eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
299 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 *«روز دانشجو نقطۀ عطفی در تاریخ سیاسی معاصر ایران»* 💢 از راه رسیده و نرسیده، گام‌های آلوده‌اش را بر خاک ایران گذاشته و حالا قربانی می‌خواهد. گرگی است که بر گله خواهد زد و چوپان، به افتخار هم‌نشینی با او، بهترین‌ها را قربانی می‌کند. 🔻 *سه قطره خونی که ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به پای نیکسون آمریکایی ریخته شد و سنگفرش‌های دانشگاه تهران را رنگین کرد، هنوز هم زنده و جاری است.* ◻️▪️هنوز از این قطره‌های سرخ، بخار بلند می‌شود و اگر نبود که برای حفظ سنگر ایستاده‌اند، جاری می‌شدند و دانشگاه و تهران را با خود می‌بردند. ✴️ *بوی تازگی که از عصارۀ جان دانشجو برمی‌خیزد، همراه با بوی سنگفرش‌های لگدمال شدۀ دانشکدۀ فنی، در خیابان‌های دانشگاه می‌پیچید، از زیر در می‌گذرد و تمام ایران را فرا می‌گیرد.* 🌀 آن وقت به یاد می‌آوری که در ۱۶ آذر، خشم و اعتراض دانشجویان را با گلوله پاسخ گفتند و تن‌های نحیفشان را پیش پای نیکسون، به خاک و خون کشیدند. 🔰 قلم‌های شکسته و دفترهای پاره را به یاد می‌آوری که این‌جا و آن‌جا، روی پله‌های دانشکدۀ فنی افتاده بودند و *فریادهای فروخفته‌ای که از آن به بعد، هر سال، فضای دانشگاه را پُر می‌کند.* ⭕️ هنوز هم اگر لابه‌لای دیوارهای دانشکده فنی را خوب بنگری، زخم‌های گلوله را می‌توانی ببینی؛ گلوله‌هایی که ۱۶ آذر، پیکر دانشگاه را خراشیدند و آذر اهورایی را به بهمن جاویدان پیوند زدند. 📚حوزه.نت 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل شهدا زندگی کنیم لبیک یاحسین» ✍️ جهاد تبیین به عشق سید الشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رحیم‌پور ازغدی: غربی‌ها حتی لیبرال هم نیستند؛ دروغ می‌گویند/ به ما می‌گویند قانون به نفع حجاب نگذارید ولی خودشان با قانون از برهنگی و همجنس‌بازی دفاع می‌کنند. 🔹استاد حسن رحیم‌پور ازغدی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی: 🔹‌اگر مساله حجاب به قانون ربطی ندارد چرا قانون علیه حجاب می‌گذارید؟ حتی شما قانون برای همجنس بازان گذاشتید. 🔹‌با قانون از برهنگی و همجنس‌بازی دفاع می‌کنید و حجاب را ممنوع می‌کنید بعد می‌گویید مسلمانان حق ندارند قانون به نفع پوشش بگذارند؟ ما مسلمان هستیم لیبرال نیستیم. غربی‌ها که لیبرال هستند و شعارشان آزادی لباس و همه چیز است چرا این قانون‌ها را می‌گذارند؟ آنها دروغ می‌گویند کلاهبردار هستند. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - vahed - hafteghi 13 ordibehesht - javad moghaddam.mp3
10.19M
🥀بازم بیقراری... 🥀بازم گریه زاری... 🥀عجب روزگاری... 🎙جواد مقدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیا عجیب است ! روزی درب خانه ایی را آتش زدند که نسلی را بسوزانند . و امروز جهانی در دست فرزندان حضرت زهرا است ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10_2 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-06-29) Mashhade Moghaddas.mp3
25.14M
🔉 🔰فصل هشتم؛ از فرعون تا مأمون | جلسه دهم / بخش دوم * انبیاء علیهم‌السلام نیز بشر هستند و به امور ظاهری توجه دارند * برای انبیاء علیهم‌السلام نیز ظاهر و باطنی وجود دارد * خداوند هر لحظه اراده می‌کند که اشیاء اینگونه باشند * قدرت‌نمایی خداوند نسبت به فرعون و آل فرعون * عذاب الهی؛ نتیجه طبیعی عدم رعایت حد و اندازه‌ هر چیز * اسراف؛ ویژگی خاص فرعون * چرا بی‌حجابی از اختلاس بدتر است؟ * تعالیم انبیاء علیهم‌السلام؛ آموزش حد و اندازه هر چیز * همه مشکلات فعلی بشر اثر رعایت نکردن حد اندازه واقعی اشیاء است * آن‌ها که چشم باطنی ندارند باعث تعجب هستند! * یار در خانه و ما گردِ جهان می‌گردیم ⏰ مدت زمان :۴۷:۰۳ 📆 ١۴٠٢/٠۶ /٢۹ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
#ادامه_داستان_هشتم 🎬: پانزدهم فروردین سال ۱۳۲۰ بود ، بیماری کشندهٔ حصبه به جان تنها دختر یوسف اعتصا
بانوان آسمانی 🎬: طیبه واعظی دهنوی: طیبه نگاهی نگران به برادرش مرتضی کرد و همانطور که محمد مهدیِ چهارماهه را در آغوش می‌فشرد گفت : مرتضی ، به احتمال زیاد ابراهیم را گرفتند. چون این مدتی که از روستایمان در اصفهان به تبریز آمدیم و مخفیانه زندگی می کردیم و در کنار هم بودیم ، قرار شد اگر ابراهیم دیر به خانه آمد، من به دستگیری او مشکوک بشوم و اسناد و مدارک گروه مهدوین و اعلامیه ها را بسوزانم و خانه را ترک کنم ، الان هم که پیش تو آمدم ، از صبح ابراهیم رفته و هنوز خبری از او نیست، من مدارک را از بین بردم که اگر احیانا خانه لو رفت ،چیزی دستشان را نگیرد مرتضی آهی کشید و گفت : الان مطمئنی کسی تعقیبت نکرده؟ طیبه سرش را به دو طرف تکان داد و گفت :نمی دانم ، اما تا حد امکان احتیاط کردم... مرتضی از جا برخواست دست کوچک محمد مهدی را در دست گرفت و شروع به نوازشش کرد و گفت : خوب بلندشو و معطل نکن ، بچه را به من بده و با هم بریم منزل ما، شما پیش فاطمه بمانید تا من بروم از جاهایی خبر از ابراهیم بگیرم ، فقط حواست باشه تا مطمئن نشدیم ابراهیم دستگیر شده ، چیزی به فاطمه نمی گوییم، خودت میدانی فاطمه و ابراهیم خواهر و برادری هستند که خیلی بهم وابسته اند.. طیبه همانطور که از جا برمی خواست ، با یک دست محمد مهدی را گرفت و با دست دیگر،چادرش را تکاند و گفت : نه من توی خانه کار دارم ، یک مقدار اسلحه و نارنجک هست که باید به جایی منتقلشون کنیم. مرتضی نگاه تندی به طیبه کرد و گفت : خوب من این کار را می کنم، تو برو خانه ما... طیبه چادرش را درست کرد و گفت : نه برادر من ، کار تو نیست ،یه جا پنهانشان کردم که خودم باید بروم... مرتضی که می دانست طیبه از حرف خودش کوتاه نمیاید گفت : پس لااقل محمد مهدی را به من بده... طیبه سری تکان داد و گفت : نه داداش، فعلا از شواهد برمیاد خانه لو نرفته ، پیش خودم باشه خیالم راحت تره و با زدن این حرف از مرتضی خدا حافظی کرد و رفت. اما غافل از این بود، همسرش ابراهیم که پسرخاله اش هم میشد توسط ساواک دستگیر شده و از قضا اجاره نامه خانهٔ پنهانی شان در تبریز ،داخل جیب ابراهیم بوده و ساواک او را زیر نظر گرفته و حتی مرتضی هم اینک لو رفته ... طیبه از پیچ کوچه ناپدید شد ،اما خبر نداشت الان داخل خانه چه چیزی در انتظارش است. مرتضی برادر است و نگران خواهر نوزده ساله و نوزاد اوست، پس آرام او را تعقیب می کند تا بتواند به نوعی محافظ او باشد. ادامه دارد... 📝ط_حسینی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
بانوان آسمانی 🎬: شهیده شیرین روحانی: غوغایی در اورژانس بیمارستان شهدای پاکدشت اصفهان برپا بود ، غوغایی که این روزها در جای جای ایران و در تمام جهان بر آسمان بلند بود. یکی از تب بالا شکایت میکرد ، آن دیگری سرفه های خشک گلویش امانش را بریده بود و یکی آن سوتر نفسش به شماره افتاده بود. پرستاری کپسول اکسیژن را به سمت تختی می کشید ،در همین حین زن جوانی صدا زد. خانم حالم خوش نیست، پس این خانم دکترتون کجاست؟ پرستار با نگاه خسته اش به او خیره شد و گفت : چند دقیقه پیش که شما خواب بودید خانم دکتر آمدن بالای سرتون... زن سرفه ای کرد و گفت : چرا من نفهمیدم ،من باید بدانم وضعم چطور هست. پرستار، اکسیژن بیمار را وصل کرد و گفت : وضع تو از همه بهتر هست، اینقدر آه و ناله نکن... زن جوان از جا بلند شد و گفت : من الان باید خانم دکتر را ببینم و درحالیکه زیر لب می‌گفت : حقوق میگیرن به بیمار برسن و از زیر کار...حرف در دهانش بود که صحنهٔ پیش رو او را تکان داد. خانم دکتر روحانی در حالیکه سرمی در دستش بود وارد اتاق شد و نزدیک تخت روبه رو شد. پرستار نگاهی به زن جوان کرد و گفت : خانم دکتر از اولی که بیماری کرونا وارد ایران شده ،چند شیف کار می‌کند،الان بیست و پنج روزه که شبانه روز ، خودش را وقف بیمارا کرده ، چهره اش را ببین ، خستگی از سرو رویش می‌بارد، ایشان هم مثل تو کرونا گرفته، اما با این حال ،هنوز توی صف مقدم خدمت رسانی هست... زن جوان از افکار خودش خجالت کشید روی تخت نشست و به قامت زنی که مانند فرشتگان در پی نجات هموطنانش بود خیره شد... روزها در پی هم می‌گذشت و بیماری خانم دکتر بدتر و بدتر میشد اما باعث نشده بود دست از کار بکشد. چشمانش سیاهی می‌رفت و تنش گویی در کوره ای آتشین بود ، دیگر از هیاهوی اطراف چیزی نمی فهمید ، روی تخت دراز کشید ، صدای زنگ گوشی اش بلند شد ، گوشی را بالا آورد با بی رمقی ماسک اکسیژن را پایین کشید و گفت : الو، سلام بزرگوار، آره شما اندازه لباس و شماره پای تمام بچه های بهزیستی را بگیرید ،انشاالله عمری باشه برای همه شان کفش و لباس عیدی می‌خریم. و گوشی را قطع کرد، تازه یادش افتاد که باید به خانه زنگ بزند ،وقت داروهای پدرش بود ، خانواده اش روزها بود شیرین را ندیده بودند و اصلا نمی دانستند در چه وضعی هست . شماره پدرش را گرفت ، صدای پدر در گوشی پیچید و گفت : الو... شیرین لبخندی زد و گفت : سلام بابا خوبید؟ بغض پدر شکست و گفت : سلام دخترم ، سلام مادرم ، یادت رفته اینجا دو تا بچه داری؟! آخه میدونی تو الان شدی مادرِما ، من و مادرت ،دوتا بچه هاتیم،چکار کردیم که نمیایی دیدنمون، یه کم به خودت استراحت بده مادرم... شیرین اشک گوشه چشمش را پاک کرد و خوشحال بود که خانواده اش نمی دانند او اینک با مرگ دست و پنجه نرم می کند ،با صدای ضعیفی گفت : قرصاتون فراموش نشه ، عمری بود میاد پیشتون مراقب خودتون باشید و در همین هنگام سینه اش شروع به سوختن کرد و دوباره سرفه های خشک شروع شد و مجبور شد گوشی را قطع کند. ساعتی گذشت ، دکتر بخش که از دوستان خانم دکتر روحانی بود، کنار تخت ایستاده بود ، خیره به دکتر پیش رویش بود و آرام زیر لب گفت: پزشک فعال بخش ما، باور کنم خوابیدی؟ و کمی جلوتر آمد ، نه....نه... تنفس خانم دکتر مشکل داشت ، سریع دستور انتقالش را به بیمارستان مسیح دانشوری صادر کرد. ادامه دارد.. 📝ط_حسینی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺