┄═❈📗﷽📗❈═┄
🌸 *وَمِنْ آيَاتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ* (32)
🌸 *إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ* (33)
📝 *ترجمه* :⬇️
🍃و از نشانه هاى (قدرت) او (حركت) كشتى ها است در دريا كه همچون علائمى برجسته اند.32
🍃اگر بخواهد باد را متوقف مى كند پس كشتى ها بر پشت آب راكد مى مانند. همانا در اين امر براى هر صبر پيشه سپاسگزار، نشانه هايى (از قدرت خدا) وجود دارد.33
👌 *نکات :*
🟡 «الجوار» جمع «جارية» به معناى كشتى در حال جريان و حركت است و مراد از «كالاعلام» يا كشتى هاى بزرگ و غول پيكر است و يا كوه هاى يخى در حال جريان.
🟡 از نقش باد در طبيعت نبايد غافل بود.
تنفس موجودات زنده، حركت كشتى ها، انتقال ابرها، بارور شدن گياهان و تعديل سرما و گرما همه در گرو جريان باد است و امروزه باد از منابع انرژى به شمار مى رود.
🟡 در قرآن كريم چهار مرتبه كلمه «صبّار» بكار رفته كه به دنبال تمام آنها كلمه «شكور» آمده است و اين نشانه آن است كه صبر و شكر در كنار هم نقش ويژه اى دارند.
🟡 در حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله آمده است كه ايمان دوشاخه دارد يك شاخه صبر وشاخه ديگر شكر است.
-----
📘 تفسير صافى.
📝 *پیام ها:*
🌴- *تناسب ميان آب دريا و كشتى از نظر وزن و حجم، از نشانه هاى قدرت الهى است.*
«و من آياته الجوار فى البحر»
🟢 (فرو نرفتن كشتى هاى غول پيكر در اعماق درياها، به خاطر تفاوت هايى است كه خدا ميان اجسام و اجرام نهاده است.)
🌴- *زمانى قدر نعمت شناخته مى شود كه از دست برود.*
«ان يشا يسكن الريح»
🌴- *آنچه را ما يك نشانه و آيه مى بينيم در نزد محقّقان پر حوصله چندين نشانه است.*
«لآيات لكلّ صبّار»
🌴- *طبيعت و مظاهر آن چون آب و باد، براى كسانى آيه و نشانه است كه بر سختى هاى دنيا صابر و بر رفاه آن شاكر باشند.*
«لآيات لكلّ صبّار»
🌴🍃🌴🍃🌴
📲 *جهت عضویت* 👇
درانتظار گل نرگس (ع)( ۶)👇
https://chat.whatsapp.com/Ckx014SEEpD52GR8jG3YVC
💠🔸🔹🔸💠
درانتظار گل نرگس(ع)
در ایتا 👇
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
.🏴🏴🏴🏴.سلام حق سرمد به جون پاک احمد صلوات بر محمد
إن شاء الله روزی سرشار از خوبی داشته باشید
*🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌹*
*روزتان را اینگونه آغاز کنید.*
بسم الله الرحمن الرحیم
*🌹بِسْمِ اللّهِ النُّور🌹*
*🌹بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ🌹*
*🌹بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ🌹*
*🌹بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور🌹*
*🌹بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ🌹*
*🌹اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور🌹*
*🌹وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ🌹*
*🌹فى كِتابٍ مَسْطُور🌹*
*🌹فى رَقٍّ مَنْشُورٍ🌹*
*🌹بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ🌹*
*🌹عَلى نَبِي مَحْبُورٍ🌹*
*🌹اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ🌹*
*🌹وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور🌹*
*🌹وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ االطّاهِرين🌹*
*🌹* *تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان صلوات*
💫💫💫💫💫💫
جهت عضویت در
گروها 👇
📲
💫💫💫💫💫💫
جهت عضویت در
گروها 👇
📲
https://chat.whatsapp.com/EiUZxUywFDv0vEBuX4UT0N
گروه در انتظار گل نرگس (1)
💫💫💫💫💫💫💫
گروه درانتظار گل نرگس( 2)
https://chat.whatsapp.com/FrXx8kh4OJUDphUrs9m5P0
💫💫💫💫💫💫
گروه درانتظار گل نرگس( 3 )
https://chat.whatsapp.com/LCmUHx8vsu0Ic0mULzog5i
💫💫💫💫💫💫
گروه در انتظار گل نرگس( 4 )
https://chat.whatsapp.com/HDp68BbVGNa6AHgLHy5Vfq
💫💫💫💫💫💫
گروه در انتظار گل نرگس( 5 )
https://chat.whatsapp.com/DolkJk7GfarCxgUvNmTQ0p
💫💫💫💫💫💫
گروه در انتظار گل نرگس ( 6 )
https://chat.whatsapp.com/Ckx014SEEpD52GR8jG3YVC
💫💫💫💫💫
اخلاق در خانواده ۱
https://chat.whatsapp.com/BcCw5MzwGiF2G45kRgBD9t
💫💫💫💫💫
اخلاق در خانواده ۲
https://chat.whatsapp.com/He64qE3f475F3pJZKxKY6x
💫💫💫💫💫
اخلاق در خانواده ۳
https://chat.whatsapp.com/EfJZwKdMF0BEciYMWTeZc5
💫💫💫💫💫
گروه داستان راستان (1)
https://chat.whatsapp.com/Fby3NInIL0AIozugsUpnM3
💫💫💫💫💫💫💫
گروه داستان راستان (2)
https://chat.whatsapp.com/CI2GxRkqqXOFKwY9HP34fn
💫💫💫💫💫💫💫
داستان راستان ۳
https://chat.whatsapp.com/LKya2yyKR2RGt0XhMGc1hy
💫💫💫💫💫💫💫💫
گروه کشکول معنوی ( 1)
https://chat.whatsapp.com/L8jcHvynqvU4lCq5XUroAg
💫💫💫💫💫💫💫
کشکول معنوی ۲
https://chat.whatsapp.com/Kt1i0uOCArm04a32WYNpkP
💫💫💫💫💫💫💫💫
گروه عالم پس از مرگ ۱
https://chat.whatsapp.com/D8PitdsCWGR0djKCNx1hZD
💫💫💫💫💫
عالم پس از مرگ ۲
https://chat.whatsapp.com/GKcw3FHpmt1AzfKkvR87CT
💫💫💫💫💫💫
عالم پس از مرگ ۳
https://chat.whatsapp.com/F2kEHiJzOPP7GNh9InFsDv
💫💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
گروه گل نرگس در پیام رسان ایتا
💎💎💎
💎
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🌹
﷽
جرعه ای از #نهج_البلاغه
سلام علیکم
🌷🌷فرازهایی از فرمایشات گهربار مولی متقیان حضرت علی علیه السلام درنهج البلاغه🌷🌷🌷
نامه 👈( ۳۱)
نامه به حضرت مجتبى(عليه السلام) (يا محمّد حنفيّه
۷- ضرورت آخرت گرایی
اى پسرم من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش، و نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى انسان ها در آنجا فراهم است اطّلاع دادم، و براى هر دو مثال ها زدم، تا پند پذيرى، و راه و رسم زندگى بياموزى، همانا داستان آن كس كه دنيا را آزمود، چونان مسافرانى است كه در سر منزلى بى آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينى را دارند كه در آنجا آسايش و رفاه فراهم است.
پس مشكلات راه را تحمّل مى كنند، و جدايى دوستان را مى پذيرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى كنند، تا به جايگاه وسيع، و منزلگاه أمن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزينه هاى مصرف شده را غرامت نمى شمارند، و هيچ چيز براى آنان دوست داشتنى نيست جز آن كه به منزل أمن، و محل آرامش برسند.
_
🌷 هدیه به روح مطهر نبے مکرم اسلام حضرت مــــــــــــــــــــحمدبن عبدالله صل الله علیه وآله.صــــــــــــــــــــلوات🌷
خادم
🌹
🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
کپے باڐڪرڝݪۊاݓ
*باسلام خدمت اعضای گروه*
🔇🔥 **مجموعه آن سوی مرگ،، و سرگذشت اموات پس از مرگ.....*
*بارگذاری میشود*
*عالم پس از مرگ* ( ۱ )
https://chat.whatsapp.com/D8PitdsCWGR0djKCNx1hZD
💎💎💎
*عالم پس از مرگ* ( ۲ )
https://chat.whatsapp.com/GKcw3FHpmt1AzfKkvR87CT
💎💎💎💎
*عالم پس از مرگ* ( ۳ )
https://chat.whatsapp.com/F2kEHiJzOPP7GNh9InFsDv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایستگاه_تفکر
🎦 #نماهنگ بسیار شنیدنی "پاپ دعا می کرد"
👌👌 حتما ببینید...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📡 حداقل برای ☝🏻 ارسال کنید
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
مانده ام در بیان مظلومیت مولایمان حضرت حجت.. ! چطور بگویمش تا واژه ها بار معنارا به خوبی برسانند؟ من از یک جایی شروع می کنم ،شاید توانستم.. :
امیرمومنان پس از بیست و پنج سال ،سرانجام خلافت ظاهری را گرفت و در خطبه ای چنین توصیف فرمود: ...پس صبر کردم،آن هم در حالی که در چشمانم خار بود و در گلویم استخوان... یعنی می دید و گفتن نمی توانست.
شهادت حضرت صدیقه اطهر ؛
نابودی سنت رسول الله؛
گسترش سنت یهود؛
منع نشر حدیث؛ تاراج بیت المال؛
و و و و .
اینها را می دید ....
آن حضرت را مظلوم می خوانیم .برای این مظلومیت می گرییم.. الحق که مظلوم بود..خودشان هم خود را مظلوم می خواندند..
●●●●●
بیست و پنجال نگریست و گریست به حال دین و امت..
بیست و پنج سال درد کشید..
حال اگر این تعداد سالها را افزایش دهیم چه؟ صد سال اگر باشد چه؟
پانصد سال چه؟ واااای چه دردناک است! هزار و صد واندی سال غیبت و دوری از امت دردناک نیست؟ در این قریب به دوازده قرن به تماشای رعایت نکردن اصول دین توسط دنیا پرستان و غصه خوردن مظلومیت نیست؟
امیرمومنان یاران اندکشماری داشت تا در کنار چاه پیششان عقده دل را واگشاید و بثالشکوی کند. آواره غیبت و رانده شده و گریزان [الطرید ،الشرید] نبود.. سلمان ها و مقدادها و ابوذرها و عمارها را داشت.. اما امام عصر چه؟ سالها که هیچ، قرنها گذشت و در تمامی این ساعتها و روزها و هفتهها و ماهها وسالها و قرنها همچنان گرفتار غیبت است.. اقتضای غیبت دیدن و دم نیاوردن است..
چه دید و چه می بیند؟ گرسنگی، مرگ شیعیان، درد فراگیر حاکمیت شهوت و لذت بر جهان ،خشکسالی عاطفه ها، رنجمندی مومنان راستین، و و و
می بیند دینداری بین مردم غافل عار و بیکلاسی است، ..
[خودتان بهتراز من می توانید بشمارید نکبت های امروزه جامعه بشری را...]
●●●●●
به نظر شما ما اکنون طبق میل حضرت مهدی زندگی می کنیم؟ طبق منویات حضرت مهدی قدم برمی داریم؟ باطن زندگی ما مهدوی است؟
آیا به آن حضرت ظلم نمیکنیم؟😔 اللهم لا تجعلنا من الغافلین🤲
*جهت عضویت*👇📲
https://chat.whatsapp.com/Ckx014SEEpD52GR8jG3YVC
*👌ثواب عظیم آشناکردن مردم با امام زمانشان*
✍امام سجاد علیهالسلام فرمودند: خداوند به سوی موسی علیهالسلام وحی فرستاد: «ای موسی! اگر به سویم بندهٔ فراری مرا برگردانی، یا گمراهی را به سوی من بر گردانی، بهتر است برای تو از عبادت صد سال که روزهایش را روزه بداری و شب هایش نماز به پا داری. موسی گفت: پروردگارا! بنده گریخته کیست؟ فرمود: معصیت کاری که از فرمان ما تجاوز کرده. گفت: کیست آن گم شونده از در خانهٔ تو؟ فرمود: نادانی که امام زمانش را نشناسد، در حالی که تو او را برایش معرفی میکنی و میشناسانی...»
*📗بحارالأنوار، ج ۲، ص ۴*
*📗مستدرک الوسائل، ج ۱۷، ص ۳۱۹*
________________________
*🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴*
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*آیت الله حسن زاده آملی*
*لباس نبوت*
١
#جامع_السعادات
#زندگى_سالم
❓آيا مىدانيد حسد و غبطه و غيرت به چه معناست؟
🔹 حسد، تمناى زوال نعمت ديگران است.
🔹 غبطه، يعنى خواهان بقاى نعمت ديگران هستيم اما مايليم مثل آن توفيقات نصيب ما هم بشود.
🔹 غيرت، يعنى نعمتى در ديگران ببينيم: اما آن را به صلاح او ندانيم.
مثل نعماتى كه موجب طغيان و معصيت افراد مىشود.
🌀 نكته: براى داشتن زندگى سالم، ابتدا بايد رذايل را دفع تا بتوان فضايل را كسب كرد.
🌀 ظهور فضايل قبل از دفع رذايل، پايدار نيست و موقتى خواهد بود.
🌀شريعت، پايدارى در فضايل را از ما طلب مىكند تا در گذر مشكلات صدمهايى به آن وارد نشود.
📌 ادامه دارد...
https://chat.whatsapp.com/EiUZxUywFDv0vEBuX4UT0N
جهت عضویت 👇
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 اگر امام زمان نمیاد ، ما راهش رو بستیم😔 ...
👤 #استاد_رائفی_پور 🎤
💢 `وقتشه حر بشیم برای امام زمانمون
بسیارشنیدنی
#پیشنهاد_دانلود👌🏻
گوش کنید و نشر بدید📡 https://chat.whatsapp.com/Ckx014SEEpD52GR8jG3YVC
یا امام رضا جان سلام 🌹
شب شهادتت نزدیکه
من بلد نیستم عربی بگمو فسلفه بچینم،میخوام به زبون خودم باهات حرف بزنم دلم گرفته!
جان پسرت دو دیقه برام وقت بذار کارت دارم🙏
واسه خودم هیچی نمیخوام اما تورو خدا گرفتارارو کمک کن
یا امام رضا هوا داره سرد میشه خیلی از بچه ها جای خواب ندارن
خیلی از بابا ها پول نون شب ندارن
خیلی از مامانا حتی لباس گرم ندارن
خیلیا دلشون شکسته
خیلیا بی گناه زندانن
خیلیا پشت در بیمارستان منتظر به هوش اومدن عزیزشونن
خیلیا دنبال شفای مریضشونن
خیلیا یواشکی اشک میریزن فقطم خدا میدونه چشونه
میخوام بگم کمکشون کن
من کسی نیستم که ازت بخواما اتفاقا گناهامم زیاده...اما دیدی که من هیچی نمیخوام گرفتارارو یه دستی به زندگیشون بکش🌹
عاشقتم یا امام رضا 💐
من این پست رو تا شب شهادتت به نیت اجابت دعام میزارم،
اگه توهم دلت لرزید بفرست واسه بقیه
✨السلام علیک یا معین الضعفا یا امام رضا✨
دعا برای فرج امام زمان فراموش نشود 🤲🏻☘️
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
مداحی_آنلاین_شب_و_روز_من_سر_آمد_سر_کوی_انتظارت_علیمی.mp3
6.44M
🥀شب و روز من سر آمد
سر کوی انتظارت...
حمیدرضا_علیمی
نوای_مهدوی
امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
❓آیا حضرت مهدی علیه السلام از ابزار جنگی استفاده می کند؟
✅در روايات، کمتر سخن روشني در اين باره به چشم مي خورد و تنها سلاح مورد اشاره در کلام معصومان «سيف» است.
✅ عده اي بر اين باورند که بکار بردن کلمه «سيف» در معناي حقيقي و ابزار برّنده جنگي خاص است. البته اين گروه درباره غالب شدن حضرت با اين سلاح بر دشمنان، توجيهات متفاوتي دارند.
✅ دسته اي ديگر بر اين اعتقادند که «سيف» در اين روايات، کنايه از قدرت و نيروي نظامي است. اين گروه شواهد متعددي بر اين ادعا ذکر مي کنند؛ همان گونه که کلمه «قلم» کنايه از علم و فرهنگ است. آنان شمشير را نماد قدرت و جهاد مسلحانه دانسته، مي گويند: هر ابزاري که قدرت حضرت را به نمايش بگذارد، مي تواند مورد استفاده قرار بگيرد.
✅ با توجه به تکامل خارق العاده علم در آن زمان، ممکن است سلاح هايي فراهم آيد که هرگز در تصور انسان هاي امروز قابل درک نباشد. بنابراين، اين مسئله به اهلش واگذاشته شده است.
✅ ضمن اينکه قيام آن حضرت، قيامي است متکي بر قدرت الهي که قدرتي است فوق حد تصور. البته در برخي کتب آمده: زمان قيام، سلاح هاي پيشرفته از کار مي افتد. آنچه به يقين است، اينکه قدرت الهي در قيام امام زمان متجلي مي شود.
پرسش_و_پاسخ_مهدوي
پرسش_مهدوی
امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹
🔹
🌸🍃 #دختر_شینا 🧕(داستانواقعی)
(این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیستودوم رسیده است)
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت بیستویکم
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود.
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»
ادامه دارد...
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹
https://chat.whatsapp.com/Ckx014SEEpD52GR8jG3YVC
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹
🔹
🌸🍃 #دختر_شینا 🧕(داستانواقعی)
(این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیستودوم رسیده است)
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت بیستودوم
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم
.https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹
🔹
🌸🍃 #دختر_شینا 🧕(داستانواقعی)
(این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیستودوم رسیده است)
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت بیستودوم
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند.
حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهده بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریه بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
https://chat.whatsapp.com/DolkJk7GfarCxgUvNmTQ0p
یا مولا علی
👈 *در ادامه شرح نامه ۵۳ نهج البلاغه*
🟥 *بخش دوم :*
✉️ نامه به مالک اشتر ⬅️ *مدارا کردن با مردم*
📜 سپس امام(عليه السلام) در پنجمین دستور به مسأله بسيار مهمى اشاره مى کند که از سماحت و عظمت قوانين اسلامى پرده برمى دارد و چيزى را که در آن روز در دنيا مطرح نبود عنوان مى کند و مى فرمايد:
❤️ *«و قلب خويش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعيّت قرار ده»;*
💎🍃 پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) :
🍃 پيشوايى و زمامدارى شايسته کسى است که اين سه صفت را داشته
باشد».
🔹 نخستين صفت ورع و تقوايى است که مانع گناه شود.
🔹و دومين صفت حلم و بردبارى که مانع غضب گردد.
🔹 سومين صفت چنان *نسبت به رعايا نيکى کند که همچون پدرى مهربان باشد».*
📜 *در ششمين دستور که در واقع* تأکيدى است بر آنچه در دستور پنجم بيان شد مى فرمايد:
⚠️ «و در مورد آنان همچون درنده اى مباش که خوردنشان را غنيمت شمارى،
👌↩️ بى شک پايه حکومت صحيح، مقتدر و عادلانه، بر قلوب و دل هاى مردم است نه بر شمشيرها و نيزه ها. آنها که بر دل ها حکومت دارند کشورشان امن و امان است و آنها که بر شمشير تکيه مى کنند دائما در خطرند.
💎🍃امام(عليه السلام) براى اينکه مالک را به حکومت بر دل ها تشويق کند دستور رحمت و محبّت و لطف را درباره رعايا صادر مى کند.
↩️ ⚫ سپس به بيان نقطه مقابل آن مى پردازد و آن اينکه حاکم همچون حيوان درنده اى باشد که خوردن حق رعايا را غنيمت بشمارد.
🔲 آرى اين گفتار نشان مى دهد تمام انسان ها و پيروان همه مذاهب مى توانند با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند و در داخل کشورهاى اسلامى در سايه قوانين اسلام، جان و مال و ناموس و آبرويشان محفوظ باشد.
🔲 بر خلاف آنچه در دنياى امروز ديده مى شود که حتى اختلاف رنگِ پوست در داخل کشور ظاهرا پيشرفته اى مانند آمريکا مايه تبعيض هاى وحشتناکى است.
📜 آن گاه امام (عليه السلام) *در هفتمین دستور که از مهم ترين دستورات* مديريت و مردم دارى است،
👈 مى فرمايد: «(و بدان) از مردم لغزش ها و خطاها سر مى زند و مشکلاتى به آنها دست مى دهد (که آنها را از انجام وظيفه باز مى دارد)
🔲 بديهى است هر انسانى (جز معصومان(عليهم السلام)) گرفتار لغزش هايى مى شوند و هيچ کس نمى تواند دعوى بى گناهى کند.
🔲 گاه انسان بر اثر ناراحتى هايى جسمانى و روحانى، شکست در زندگى، از دست رفتن عزيزان و امثال اينها حالت عادى خود را از دست مى دهد و در اين حال گرفتار لغزش هايى مى شود.
💎🍃 امام(عليه السلام) به مالک اشتر مى فرمايد:
🍃 آيا مايل نيستى خدا از خطاهاى تو بگذرد، پس تو هم از خطاهاى رعاياى خود بگذر و بر آنان سخت نگير. البته تا جايى که عفو و بخشش موجب بى نظمى و تضييع حقوق مظلومان نگردد.
👌💎 امام(عليه السلام) اين نکته را يادآور مى شود که هر کس بر گروهى حکومت مى کند در حدّ خود تحت حکومت ديگرى قرار دارد;
⚠️ اگر تو بر مصر حکومت خواهى کرد توجّه داشته باش من هم حاکم بر تو و مراقب اعمالت هستم و اگر من بر تو حکومت مى کنم بايد مراقب باشم که خداوند حاکم بر ماست و به يقين توجّه به اين امر سبب مى شود که انسان تا مى تواند از عفو و گذشت و محبّت بهره گيرد تا بتواند در انتظار عفو حاکم بر خود و بالاتر از آن در انتظار عفو الهى باشد.
*🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤*
📲 *جهت عضویت* 👇
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c