
حتما می خواست متوجه نشیم فرستادمون دنبال نخود سیاه.... عه! عه! ما چقدر سادهایم دختر ...!
گفتم فرزانه مجالی بده یه بند نرو تو تراژدی! شاید اصلا قضیه این نباشه شاید اومدن اینها مکمل مصاحبهی ما باشه. چه میدونم!
شدیم مثل پلیس های جنایی! ولش کن به ما چه کی با کی میاد و میره!
ما کار خودمون رو انجام بدیم والا....
فرزانه با اخم گفت: خیر سرت خبرنگاری یعنی انگیزت متلاشیم کرد! ملت از هیچی کلی سوژه درست می کنن! اونوقت ما سوژه ها جلومون رژه میرن خانم میگه ولش کن مشغول کار خودت باش !
گفتم: خانم امجد الان به نظر شما دقیقا چکار کنیم سوژه ها رو از دست ندیم؟ خوب منم دوست دارم بدونم چه خبره!
ولی دیدی که جلالی گفت کار تعطیل!
فرزانه گفت: خوب به بهونهی جا گذاشتن یه چیزی برمیگردیم داخل دفتر...
اونوقت میفهمیم چه خبره و این دوتا آقاها قضیهشون با جلالی چیه و اونجا چکار می کنن !
حس کنجکاویم باعث شد به حرف فرزانه گوش کنم و برگشتیم سمت دفتر...
در اتاق آقای جلالی مثل همیشه باز بود روی میز که همیشه پر از کاغذ و کلی وسیله بود ایندفعه تمیز و مرتب برق میزد.... یکی از آقاها به صندلی تکیه داده بود و یکی دیگشون که اسلحه کلت به کمرش بسته بود با دقت داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد...
با دیدنه اسلحه آروم آب دهنمون رو قورت دادیم! داشتیم مثلا می رفتیم سمت اتاق خودمون که آقای جلالی با یه سینی که سه تا لیوان چایی داخلش بود از آبدارخونه اومد بیرون. با دیدن ما چنان شوکه شد که می خواست سینی از دستش بیفته!
گفت: خانما شما اینجا چکار می کنید؟! مگه نگفتم امروز زودتر تعطیلین...
نمیبینید مهمون دارم ...
فرزانه مِن مِن کنان گفت: ببخشید یه وسیله جا گذاشتیم بر میداریم زود میریم...
گفت: وسیله باشه برا بعد بفرمایید بیرون... بفرمایید...
◀️ ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c