فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ 🌺
🌷 تلاوت امروزمان را هدیه می نماییم به ساحت مقدس صاحب العصر و الزمان، حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف🌷
⭐ قرآن صفحه ۲۱۱ عثمان طه
⭐آیات نورانی قرآن
صوت ترتیل و ترجمه وتفسیرقرآن
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_5821360692602603188.mp3
1.66M
💎 #تفسیر
#سوره_یونس_۲۱
🔹در حکایت تحلیل مردم از وقایع.
4_5821360692602603189.mp3
2.72M
#تفسیر
#سوره_یونس_۲۲
🔹در حکمت بالا و پایین دنیا..
4_5821360692602603190.mp3
2.92M
#تفسیر
#سوره_یونس_۲۳
▪️انسان عهد شکن و ناسپاس..
4_5821360692602603191.mp3
3.79M
#تفسیر
#سوره_یونس_۲۴
🔹در حکایت تلخ و شیرین دنیا
4_5821360692602603192.mp3
2.13M
#تفسیر
#سوره_یونس_۲۵
🔹پیرامون دارالسلام و صراط مستقیم.
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🌸 🌸 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🌸 🌸اللّهُمَّ
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🌸
🌸 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن🌸
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن🌸
قراربگذاریم هرشب وهرروز برای سلامتی وظهوراقاومولامون صاحب الزمان صلوات بفرستیم....
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و سهل مخرجهم🌷
#کانال_منتظران_ظهور🌹
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
❇️ دوران پس از ظهور و فرمانبری همه موجودات از یاران امام زمان (عج)
✅ امام محمد باقر (ع):
🔸 «گوئی اصحاب قائم (عج) را با چشم خود میبینم که میان مشرق و مغرب را تحت سیطره خود درآوردهاند،
دیگر چیزی نمانده جز اینکه تحت فرمان آنهاست و تلاش میکند که خشنودی آنان را جلب کند!،
حتّی درندگان صحرا و پرندگان آسمان نیز تلاش میکنند که رضایت آنها را جلب کنند!،
چون یکی از یاران قائم (عج) روی زمین گام نهد، آن زمین به سرزمینهای دیگر مباهات میکند که امروز فلان یاور قائم (عج) بر فراز من گام نهاد». (۱)
⬅️ روزگار رهایی، ج۲، ص: ۶۳۱
(۱). بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۳۲۷، بشاره الاسلام صفحه ۲۴۱ و الزام النّاصب صفحه ۱۴۰.
🏷 #امام_محمد_باقر_علیه_السلام
#امام_زمان (عج) #ظهور
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔸 مروری بر اعمال عصر جمعه 🔸💠🔹
1⃣ صلوات ضراب اصفهانی
2⃣ دعای غیبت
3⃣ صد مرتبه سوره قدر
4⃣ صلواتی جهت دفع بلا در عصر جمعه
5⃣ دلیل دلگیرهای عصرهای جمعه
6⃣ دعای سمات
7⃣ زمان استجابت دعا در عصر جمعه
🔹🔸💠🔸🔹💠🔹🔸
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ظهر جمعه، مستند «آرمان روحالله» را ببینید
🔹مستند «آرمان روحالله»، روایتی از دیدار خانوادههای شهدای امنیت با رهبر انقلاب، فردا منتشر خواهد شد.
🔹جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲ بعد از خبر ۱۴؛ شبکه یک سیما و ساعت ۱۸؛ شبکه سه سیما
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فقط خواستم بگویم:
با آنها که دوستت ندارند
هیچ نسبتی ندارم...!♥️🌱
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹نماز شب بيست و دوم ماه #رجب
🌱هشت ركعت است و درهر ركعت بعد از حمد 7 مرتبه سوره كافرون
🍃 بعد از فارغ شدن از نماز 10 مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد و 10 مرتبه استغفار.
🍁پيامبر اکرم (ص) فرمود: هر كس اين نمازرا به جا آورد خارج نمي شود از دنيا تا اين كه جايگاهش را در بهشت ببيند، و مسلمان مي ميرد، و مي باشد از براي او پاداش 70 پيغمبر
📗اقبال الاعمال سید ابن طاووس جلد دوم ص823 ترجمه محمد روحی
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔴چرا گاهی شیطان،به هیچ عنوان دست از سر ما برنمیدارد؟
✍اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ،سگ میرود؟!
⚔چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست!
💥 اما اگر هیچی همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و آن وقت میرود…
🔥شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان:
🔥 حب مال
🔥 زَر و زیور
🔥 شهوت
🔥بخل
🔥حسادت و…
درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند.
🛑و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد.
❄اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند...
🍁تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم:
👈نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا!
💥تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!
مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!
🍃باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم.
🌸🌸💥💥🌸🌸
📙آیت الله شهید دستغیب (ره)
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_38 راحیل🧕🏻 خانه که رسیدم، مامان بادیدنم با لبخند سلام کردو گفت
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_39
با صدای اذان گوشیام، از خواب بیدار شدم، مامان نبود.
رفتم وضو بگیرم دیدم در سالن، نماز می خواند، مامان نیم ساعت قبل از اذان بلند میشد. من همیشه به او غبطه می خوردم.
وضو گرفتم و نمازم را خواندم. بعد از خواندن نماز، سرم را روی مهر گذاشتم و با خدا حرف زدم.
ازخدا خواستم کمکم کند تا فراموشش کنم و از این امتحان سخت سربلند بیرون بیایم.
بعدخواستم بخوابم ولی فکرو خیال اجازه ی خواب را به من نداد، بلند شدم چند صفحه قرآن خواندم و بعد درسهای دانشگاه را مرورکردم، چشمم که به جزوه ی تاریخ تحلیلی افتاد ناخداگاه اشکهایم روی جزوه ریخت. گاهی خودم هم از کارهای خودم تعجب می کنم. نمیدانم عشق با همه این کار را می کند یا من ضعیف هستم. حالا شانس آورده ام افکار و بعضی رفتارهایش را نمی پسندم، اگر همهی رفتارش باب میلم بود چکار می کردم.
سعی کردم فکرم را متمرکز درسم کنم. باصدای مادرم که می گفت بیا صبحانه بخور، کتاب و جزوه ام را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم.
ــ مامان جان چیزی از گلوم پایین نمیره، میرم بچه هارو صدا کنم.
داخل اتاق که شدم با پرت شدن بالشت به طرفم گیج شدم، خم شدم بالشت را از روی زمین بردارم که دومی به طرفم پرت شد و صدای خنده ی اسرا و سعیده همه جا را برداشت.
بالشت دوم را هم برداشتم و روی تخت انداختم وگفتم:
– شانس آوردین حوصله ندارم وگرنه حسابتون رو می رسیدم.
بیایید صبحونه بخورید.
اسرا بی حرف رفت، سعیده بغلم کرد وگفت:
– چرا اینطوری شدی راحیل؟ کی میشه مثل قبل بشی؟
دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:
– برام دعا کن.
با صدای بغض آلودی گفت:
–انشاالله همه چی درست میشه.
موقع پوشیدن کفش هایم مامان لقمه ایی دستم داد.
–حداقل اینو بخور ضعف نکنی.
ــ ممنونم مامان جان.
مامان کمی مِن ومِن کردوگفت:
–راحیلم غمت رو پشت لبخند و خنده ی مصنوعیت قایم کن، بخصوص توی دانشگاه. با دوستهات باش و بگو بخندکن. اینجوری واسه هر دوتاتون بهتره.
جلو رفتم، بوسیدمش و گفتم:
–چشم.
سعیده جلو در امد.
–صبر کن تا یه جا می رسونمت.
نگاه معنی داری به پالتو کرم رنگ بالای زانویش انداختم و گفتم:
– نه اصلا، خودم برم راحت ترم.
نگاهم را دنبال کردو گفت:
–الان میام، بعد از چند دقیقه امد و گفت:
–بریم، حل شد.
دیدم زیر پالتو یک مانتو زیر زانو پوشیده و دکمه های پالتواش را هم باز گذاشته.با تعجب اشاره به مانتواش کردم.
– چقدر آشناست.
خندید و گفت:
–مال خودته دیگه، برات میارم بعدا. حالا بریم؟
اونقدر گرم حرف شدیم که دیدم جلو در دانشگاه هستیم.
ــ وای سعیده ما کی رسیدیم. ببخشید این همه راه...
همانطور که ماشینش را پارک می کرد، حرفم را بریدو گفت:
– بی خیال بابا. خودم خواستم برسونمت.
فقط راحیل این که گفتی، اون پسره آرش برگشته به تو گفته هر جور که تو بخوای من اونجوری میشم، نمی فهمم چرا بازم قبول نمیکنی؟
لبخندی زدم.
– یه چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی؟
ــ باشه بگو.
ــ ببین صبح خواستیم بیاییم، تو چی پوشیده بودی؟ بعد به خاطر من رفتی مانتو پوشیدی. یعنی اگه من نبودم یا روزایی که نیستم تو همونجوری میری بیرون. تازه می دونم امروز به خاطر من فقط رژ زدی و زیاد آرایش نکردی.
من اینو نمی خوام. به خاطر من نمی خوام باشه. می خوام به خاطر خدا باشه، همه جا باشه. خودش باشه. با فکر خودش راحت زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره. مثل من که از پوششم لذت می برم چون خودم قبولش کردم و دلیلش رو فهمیدم.
سعیده هر کسی باید خودش از زندگیش راضی باشه با فکرخودش وگرنه خسته میشه، زده میشه. باید هر کسی خودش بخوادو دنبالش بره، زورکی و اجباری دردرازمدت باعث تنفر میشه.
حرف یه عمر زندگیه، یه روز دو روز نیست...
همانطور که حرف می زدم دیدم نگاه سعیده به رو برو میخکوب شد.
نگاهش را دنبال کردم، آرش بود که روبروی ماشین سعیده پارک می کرد. ولی هنوز متوجه ی مانشده بود.
سعیده فوری پیاده شدو امد در طرف من را باز کرد.
–پیاده شو دیگه می خوام تا کلاس همراهیت کنم و عاشق دل خسته رو سیروسیاحت کنم.
از کارش خوشم نیامد ولی حرفی نمی توانستم بزنم چون آرش هم متوجه ما شده بودو به سمتمون می آمد.
آرش با لبخند سلام کرد، خیلی آرام جواب دادم.
ولی سعیده برعکس من بلند و خندان سلام دادو حالش را پرسید.
آرش هم متقابلا لبخند زدو رو به من گفت:
–معرفی نمی کنید؟
چشم غره ایی به سعیده رفتم.
–دختر خالم هستند.
آرش نگاهی به ماشین سعیده انداخت و با تعجب گفت:
– همون دختر خالتون که تصادف ...
نگذاشتم ادامه بدهد.
–بله.
سعیده خنده ایی کردو گفت:
– فکر کنم فقط خواجه حافظ شیرازی قضیه ی تصادف مارو نمی دونه.
اخمی به سعیده کردم و به سمت در ورودی دانشگاه رفتم. سعیده هم بعد از چند قدم همراهی با من وقتی دید اخم هایم باز نمی شود خداحافظی کردو رفت.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c