eitaa logo
🌹 منتظران ظهور🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.9هزار ویدیو
295 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان ‌شناسی،قسمت ۱۱۴ نام استاد: شجاعی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
انسان شناسی 114.mp3
11.84M
۱۱۴ ▪️چرا قلب بعضی آدمها آنقدر لطیف و رقیق است که مدام خدا را حس می‌کنند و او را در لابلای جریاناتِ ریز و درشت زندگی‌اش می‌بینند، لمس می‌کنند و هرگز در بحران‌ها نیز خدایشان را گم نمی‌کنند؟ 🔺اما قلب اغلبِ ما، آنقدر در تعاملات و ارتباطات دنیا گیر کرده که جز آن، ادراک بالاتری ندارد، و در بحران‌ها پُر از ترس و تنهایی و ناامیدی می‌شوند؟ - علّت اینهمه تفاوت میانِ این دو دسته چیست؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_3316763399.mp3
5.06M
✔️ کار دشمنان تمام است. 🎙 تحلیل حاج حسین یکتا بر اساس سنت الهی، صحبت های امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری و تجربه ی چهل ساله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
01 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-05-26) Mashhade Moghadas.MP3
21.32M
🔈 🔰 فصل ششم؛ جعبه مال ، کعبه آمال | جلسه اول ▪️سی ام محرم، ۱۴۰۲ * محور مطالب سوره فجر؛ سوء تفاهم‌های انسان نسبت به نعمت‌ها و سختی‌ها در زندگی * اشتباه اصلی انسان؛ رسیدن یا نرسیدن نعمت => شاخص میزان ارتباط با خدا * شاخص اصلی => نحوه مواجهه ما با نعمات الهی * خودارزیابی قرآن؛ نسبت به یتیم چگونه عمل کردی؟ * حل ریشه‌ای اکثر شبهات؛ توجه به وظیفه و مسئولیتی که هر نعمت به دنبال خود دارد * نقطه اصلی سوء تفاهم نسبت به مال؛ ارزش ذاتی قائل بودن برای پول * چرا دولت می‌بایست به حوزه علمیه بودجه بدهد؟ * تقوا؛ شاخص کرامت نزد خدای متعال، نه میزان بهره‌مندی از دنیا * هر نعمتی در دنیا "پیوست دستوری" هم دارد * با مقدار گرفتن نعمت اکرام نمی‌شوی بلکه با عمل به "دستور و وظیفه" اکرام می شوی * يا سهل قُل لِصَاحِبِ هَذَا الرَّأس أن يُقَدِّمَ الرأسَ أمامَنا حتى يَشتَغِل الناسُ بالنَّظَرِ إليه ولا يَنظُرُوا إلى حَرَمِ رسولِ اللّه صلّى اللّه عليه وآله ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله مردد بود چه کند، از طرفی پدرش از او تقاضا داشت تا همراهیش کند و از طرف دیگر می ترسید اگر همراه پدرش برود فتانه حیله ای بچیند و اینبار نه تنها خودش، بلکه فاطمه را هم اذیت کند و در ضمن عاطفه هم در معرض تیر ترکش های فتانه بود. در همین حین، فتانه لای درز در آشپزخانه را باز کرد و گفت: ببین روح الله، اگر بخوای همراه بابات بری، دیگه نه من و نه تو، فراموش نکن من جای اون مادر فراریت بودم، من مثل پسر خودم بهت رسیدم و بزرگت کردم، من سعی کردم به بهترین وجه برات عروسی بگیرم و.. در این هنگام محمود پوزخندی زد و گفت: هه، کدوم مادر بچه اش را با کتک هاش روزی هزار بار قربونی میکنه؟! کدوم مادری به خون پسرش تشنه است؟! کدوم مادری به زن پسرش به چشم هووش نگاه میکنه؟! برو عجوزهٔ مکار، حنات دیگه نه تنها پیش من بلکه پیش این پسر هم رنگی نداره، هر چی که بلا بود به سر این روح الله بدبخت آوردی، حرف از کدوم عروسی میزنی؟! بگو که تو بودی نذاشتی یه عروسی درست حسابی برای بچه ام بگیرم و اون مجلس کوچک جشن عقد را به جا عروسی گذاشتی و تمام...بگو که تو بودی نذاشتی با پول خودم که الحمدالله خدا بیش از حد میده، یه خونه درست حسابی براش بگیرم و یه زیر زمین نمور را جای یه خونه نوساز و دلباز براشون پسندیدی...آخ که هر چی از دردهایی که تو فقط برای همین روح الله داشتی، بگم، کم گفتم و بعد رویش را طرف روح الله کرد وگفت: پاشو پسرم،چرا ماتت برده؟! دست زنت را بگیر تا بریم و بلافاصله طرف تلفن رفت، شماره ای را گرفت و بعد از چند لحظه گفت: سلام خانم، یه ناهار مَشت بار بزار، مهمون داریم، نور چشمی داریم.. فاطمه سردرگم به روح الله نگاه میکرد که با اشاره او از جا بلند شد، چادرش را مرتب کرد، روح الله ساک مسافرتی را برداشت و پشت سر پدرش از خانه بیرون آمدند و فریادهای خشمگین فتانه را که همراه با فحش های رکیک شده بود، نشنیده گرفتند و نمی دانستند این حرکتشان کینه ای شتری میشود که آیندهٔ روح الله و همسر وبچه هایش را تحت تاثیر قرار می دهد. هرسه سوار ماشین محمود که به تازگی با پرایدی معاوضه شده بود ، شدند. محمود ماشین را روشن کرد و همانطور که از کوچه ای که تازه سنگفرش شده بود میگذشتند گفت: به حرفای فتانه بهایی نده، ذهنت هم درگیر عاطفه نکنه، این دختر بیچاره را سیاه بخت کردیم، حالا فتانه چه تو میموندی چه میرفتی، عاطفه را جگر خون میکرد، حالا چه بهتر که کم محلش کردی و پشت منو گرفتی.. فاطمه که تا اون لحظه ساکت بود، آب دهنش را به سختی قورت داد و گفت: اما پدرجان، به نظر من شما کار درستی نکردین، خوب نیست یه زن دیگه را در حالیکه زن دارید وارد خونه زندگیتان کنید، حتی اگر اون زن، کسی چون فتانه باشه، اینجوری زن اول شکسته میشه، شما اگر واقعا فتانه اذیتتون کرده بود و ازش نفرت داشتین بایداول اونو طلاق میدادین و تکلیفش را یکسره می کردین و بعد میرفتین سراغ زن دیگه ای... آقا محمود آه بلندی کشید و گفت: دخترم! تو تازه وارد خانواده ما شدی و بهت حق میدم که اینجور قضاوت کنی و حرف بزنی، اگر فتانه را به درستی میشناختی، حتما حق هر کاری را به من میدادی، فتانه درست همون کاری را کرد که الان منور را متهم میکنه، من و مطهره زندگی خوبی داشتیم که یکباره این نکبت مثل بختک چمبره زد روی زندگیم و تا به خودم اومدم، نه از مطهره خبری بود و نه از اون زندگی آرام و بی حاشیه.. فتانه منو و بچه هام را نابود کرد...نابود کرد.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: ماشین در جاده به پیش میرفت و هر سه سر نشین در عالم خود غرق بودند و سکوت بود و سکوت و هراز گاهی با حرفی از طرف محمود این سکوت شکسته میشد. بالاخره بعد از ساعتی رانندگی، به شهر رسیدند، ماشین به طرف محلهٔ بالای شهر میرفت و سرانجام جلوی خانه ای بزرگ و ویلایی با دری کرم رنگ و بزرگ ایستاد. محمود پیاده شد و در را باز کرد و ماشین داخل حیاطی بزرگ با موزایک های خاکستری که با لکه های رنگ رنگی منقش شده بود، شد. فاطمه در عقب را باز کرد و پیاده شد، پیش رویش خانه ای بزرگ و زیبا که بیشتر به خانه باغ شباهت داشت، میدید. ساختمانی با نمای آجر سفال زرد رنگ که اطرافش را درختان سرسبز مختلفی در بر گرفته بود. انتهای حیاط به سه پله عریض میخورد که حیاط را به بالکن خانه وصل کرده بودند و روی بالکن زنی با چادر سفید رنگ به آنها لبخند میزد. هر سه به طرف ساختمان رفتند و ان زن که کسی جز منور نبود برای استقبال از میهمانانش، از پله ها پایین آمد، نزدیک انها رسید، با لبخند سلامی به آقا محمود و روح الله کرد و بعد به طرف فاطمه آمد و او را محکم در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ او میگرفت گفت: به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، ان شاالله به پای هم پیر شین، خوش اومدین عزیزانم، شما هم مثل بچه های خودمین.. فاطمه خیره به حرکات زنی بود با قدی کوتاه و بدنی گوشتی، ابروهایی قهوه ای رنگ و چشمان میشی و صورتی صاف و یکدست که برخوردش از زمین تا آسمان با برخورد فتانه فرق داشت. وارد خانه شدند و روح الله تازه متوجه پسرکی نُه و ده ساله شد که با ورود آنها به هال از جا برخواست و با صدای معصومانه ای سلام کرد. منور به طرف پسر رفت و شانه هایش را در آغوش گرفت و او را به سمت روح الله برد و گفت: این پسرم طه هست، اینم برادرت روح الله هست... هال با سه فرش کرم رنگ پوشیده شده بود و یک دست مبل راحتی قهوه ای رنگ کنار دیوارهایی که با کاغذ دیواری کرم طلایی پوشیده شده بود جای گرفته بود، دو طرف در هال دو پنجره بزرگ بود که با پرده های حریری به رنگ کاغذ دیواری پوشیده شده بود و نوری که از پنجره ها به داخل می تابید فضای خانه را دلبازتر کرده بود، بوی برنج ایرانی و مرغ مجلسی و قورمه سبزی در هم آمیخته بود و مشام میهمانان را نوازش میداد. محمود نفس عمیقی کشید و گفت: به به چه کردین خانم؟ سفره را بنداز که از گشنگی روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد، با این بویی که راه انداختین فک کنم انگشتامونم بخوریم. سفره رنگارنگ ناهار جمع شده و روح الله و فاطمه به کدبانو بودن منور اعتراف کردند، زنی که از همسرش جدا شده بود و با داشتن پسری ده ساله همسر آقامحمود شده بود و مشخص نبود در آینده تقدیر برایش چه نوشته...تقدیری که او را به جنگ با حریف قدر قدرتی مثل فتانه می خواند. منور سنگ تمام گذاشت و حتی کادوی پاگشای عروس و داماد هم پیش بینی کرده بود و محبتی را به روح الله نثار می کرد که سالها فتانه از او دریغ داشته بود. البته مشخص بود پشت همهٔ این محبت ها،سفارش آقا محمود بود تا بچه ها را به سمت خود بکشاند و در گروه خود قرار دهد، انگار پیش بینی جنگی قریب الوقوع و شکننده را از طرف فتانه می کرد... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 آدم بی نماز 🔸روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد.. ✅اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم 🌸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند! 📚عرفان اسلامی، جلد 5، ص 8 👈عزیزانی که در خواندن نماز، سهل انگار و کم حوصله هستین؛ نمازخواندن وقت زیادی نمی بره از امروز شروع کنید به نمازخواندن..ببینید چه لذتی داره سجده کردن برای خدایی که بی همتاست.. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تقویم شیعه🌹 شمسی: چهارشنبه ۰۵ مهر ۱۴۰۲ هجری شمسی میلادیWednesday 27 september 2023 قمری: الأربعاء ۱۱ ربیع الاول ١٤٤۵ 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت امام موسی بن جعفر كاظم عليه السّلام 🔸حضرت امام علی بن موسی الرضا عليهما السّلام 🔸حضرت جواد الائمه؛ محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸حضرت امام هادي، علي بن محمد النقي عليهما السّلام 📿 اذکار روز: 👈صد مرتبه یا حى یا قیوم 👈۵۴۱مرتبه یا متعال بگوید تا عزت دائمی یابد. 🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن ، خداوندا در آخر الزمان دین ما را حفظ کن ✅ وقایع روز: 🇮🇷شکست حصر آبادان در عملیات ثامن الائمه علیه السلام (۱۳۶۰ه ش) 🌍روز جهانی جهانگردی 🇮🇷روز گردشگری 🗓روز شمار تاریخ: 💐⏳۰۱ روز مانده به سالروز ولادت حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله وسلّم به روایت اهل سنت (۵۳ سال قبل هجرت) آغاز هفته وحدت 💐⏳۰۶ روز مانده به میلاد حضرت رسول اکرم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم (۵۳ سال قبل هجرت ) روز اخلاق و مهرورزی و 💐ولادت باسعادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام موئسس مذهب جعفری(۸۳ه ق) https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سلام_امام_زمانم🌷🤚🏻* بیا ڪه آینــه‌ی روزگـــار ، زنـــگاری است بیا ڪه زخم زبان‌های دوستان ڪاریست به انتظار نشستن در ایــن زمــانــه‌ی یأس برای منتظــران چــاره نیست ناچــاریست 🍂سـلام معبـود بی همتایم صبحی دگر از فصلی دیگر رسید و من به شکرانه رسیدنش هزار شکر می‌گویمت و امروزم را به دستان پر مهرت می‌سپارم 🍁الهـی دل‌های دنیائی ما را آرام کن به عشق آسمانیت و یاریم کن تا دریابم که سراسر این هستی بیکران گذرگاهیست که باید از آن عبور کنم رها و آزاد بگذرم و هر چه هست را به تو بسپارم رنج‌هایم، نگرانی‌هایم، ترس‌هایم تو کنارم باش که داشتنت مرا بس است مرا از جستجوی پاداش‌های بیرونی در امان دار 🍂خـداونـدا در این روز خودم، عزیزانم و دوستانم را قلبی پر از عشق و محبتی که در نام خودت متبرک گردیده است ببخشا و همواره ما را از محدوده زمان و مکان برهان تا در پیوند مهر خدائی‌ات قرار گیریم و روزمان را در آغوش پر از خیر و برکتت سپری کنیم