eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
299 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🙏🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌شبهات⭕️ 🎥📖پاسخ به شبهات مهدویت 👤🖥جناب دکترمحمدهادی قندهاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ ماجرای گرد آمدن ۳۱۳ یار اصلی امام زمان (عج) در مکه در شب قبل از ظهور و عکس العمل مردم مکه ✅ امام صادق (ع) در یک حدیث طولانی از اجتماع یاران حضرت ولیّ عصر (عج) و واکنش مردم مکّه سخن می‌گوید: 🕋 «خداوند آنها را در یک شب جمعه در مکّه معظّمه و در بیت اللّه الحرام گرد می‌آورد، که حتّی یک نفر نیز از آنها تخلّف نمی‌کند. آنگاه‌ در کوچه‌های مکّه به راه می‌افتند، تا برای خود محلّ اقامتی پیدا کنند. 👥 مردم مکّه افراد ناشناسی را در میان خود می‌بینند، درحالیکه از ورود هیچ قافله‌ای به قصد حجّ، عمره، تجارت و غیره اطلاعی ندارند، از این رهگذر به یکدیگر می‌گویند: 🔹 افراد غریبی را می‌بینیم که تا به امروز در این شهر آنها را ندیده‌ایم! اینها اهل یک شهر و یک قبیله و یک تیره و یک نژاد نیستند، و خود هیچ اهل و عیال و وسیله و مَرکبی همراه ندارند! ▫️ درحالیکه آنها مطالبی در این مقوله بازگو می‌کنند، مردی از قبیله مخزوم وارد می‌شود و می‌گوید: 🔹 من خوابی دیده‌ام که بسیار پریشان و نگران هستم. ▫️ مردم می‌گویند: 🔸 بیا به نزد فلان ثقفی برویم. ▫️ چون به پیش او می‌روند، مرد مخزومی چنین می‌گوید: ☁️ من ابری را دیدم که از اعماق آسمان ظاهر شد و به‌تدریج پائین آمد تا به نزدیکی کعبه رسید و آنگاه دور کعبه طواف نمود. 🌪 در این ابر ملخهای فراوانی با بالهای سبز بود که تا مدّتی بس دراز دور خانه خدا طواف کردند. آنگاه به چپ و راست پراکنده شدند، به هیچ آبادی نمی‌رسیدند جز اینکه به خاکستر می‌نشاندند، به هیچ قلعه‌ای نمی‌رسیدند جز اینکه ویران می‌کردند، سپس از خواب بیدار شدم و چون بید لرزیدم و تا اکنون هم در ترس و وحشت هستم. ▫️ مرد ثقیفی می‌گوید: 🔸 امشب لشکری از لشکرهای الهی به شهر شما وارد شده، که شما را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. ▫️ مردم مکّه از شنیدن این مطلب هراسان می‌شوند و با یکدیگر می‌گویند: 🔹 چیزی عجیبی پیش آمده است! ▫️آنگاه درحالیکه همه‌شان از این سپاه الهی سخن می‌گویند از نزد مرد ثقیفی بیرون می‌آیند و به جستجوی آن لشکر می‌پردازند. و درحالیکه خداوند قلبشان را از رعب و وحشت پر کرده است، به عنوان مشاوره و خیرخواهی با یکدیگر می‌گویند: 🔸 در مورد این سپاه شتاب نکنید که آنها در شهر شما کار خلافی انجام نداده‌اند و به روی کسی شمشیر نکشیده‌اند و کار ناشایستی از آنها دیده نشده است و شاید در میان آنها از تیره و نژاد شما هم کسی باشد. و اگر بخواهید در مورد آنها تصمیمی بگیرید توجّه داشته باشید که آنها مشغول عبادت هستند و سیمای صالحان را دارند و خود در حرم امن الهی هستند که هرکس داخل آن شود خونش در امان است تا وقتی‌که حادثه‌ای بیافریند و آنها تاکنون حادثه‌ای ایجاد نکرده‌اند که سوژه و بهانه ستیزه‌جوئی باشد. ▫️ زعیم مردم مکّه که یک نفر مخزومی است می‌گوید: 🔹 من مطمئن نیستم که پشت سر آنها نیروئی نباشد، شاید نیروی وسیعتری به دنبال آنها باشد که با ورود آنها مسئله بسیار حسّاس و مهمّ شود. از این رهگذر مصلحت آنست که تا نیرو نرسیده اینها را درهم شکنید که تعدادشان اندک و به وضع شهر ناآشنا هستند. و خیال می‌کنم که رؤیای دوستتان حقّ است. ▫️ برخی از آنها به برخی دیگر می‌گویند: 🔸 اگر نیروئی که ممکن است به اینها ملحق شود، اگر آنها نیز مثل اینها باشند که نه اسب دارند و نه اسلحه، و نه سنگری که به آن پناه ببرند و خود در این شهر غریب و بی‌چیز هستند، ترسی برای شما نیست. و اگر سپاه مجهّزی به یاری آنها بیاید با یک حمله اینها را نابود می‌سازید که برای شما چون یک جرعه آب در کام انسان تشنه است. ▫️ سخنانی از این قبیل با یکدیگر بازگو می‌کنند تا پاسی از شب می‌گذرد و خواب بر دیده‌ها چیره می‌شود و تاریکی شب و سنگینی خواب در میان آنها جدائی می‌اندازد. بعد از پراکنده شدن دیگر فرصت اجتماع پیدا نمی‌کنند، که حضرت ولیّ عصر (عج) قیام می‌کند. 🌟 یاران قائم (ع) یکدیگر را طوری ملاقات می‌کنند که گویی از یک پدر و یک مادر به دنیا آمده‌اند و صبح از خانه بیرون آمده پراکنده شده‌اند و شبانگه همه به خانه آمده با یکدیگر گرد آمده‌اند!». (۱) ✍ در بامداد چنین شبی بیعت مبارکه انجام می‌پذیرد و سنگرهای ظلم و استبداد یکی پس از دیگری سقوط می‌کند و چیزی نمی‌گذرد که مردم مکّه نیز بیعت کرده به سپاه حقّ ملحق می‌شوند و خواب مخزومی و تعبیر ثقیفی تحقّق می‌یابد. و ما منتظر چنین روزی هستیم. ⬅️ روزگار رهایی، ج‌۱، ص ۴۳۲ تا ص: ۴۴۵ (۱)‌. الملاحم و الفتن صفحه ۱۶۹- ۱۷۱ و بشاره الاسلام صفحه ۲۱۰- ۲۱۱. 🏷 (عج) https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شکرانه 32.mp3
7.97M
۳۲ ✍وقتی میدونی خــــدا هــواتو داره و اگه بهش اعتماد کنی؛تنهات نمیذاره؛ شـ🌸ـادی جزء لاینفک قلبت میشه! چون؛ یه کـــوه عظیم رو، همیشه پشت سرت حس میکنی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خیلی خیلی قشنگه 👌👌👌 سفارش می کنم حتما ببینید مطمئن باشید حال دلتون امام زمانی میشه ....💚🖇️ شما هم حال دل بقیه رو امام زمانی کنید با ارسال این کلیپ 🌷 تعجیل در فرج آقا صلواااات 🤲📿 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
014-Mogaddam-Javad-www.ziaossalehin.ir-Imam-Zaman-1400.mp3
5.05M
ا لتماس دعای فرج🍂🍁🍂 مناجات مهدوی ای یوسف زهرا سلام | جواد مقدم  🍂🍁🍂.. 🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*ای غروب جمعه مولایم چه شد* ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قدر خونه دلمون را برای پذيرايي از آخرین پناه کردیم سلام_برمهدی🖐 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
❤️ گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم 💔 🌷 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_دهم 🎬: چند روزی بود که روح الله خودش را درگیر جمع کردن اطلاعات درباره
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: فاطمه در حالیکه گردنش را از شدت درد ماساژ میداد، تکالیف زینب را نگاهی انداخت و گفت: آفرین دخترم، تا اینجا درست انجام دادی، الانم این موقع شب، من دیگه نه تمرکز دارم و نه توانش را، میرم اتاق خواب یه کم استراحت کنم..استراحتی که فاطمه خوب میدانست ، واقعی نیست و خیال و ترس ها شده بود کابووسی برای سلب آرامشش.. فاطمه وارد اتاق خواب شد، حسین گوشهٔ تختخواب مانند جنینی در خود فرو رفته بود و جای خالی روح الله نشان میداد که داخل اتاق کارش، هنوز مشغول است و احتمال زیاد درگیر جمع آوری اطلاعات درباره موضوعی که زندگی اش را تحت الشعاع قرار داده بود،می باشد. فاطمه نفسش را آرام بیرون داد، متکا را صاف کرد که ناگهان با یاد آوری چیزی، متکا را برداشت، کاغذ تا شده را که زیرش دید، لبخند کمرنگی زد و همانطور که متکا را سر جای اولش بر میگرداند گفت: خدا کنه تو اثر داشته باشی، ما که هر کجا رفتیم به در بسته خوردیم و آرام سرش را روی متکا گذاشت و بر خلاف همیشه خیلی زود پلک هایش سنگین شد و بدون اینکه ذهنش بند چیزی باشد خوابی سنگین او را در خود فرو برد. انگار در سالنی بزرگ و قدیمی گیر افتاده بود،سالنی با دیوارهای بلند و سیاه رنگ، هیچ کس اطرافش نبود فاطمه به اطراف که خالی از هر وجودی بود نگاه کرد و یکباره شروع به دویدن کرد، نمی دانست در این چهار دیواری سنگی چرا می دود، اما می دوید تا شاید راهی برای فرار از حبسی که نفسش را تنگ کرده بود پیدا کند، صدای قدم هایش که در سالن خالی طنین می انداخت بر وحشتش می افزود که ناگهان صدای بلند و زمختی در فضا پیچید: بایست...این طرف و آن طرف نرو، به من نگاه کن، دستت را به من بده...تمرکز بگیر فاطمه گیج شده بود، این صدای کیست و از کجا می آید؟! کسی که کنار من نیست صدای کیست؟! که دوباره صدا بلند شد: دستت را به سمت بالا دراز کن، تمرکز بگیر فاطمه که انگار راه نجاتش را همین میدید، دستش را رو به بالا دراز کرد و همزمان نگاهش به بالای سرش کشیده شد، گویی روح از بدنش داشت جدا میشد، دستی سیاه و پشمالو دست فاطمه را گرفت و به سمت خود کشید، گویی با برخورد آن دست، آتشی سوزنده در جان فاطمه انداخته بودند فاطمه ناخوداگاه گفت یا صاحب الزمان... و احساس کرد حلقهٔ ان دست آتشین از دور مچ دستش باز شد،اما همان صدا در گوشش میگفت: تمرکز بگیر.. فاطمه که از وحشت چشمانش را بسته بود، آرام آرام چشمانش را باز کرد و خود را در همان فضای محصور با دیوارهای بلند دید، اما اینبار جایی بین سقف و زمین بود، فاطمه معلق در هوا بود، نه بالا میرفت و نه پایین می افتاد، وحشتی عجیبی بر جانش نشست و شروع به جیغ زدن کرد. روح الله در اتاق کار، مشغول مطالعه بود که با صدای جیغ بلند فاطمه، هراسان از جا بلند شد و خودش را به اتاق خواب رساند و فاطمه را در حالتی خیلی عجیب دید. سرش روی متکا بود و پاهایش از کمر به پایین در هوا معلق بود،چشمانش بسته و کل صورتش غرق عرق بود و جیغ می کشید. روح الله فوری خودش را به فاطمه رساند، شانه هایش را گرفت و شروع کرد به تکان دادن: بیدار شو عزیزم، چشمات را باز کن...باز کن... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید‌ ایام‌ کهنسالی‌ ما‌ جلوه‌ کنی در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را... 💔 🌷 ┈••✾•🌷🕊🌷•✾••┈ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c