eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله که اصلا قصد نداشت به فتانه با اینهمه خباثتش بی احترامی کند، کمی دستپاچه شد و همانطور که دستمال داخل جیبش را به طرف فتانه میداد گفت : وای ببخشید، به خدا من نمی خواستم... فتانه دست روح الله را پس زد و دستش را جلوی دهانش گرفت و گفت: با این دندان شکسته و اینهمه خون، فکر نمی کنی این دستمال خیلی کوچکه و با زدن این حرف به سمت دسشویی رفت. روح الله که انگار خیلی ناراحت شده بود و قصد چنین برخوردی نداشت به دنبال فتانه راه افتاد و همانطور که فتانه دهانش را داخل روشویی میشست و در سرویس ها باز بود، به دیوار روبه رو تکیه داد و فتانه را از داخل آینه چسپیده به دیوار نگاه کرد و گفت: به خدا من نمی خواستم.. فتانه آب دیگه ای توی دهنش زد و گفت: خیلی خوب نمی خواد اینقدر قسم بخوری برو سر سفره غذات را بخور شتر دیدی ندیدی... روح الله اصلا باورش نمیشد، یعنی از فتانه بعید بود همچی سعهٔ صدر و بزرگواری، فتانه ای که همیشه نزده میرقصید، الان خیلی عجیب بود که به این راحتی از کنار همچی موضوع بزرگی بگذره، روح الله خیلی مشکوک شده بود، مغزش داشت سوت میکشید اما آدمی نبود که جواب رفتار خوب را بد بدهد هر چند که پشت اون رفتار خوب حیله ای پنهان باشد، پس رو به فتانه گفت: بیا با هم برگردیم سر سفره.. فتانه که می خواست عذاب وجدان روح الله را بیشتر کند، اشاره ای به دندان شکسته اش کرد و گفت: با این دندان میشه.. روح الله دوباره اصرار کرد و گفت: برات له می کنم بیا سر سفره و بعد هر دو به اتاق برگشتند، اما خبری از سعید نبود، بابا محمود که اصلا انتظار برگشت فتانه و روح الله را نداشت، بالبخندی حاکی از تعجب گفت: به به میبینم هم فتانه آدم شده و هم این خونه یه ذره شبیه یه خانواده شده.. همه مشغول غذا شدند و انگار برای رودربایسی بود، چون نه روح الله میلی داشت و نه فتانه با اشتها می خورد و فتانه دوباره سر حرف را باز کرد و رو به روح الله، گفت: باشه، هر چی تو بگی، تو بگو کی را می خوای؟! دست روی هر کس که بگذاری من برات آستین بالا میزنم. روح الله همانطور که با دانه های برنج پیش رویش بازی می کرد گفت: من که اصلا از پیشنهاد یکباره ای شما جا خوردم، شخص خاصی هم مد نظرم نیست، فقط دوست ندارم آشنا باشه، یه دختر غریبه اما با ایمان مثلا... فتانه وسط حرفش پرید و گفت: مثلا کی؟! روح الله ارام تر گفت: مثلا یکی از دخترای حوزه باشه خوبه... محمود قهقه ای زد و گفت: عجب زبلی هااا، آفرین، کار درستی میکنی، از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز، بزارید یه آخوند مثل خودش بگیره که شبانه روز یا زن به منبر بشینه و یا مرد.. با این حرف بابا محمود، سعیده و مجید زدن زیر خنده.. فتانه همانطور که خیره به نقطه ای نامعلوم روی سفره شده بود گفت: پس، فردا منو ببر قم برم حوزه خواهران برات یه دختر خوب گلچین کنم و روح الله نمی دانست که فتانه از اضطرارش این کار را میکند، می خواست برای خود و اهدافش یارکشی کند و در وقت معین، روح الله و همسرش را از بین ببرد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فتانه وارد خانه شد، لبخند مضحکی روی لب نشانده بود، روح الله از پشت پرده توری سفید رنگ هال، حیاط را دید میزد، با دیدن فتانه ،به سرعت به طرف در ورودی رفت، قلبش مثل گنجشککی بی قرار میزد، از صبح که فتانه رفته بود حوزه، حال روح الله همین گونه بود، حسی درونی به او نهیب میزد که یار دلت را خواهی یافت، روح الله هنوز نمی دانست آیا فتانه دست پر آمده یا نه؟! اما قلبش به تلاطم بود و با وجود این حس، مطمئن بود خبری هست. قبل از رسیدن فتانه، روح الله در هال را باز کرد و سپس با صدای بلند سلام کرد. فتانه که مشخص بود دست پر آمده همانطور که محمود را به کناری میزد، کفش هایش را در اورد و وارد هال شد و با لبخند نگاهی به روح الله کرد و گفت: یعنی دختر نگو و پنجهٔ آفتاب بگو، صورت مثل قرص ماه، ابروها کشیده و مشکی ،چشمها درشت و سیاه، اصلا با همون چشمای خوشگلش مطمئنم هزار نفر جذبش میشن، بینی قلمی و لبها غنچه، رنگ پوستش هم گندمی خوشگل یه ذره سبزه و بعد خنده ای صدادار کرد و همانطور که سعی می کرد با گوشه های چادرش برقصد ادامه داد: سفید سفید صد تومان، سرخ و سفید، سیصد تومان، حالا که رسید به سبزه، هر چی بگی می ارزه.. و بعد رو به روح الله گفت: دختر از این بهتر و ماه تر نمی تونی پیدا کنی، دیگه چی می خوای؟! محمود با تعجب حرکات فتانه را نگاه می کرد، او خوب این زن مکار را می شناخت و تقریبا می دانست که فتانه چرا اینقدر خود عزیزی می کند. روح الله که مثل لبو سرخ شده بود آهسته رو به فتانه گفت: اسمش چی هست؟ فتانه چادرش را درآورد و‌گفت: اسمش هم فاطمه است.. با شنیدن نام فاطمه، انگار بندی درون دل روح الله پاره شد، مطمئن بود خودشه...همون که قراره همسفر یک عمرش باشه، روح الله از شرم سرش را پایین انداخت و فتانه بی توجه به حال روح الله به سمت اتاق آخری رفت تا لباس هایش را عوض کند. وارد اتاق شد، اتاق تاریک بود، کلید برق را زد، لامپ کم نور وسط اتاق روشن شد، چادرش را روی چوب لباسی ایستادهٔ گوشهٔ اتاق انداخت، به طرف کمد لباس چوبی که با پول های روح الله بی نوا خریده بود، رفت، در کمد را باز کرد و بلوزی زرد رنگ از بین لباسها انتخاب کرد و همانطور که خیره به آینه کوچکی که وسط شاخه های کنده کاری شدهٔ یک نخل، روی درب کمد بود زیر لب زمزمه کرد: دختری برات انتخاب کردم که لنگه نداره و خانواده ای متشخص داره، اما مطمئنم خانواده دختره به این وصلت رضایت نمیدن، آخه کی میاد دخترش را به پسری بده که زن باباش را زده؟! وقتی جواب رد شنید و بادش خوابید، اونموقع این پسرهٔ خیره سر مجبور میشه همون دختری را بگیره که به قول خودش من براش لقمه گرفتم، بزار فرزانه را بگیره یک زندگی براش بسازم دو تا از توش دربیاد، حقا که فرزانه در صورت و سیرت مثل خودمه و با زدن این حرف بشکنی زد و در کمد را بست. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5915739077059022492.mp3
14.04M
۱۰ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | ※ مسیر فهم مقام محمود تا کسب مقام محمود، از درون زندگی ما می گذرد! و زندگی پر از فراز و نشیب و خطراتی است که می تواند انسان را از مسیر دور کند. ✘ چه کنیم که خطرات این مسیر، ما را از هدفمان باز ندارد و بسرعت به مقصد برسیم؟ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای " خونین جگر " آقا شنیده ام... در رسای امام حسن مجتبی علیه السلام خواننده علی فانی ! https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه " "آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه تهیه شده در رادیو قرآن ✅ مخصوص https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
yek aye yek ghese 58.mp3
4.18M
قسمت 8⃣5⃣ 📜سوره مبارکه شعرا آیات ۸۸ و ۸۹ 🔹يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ🔹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا