بسم الله الرحمن الرحيم
قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا - نوزاد از میان گهواره گفت: بی تردید من بنده خدایم، به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است.(سوره مریم آیه 30)
پیام تبریک به مناسبت ولادت حضرت مسیح (ع) در آستانه سال جدید میلادی
زادروز خجسته پیامبر بزرگ الهی و مبشرپیام صلح، دوستی و عدالت و آزادی، حضرت عیسی بن مریم (ع) و پیشاپیش آغاز سال 2024 میلادی را به همه پیروان راستین و پاک ادیان الهی و مسیحیان عزیز بویژه هموطنان مسیحی گرانقدر هم استانی ایم صمیمانه تبریک میگویم و امیدوارم در جهانی که افول اخلاقیات بین انسانها و رواج مناسبات ظالمانه بین حاکمان، جوامع بشری را تحت تاثیر قرار داده و منجر به بروز منازعات و گسترش بی عدالتی در جهان شده است، در سایه پیروی از تعالیم پیامبران و برگزیدگان الهی که همواره مبشران داد و آزادی و اخلاق بوده اند، شاهد دنیایی سرشار از مهربانی و زیبایی و جلوه درخشان صلح و دوستی و مودت در میان انسان ها باشیم.
حضرت عیسی مسیح (ع) بشارت دهنده صلح و دوستی و منادی عدل و آزادی برای آحاد مردم بوده است و در دنیای امروز بیش از هر زمان دیگر جامعه بشری به تعالیم این پیامبر بزرگ الهی برای قدم نهادن در راه راستی و حقیقت و برابری نیازمند است.
بار دیگر از خداوند سبحان، مسالت دارم تا جامعه انسانی را با برخورداری از تعالیم حضرت مسیح (ع) به صلح، آشتی، آرامش و رفاه رهنمون کند.
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️ اثرات #سحر و #جادو
و جنزدگی در زندگی
✘ روی چه کسانی بیشتر اثر میذاره ؟
⭕️وقتی سیستم ایمنیِ معنوی انسان پایین بیاد؛ سیستم ایمنی معنوی چیه⁉️...
#استاد_شجاعی
🌱«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
سامری در فیسبوک
#قسمت_ششم 🎬:
دو مرد بی توجه به سوالات پی در پی احمد، او را میزدند، با هر ضربه هزاران فکر به ذهن او می آمد: نکند اینها را صاحبان غذا خوری هایی اجیر کرده اند که او همیشه غذا می خورد و بدون حساب کردن پول غذا در فرصتی مناسب فرار می کرد؟!
برای همین شروع به عذر خواهی کرد: من غلط کردم غذای مفت و مجانی خوردم، شما دست از سرم بردارین قول می دم به خدا قسم می خورم که بیام و پول تمامشون را بدم..
مردها عکس العملی نشان ندادند فقط ضربه هایشان سنگین تر شد و ناگهان فکری به ذهن احمد خطور کرد، نکند اینها از همان روستاهای اطراف نجف و بصره هستند که احمد پول خمس و زکاتشان را با زبان چرب و نرم میستاند یا اینکه اطرافیان اون متوفیانی هستند که به بهانه خواندن نماز و روزه استیجاری آنها را سرکیسه می کرد و پول را می گرفت و دیگر هیچ...پس بریده بریده گفت: پول هایی را که بابت واجبات شرعی گرفتم همه را برمی گردانم...
در این هنگام هر دو مرد با هم زدند زیر خنده یکی از آنها همانطور که نفس نفس میزد گفت: عجب مارمولکی بودی تو و ما نمی دونستیم و چماق را برد بالای سرش و بر شانه او فرود اورد و ادامه داد: پس بخور که این کتک ها حقت است...
و مرد دیگر ادامه حرف مرد اولی را گرفت و گفت: جد و آبادت را میاریم جلو چشمات، زود باش اعتراف کن دیگه چه هنر نمایی هایی کردی؟...
و احمد که ذهنش هنگ کرده بود در عالمی بین هوشیاری و بی هوشی به تمام گناه های کرده و نکرده اش اعتراف کرد، اما انگار این دو مرد نکیر و منکری بودند که عذابشان پایانی نداشت، آنقدر زدند که احمد از حال رفت و جسم استخوانی اش بیهوش روی زمین افتاد.
نمی دانست خواب است یا بیدار؟! آرام پلک های دردناک چشمانش را باز کرد، دیگر خبری از چشم بند نبود، خواست به پهلو بچرخد که دردی جانکاه در جانش پیچید و ترجیح داد بدون تکان دادن اعضای بدنش، اطراف را نگاه کند.
اتاقی بسیار کوچک در حدی که فقط میتوانست کمی دراز بکشد، با دیوارهای سیاه و سنگی
هیچ وسیله ای داخل اتاق به چشم نمی خورد، اتاق تاریک بود و از نمی که به لباس هایش نشسته بود بر می امد که جایی در زیر زمین قرار دارد.
هوای اتاق که بیشتر شبیه قبر بود، نفس او را می گرفت.
احمد خاطرات چند ساعت قبل را مرور کرد، آخر به چه جرمی او را گرفته بودند؟! نکند به خاطر حرف هایی که راجع به حزب بعث زده بود؟! و نمی دانست دقیقا به خاطر کدام نطق هایش بوده؟! آخر احمد برای خود عزیزی، هم در دفاع از حزب بعث سخن ها گفته بود و گاهی هم که در جمع مذهبی ها حضور داشت در مخالفت با حزب بعث نطق کرده بود، کارهای احمد آنقدر مزورانه وحیله گرانه بود که الان خودش هم مانده بوددقیقا به خاطر چه چیزی او را گرفته بودند؟!
اما احمد خوب می فهمید از ان شکنجه ها و این مکان زندانی بر می آمد، هر کس او را دستگیر کرده پشتش به جایی محکم بند است.
احمد با احتیاط دست راستش را حرکت داد و می خواست دستش را ستون بدنش کند و نیم خیز شود و خود را به طرف دیوار بکشد و اندکی بنشیند و به دیوار تکیه کند، دستش انگار چوبی خشک بود، احمد زیر لب گفت: یعنی من کجا هستم و چه مدت هست در بیهوشی به سر می برم؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
شهادت سردار سرافراز سپاه اسلام سردار شهید #سید_رضی از فرماندهان سپاه پاسداران و همرزم شهید حاجقاسم سلیمانی و مدافع حرم را به حضرت ولی عصر (عج) و نائب برحقش حضرت امام خامنه ای عزیز و ملت شریف ایران تسلیت عرض می نماییم.
وازخداوند منان علو درجات برای آن شهید عزیز و صبر جمیل را برای خانواده محترم ایشان از خداوند متعال خواستاریم .
شهادت هنر مردان خداست
#حاج_قاسم
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است....