eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن #قسمت_60 راحیل🧕🏻 وقتی تلفن را قطع کردم، با چشم های
– لطفا شماره ام را هم سیو کنید و شماره خودتون رو هم بدید. شما که نذاشتین من ببرمتون بیمارستان. پس هر چی هزینه ی بیمارستان بشه خودم پرداخت می کنم. شما با همراهتون برید منم با موتور پشت سرتون میام. کارت را پس زدم وگفتم: ــ ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید. خودم مقصربودم. من شکایتی از شماندارم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن وقتی سعیده من رادرآن حال دید، دودستی به سروصورتش کوبیدو گفت: – چرا اینجوری شدی؟ پسر موتور سوار که با تعجب سعیده را نگاه می کرد گفت: –حالشون خوبه خانم نگران نباشید، زودتر ببریم بیمارستان تا عکس ... سعیده خشمگین سرش داد زدو گفت: –شما این بلا رو سرش آوردید؟ پسره ی بدبخت لال شد. سعیده را صدا کردم و گفتم: – تقصیر خودم بود. حالم خوبه فقط یه کم پام درد میکنه. انگار تازه یادش افتاده بود باید کمکم کند سریع به طرفم امدو بلندم کرد. موتورسوار حرفهایی که به من زده بود رابه اوهم گفت و سعیده فقط با عصبانیت نگاهش می کرد. فوری به طرف بیمارستان راه افتادیم و تا زودتر ازنگاههای با تامل عابرین فرار کنیم. بعد از اینکه ماشین حرکت کرد، سعیده نگاه مرموزی به من انداخت و گفت: –تو اینجا چیکار می کردی؟ سرم راپایین انداختم و گفتم: –می خواستم برم دانشگاه. تا امدم تاکسی بگیرم اینجوری شد. دستش را به پیشانیش زدوگفت: –وای حالا جواب خاله رو چی بدم، فقط دعا کن چیزیت نشده باشه. ــ مامانم که نمیدونه ما با هم بودیم.فکر میکنه من دانشگاهم. بی توجه به حرفم گفت: –خب می گفتی خودم همونجا که می خواستی بری می رسوندمت، مگه ما با هم این حرف هارو داریم. پنهون کاری چرا آخه؟ شرمنده بودم، نمی دانستم جوابش راچه بدهم. درد پایم هم بیشتر شده بود. به بیمارستان که رسیدیم دیدم موتور سوار موتورش راگوشه ایی پارک کرد. داخل بیمارستان شدیم و بعد از پذیرش بالاخره عکس انداختیم. دیگر درد انگشت های پایم غیر قابل تحمل شده بود. وقتی دکترعکس رادید گفت، دو تا از انگشت های پای راستم مو برداشته. و کمی هم کوفته شده.برای درمان باید با بند طبی بسته شود و برای مدتی حرکت داده نشود تا دوباره جوش بخورد. آقای موتور سوار هم هر جا می رفتیم دنبالمان می آمد و هزینه هارا پرداخت می کرد. بالاخره از بیمارستان بیرون امدیم و من به پسرموتوسوارگفتم: –شما برید، ممنون. دوباره کارت ملی اش را به طرفم گرفت و گفت: –پیشتون باشه اگه یه وقت اتفاقی افتاد یا خانوادتون تصمیم دیگه ایی... نگذاشتم حرفش را تمام کند گفتم: – نه نیازی نیست. دوباره سفارش کرد که اگر مشکلی پیش امد حتما زنگ بزنم وشماره تلفنش رابه اصرارسیوگوشی ام کرد. سعیده کلافه به طرفش چرخیدو گفت: –چشم زنگ میزنه، دیگه شما بفرمایید. پسرک مکثی کردو بی توجه به حرف سعیده دوباره کلی سفارش کردو رفت. بعد از این که سوار ماشین شدیم، پوفی کردو گفت: – عجب سریشی بود. شرط می بندم فردا بیاد خواستگاریت حالا ببین. دردم را فراموش کردم و خندیدم و گفتم: –چی میگی تو؟ – من نمیدونم چرا هر کس به پست تو می خوره عاشقت میشه، چرا کسی مارو نمیبینه؟ این بار بلندتر خندیدم. – دوست داشتی جای من بودی این همه درد داشتی؟ شاکی نگاهم کردو گفت: – والا ما جای شما هم بودیم، من تصادف کردم کلی هم بیمارستان بستری بودم. اونوقت آقای معصومی عاشق تو شد. –توقع نداشتی که عاشق قاتل همسرش بشه. بس کن سعیده. ــ نه خب، فکرش رو بکن. حالا از اینورم تو تاقچه بالا میزاری آخه، بعد قیافه ی جدی به خودش گرفت و گفت: –حاضرم باهات شرط ببندم اگه این پسر از همین فردا به بهانه های مختلف شروع به زنگ زدن نکرد. خنده ام رو جمع کردم و گفتم: – غلط کرده زنگ بزنه. ــ نه اونجوری که... منظورم به قصد ازدواج، حتما منظوری داشته اینقدراصرار داشت تا خونه باهامون بیاد. وای راحیل، به جان خودم حالا اگه من دقیقا جای تو تصادف می کردم، موتور سواره یه آدم معتاد و بیکارو بدبخت بیچاره ی بیخودی بودا، اصلا باید کفاره میدادم نگاهش می کردم. تازه اونم میزد در می رفت، نمی موند خرج درمونم رو بده. حالا خوبه می گی این پسره اصلامقصرنبوده، اگه مقصر بودچیکارمی کرد. اصلا میدونی چیه، همون اول وقتی دیدم با این تصادف کردی عصبانی شدم.اصلا ناراحتیم واسه تو نبود که... با گفتن این حرفش خودش هم به خنده افتادوبا صدای بلند خندید. برای اینکه پسره اینقدر خوشگل بود عصبانی شدم، دیدی همشم هواتو داشت. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن سنگینی ام را انداخته بودم روی سعیده و بیچاره باسختی مرا به طرف آسانسور می کشید. – چه بگم به مامان که دروغ نباشه. سعیده گردنش را تابی دادو گفت: –بگو داشتم می رفتم سر قرار، زدن لهم کردن. ازحرفش شرمنده شدم، شایداین تصادف نشانه ایی بودبرای ندیدن آرش. مامان راست می گفت خداهمیشه باما حرف میزنه فقط باید گوش شنواداشته باشیم وچشم بینا... سعیده دستم راگرفت و گفت: – تو که با خاله نداری، راستش روبهش بگو دیگه. ــ نه سعیده، شاید بعدا بگم ولی الان روم نمیشه. ــ خب...بگو داشتم از دانشگاه میومدم اینجوری شد، زیاد با جزییات نگو. فرصتی نبود بیشتر فکر کنم که چه بگویم، مادر با دیدن سرو وضع من ماتش برد. سعیده قبل از این که من حرفی بزنم خودش حرفهایی را که پیشنهاد داده بودرا برایش توضیح داد. –چیزیش نشده خاله، فقط انگشت های پاش کوفته شده. بعد من را لنگان لنگان داخل برد. مادر همانجا جلودر چادر و مانتوام را درآورد و انداخت لباسشویی و بعد صدقه کنار گذاشت و خدارو شکر کردکه بخیر گذشته. سعیده کمکم کرد تا روی تختم بنشینم و رو به مادر گفت: _خاله جان، فکر کنم تا یه مدت باید عصا استفاده کنه تا به پاش فشار نیاد. الانم خاله اگه شیر دارید براش بیارید برای شکستگی خوبه. مامان انگار هنوز شوک بودحرفی نمیزد ولی با حرف سعیده با صدای بلندی پرسید: – مگه شکسته؟ ــ نه بابا، خاله جان مو برداشته. مامان با ناراحتی پایم را نگاه کردو گفت: –فکر نکنم زیادم فرقشون باشه. ــ چرا خالا جان، خیلی فرقشه بعد لبخندی زدوگفت: – ولی کلا این دخترت خیلی خوش شانسه ها، ببین چه به موقع تصادف کرده، دیگه هم تعطیلی دانشگاهه هم اونورکارش با آقای معصومی تموم شده. کلا الان وقتش بود یه مریضی چیزی بگیره استراحت کنه. مادر همانطور که از اتاق بیرون می رفت گفت: –شب عیدی بچه ناقص شده، خوش شانسه؟ سعیده بالشتی ازکمد درآوردو زیر پایم گذاشت و کمکم کرد دراز بکشم. –من میرم و شما رو با مادر گرامیتون تنها میزارم. دستش را گرفتم. –سعیده لطفا بمون. سعیده دستش را از دستم درآوردو گفت: –ماست مال کردم رفت، خیالت راحت دیگه چیزی نمی پرسه. ــ آخه اگه پرسید چرا مترو سوار نشدی چی بگم؟ سعیده در صورتم براق شدو گفت: – یعنی اینقدر خلاقیت خالی بندی دارم که هر دفعه از من می پرسی چه بگم؟ خواهر من، خودتم خلاقیتت رو یه کم به کار بنداز...مثلا بگوشب عیده متروها خیلی شلوغن، یا کمرم درد می کرد حوصله سرپا وایسادن تو مترو رو نداشتم. دستش رارهاکردم. ــ نمی تونم سعیده، ولش کن. فقط دعا می کنم که نپرسه وگرنه از خجالت آب میشم. بعد شروع کردم به صلوات فرستادن. با صدای تلفن خونه، سعیده هینی کشیدو گفت: –فکر کنم مامانمه، قراربودبراش خریدکنم، حتما الان نگرانم شده. صدای مادر به زور شنیده میشد، از لحنش معلوم بود که طرف صحبتش خاله نیست. سعیده مایوسانه گفت: –می بینی، من حتی مامانمم نگران نمیشه ها. مادر با یک لیوان شیروظرفی ازخرما وارد شدو گفت: –توش عسل ریختم بخور. ــ دستت درد نکنه مامان جان. ــ راستی آقای معصومی زنگ زد، می گفت به گوشیت زنگ زده جواب ندادی. می پرسید دفترچه بیمه ی ریحانه رو کجا گذاشتی؟ دنبالش گشته پیداش نکرده. به سعیده نگاه کردم. –گوشیم کجاست؟ ــ تو کیفته، کیفتم جامونده داخل ماشین. ــ میری بیاری زنگ بزنم بهش بگم؟ سعیده بلند شد و رو به مادر گفت: –خاله من دیگه میرم. کیف رومیزارم توی آسانسور بردارید. مادر همانطور که دنبالش میرفت گفت: – کجا؟ ناهار بمون. سعیده با مسخرگی گفت: – ممنون خاله، نه اینکه مامانم از استرس دل تو دلش نیست، برم که بیشتر از این، نگران نشه. البته واسه شب نشینی میاییم دیدن راحیل. مامان گوشی را که دستم داد بازش کردم دوتماس ویک پیام ازآقای معصومی داشتم. کلی فکر کردم تا یادم بیاید دفترچه را کجا گذاشته‌ام. وقتی یادم امد زنگ زدم. با زنگ اول گوشی را برداشت و فوری سلام کردو بدونه این که منتظر جواب من باشه پرسید: – چی شده پاتون؟ –سلام، شما از کجا می دونید؟ ــ خب، گوشیتون رو جواب ندادیدنگران شدم، به خونه زنگ زدم مادرتون گفت که تصادف کردید. ــ چیز مهمی نیست، فقط یه مدت باید با عصا راه برم، زنگ زدم جای دفترچه رو بهتون بگم، مگه ریحانه دوباره... ــ نه، خواستم با دفترچه ی خودم ببرم تمدیدشون کنم.دیدم مال من سر جاشه ولی مال ریحانه نیست.واسه همین مزاحم شدم.حالا اون مهم نیست. من میام دیدنتو براتون عصا ی خودم رو میارم، شاید به دردتون بخوره. ــ نه، اون مال شماست، مامان میره از همین داروخانه سر خیابون میگیره. ــ به خاطر چند روز نمیخواد بخرید. فقط باید کمی کوتاهش کنم. من و ریحانه دو سه ساعت دیگه میاییم اونجا. دلمون حسابی تنگ شده. با این حرفش سرخ شدم و با صدای از ته چاه درامده ایی گفتم. –قدمتون روی چشم. پس دفترچه بهانه ایی بودبرای زنگ زدنش.
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن وقتی به مامان خبردادم. با تعجب پرسید: –می‌خواد بیاد ملاقاتت؟ –اینطور گفت. طولی نکشید که دیدم مادر با یک سینی بزرگ وارد شد. – می خواستم اسراهم بیاد بعد ناهار بخوریم. ولی چون قراره مهمون بیاد زودتر بخوریم که من به کارهام برسم. ــ ولی مامان من گرسنه نیستم، صبر کنیم تا اسراهم بیاد. ــ آخه از صبح... صدای زنگ آیفن نگذاشت مادر حرفش را تمام کند. مامان از اتاق بیروت رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. – خب دیگه اسرا هم امد، با هم می خوریم. اسرا وقتی پایم را دید بغض کردو نشست کنارم و گفت: – فکر کنم تو تقدیرته که سالی یه بارتصادف کنی. از حرفش خنده ام گرفت و مشتی حواله ی بازویش کردم. مادر برای اسرا بشقابی آوردوگفت: –لباست رو عوض کن وبیا بشین. دوباره بی اشتها شده بودم ولی به خاطر مادر سعی کردم چند قاشق بخورم. مادر نگاهی به غذایم انداخت. –چرانمی خوری؟ ــ خوردم مامان جان. از این به بعدکمتر بخورم بهتره، چون نباید زیاد تحرک داشته باشم ممکنه چاق بشم. راستی مامان، اگه اون کتابه که اون روز تو اتاقتون بود رو نمی خونید برام میارید. من که نمی تونم کمکتون کنم، حداقل از وقتم استفاده کنم. ــ یه کم ازش خوندم، حالا تو بخون من بعدا می خونم. اسرا فوری بلند شد. – بگین کجاست من براش میارم. مادر با تعجب گفت: –به به خواهرمهربون... اسرا لبخندی زدو گفت: – از این به بعد هر کاری داره خودم براش انجام میدم. ــ مادر سینی غذارا برداشت و گفت: –آفرین به تو...تو اتاقمه...داخل کشو. چند صفحه از کتاب را خواندم چون تمرکز نداشتم، متوجه نمی شدم. کتاب را بستم وبافکر آرش وقت گذراندم. نمی دانم چقدر طول کشید که اسرا امد و گفت: –راحیل کدوم لباست رو می پوشی برات بیارم. نگاهش کردم و گفتم: –لباس چی؟ ــ مگه صاحب کارت نمی خواد بیاد؟ ــ خب چرا. به سلیقه ی خودش یک بلوز دامن معمولی و تیره رنگ برایم آورد و گفت: –اینا خوبه؟ اعتراض آمیز گفتم: –اینا چیه؟ اینایی که الان تنمه که بهتر از اوناست. دیگه چرا عوض کنم؟ فقط یه ساق دست بده، چون بلوزم آستین کوتاست. ــ مِنو مِنی کردو گفت: نمی خوام پیش آقای معصومی زیاد خوش تیپ باشی؟ خنده کجی کردم. –انوقت چرا؟ سرش را پایین انداخت. – اینجوری بهتره دیگه. بعد ساق هارا انداخت روی تخت و رفت. "این دیگه چشه؟" زنگ را که زدند. اسرا با عجله امد و گفت: – راحیل پاشو کمکت کنم ببرمت سالن روی مبل بشینی تا جلو صاحب کارت لنگون لنگون راه نیوفتی. در حال بلند شدن گفتم: –میشه اینقدر نگی صاحب کار.اون اسم داره. نگاهش رنگ تعجب گرفت. –واسه تو چه فرقی داره. بالاخره منظورم رو می رسونم دیگه. پوفی کردم و گفتم: –خوشم نمیاد. نزدیک مبل بودیم که ناگهان رهایم کرد ودست به کمر شد که حرفی بزند، تعادلم را از دست دادم ولی قبل از این که بیفتم بازویم را گرفت و گفت: – آخ ببخشید. اخمی کردم و گفتم: – چی می خواستی بگی؟ – هیچی.چشم همون اسمش رو میگم. ــ اسرا، تو ازش بدت میاد؟ ــ نه، فقط فکر می کنم یک سال تو رو از ما گرفت. می ترسم یه وقت بیشتر از اینا تو رو از ما بگیره. لبخندی زدم و گفتم: – خیلی اشتباه فکر می کنی، الان وقتش نیست بعدا برات توضیح میدم. که اون به ما لطف کرد. بعدشم همه چی به خواست خودم بوده نه اون. با یاالله گفتن های آقای معصومی اسرا کمکم کرد تا چادرم راروی سرم مرتب کنم. وقتی وارد شد از دسته گل بزرگی که اکثر گلهایش نرگس بودند لبخند بر لبم امد و سعی کردم بلند شوم و سلام کنم. دسته گل را با احترام به مادرم که جلو در ایستاده بود داد و از همان جا با دست اشاره کرد که بلند نشوم. پشت سرش خواهرش، زهرا خانم را دیدم که با لبخند وارد شدو با مادر روبوسی کرد. از این که اوهم امده بودهم خوشحال شدم هم تعجب کردم. چون این ساعت ازروز شوهرش خانه بود. ریحانه دست پدرش را گرفته بودو هاج و واج به اطرافش نگاه می کرد. آقای معصومی با نگرانی نزدیکم شدو حالم را پرسیدو با تعارف مادر روی مبل تک نفره کنارمن نشست. با زهرا خانم هم روبوسی کردم و تشکر کردم که امده است. زهرا خانم عصا و یک کیسه کادویی دسته دار شیکی که زیر چادرش بود را کنار مبل روی زمین گذاشت ریحانه تا نزدیکم شد دست هایش را دور پاهایم حلقه کرد و ذوق کرد. من هم کشیدمش بالاو نشوندمش روی پایم. پدرش دست دراز کرد وگفت: – شما پاتون اذیت میشه، بچه رو بدید به من. بوسه ایی روی موهای لختش زدم و گفتم: نه، دلم براش تنگ شده بود. اذیت نمیشم.اسرا رفت خرس عروسکی، که چند وقت پیش سعیده کادو تولدش خریده بود راآورد تا ریحانه را سر گرم کند و کم‌کم موفق شد. مامان گلها را داخل گلدان گذاشت وهمانطورکه روی میزجابه جایش می کردگفت: –زحمت کشیدید، دستتون درد نکنه. آقای معصومی هم با همان حجب و حیای همیشگی گفت: – خواهش می‌کنم، قابل راحیل خانم رو نداره. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹 آنچه که به خاطرش به ، دعوت شدید💌 📣 توجه📣 🔻ارزاق معنوی روزانه : 🌕روز شنبه 🌖روز یک شنبه 🌗روز دوشنبه 🌘روز سه شنبه 🌑روز چهارشنبه 🌒روز پنج شنبه 🌓روز جمعه 🌔عصر جمعه تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم 🔹🔸💠🔸🔹 🔻خداشناسی ۲۸ جلسه صوت شناور 🔸️🔹️💠🔹️🔸️ 🔻مرگ پژوهی ۹۵ جلسه صوت شناور ۱۶ جلسه صوت شناور ☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ 🔹🔸💠🔸🔹 🔻معادشناسی ۶۱ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻شیطان شناسی ۵۴ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻مباحث معرفتی ☆۴۵ جلسه صوت شناور 🔹️🔸️💠🔸️🔹️ 🔻مباحث اخلاقی ۲۷ جلسه صوت شناور ۴۸ جلسه صوت شناور ۵۸ جلسه صوت شناور ۷۶ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻 کتاب صوتی جان فدا، ۱۰ قسمت 🔹🔸💠🔸🔹 🔻کلیپ های عبرت آموز ☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب ☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر! ☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کندتوبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی 🔰 ادامه دارد با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱 ◇💠◇💠◇💠◇💠◇ @montazeraan_zohorr ◇💠◇💠◇💠◇💠◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 خدایا با توکل به اسم اعظمت و نام‌ زیبایت آغاز می‌کنیم شروع هر لحظه را ای که زیباترین علت هر آغاز توئی امروزمان را با تلاش و مهربانی به تو می‌سپاریم یار و یاورمان باش ای بزرگترین
‌ ♥️سلام مولای من مهدےجان✋🏻🌹صبح قشنگتان بخیر آقاجونم🥰🌹🍃 ‌Γ‌‌•🌻🍃 دیدیم‌تورا‌دوباره‌برمیگردۍ از‌باغ‌پرا‌زستارھ‌برمیگردۍ گفتند‌ڪہ‌چاره‌نیست‌بر‌درد‌فراق انگار‌برای‌چاره‌برمیگــردۍ..! ‌‌🍂✨🌹 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیها 🌹برای سلامتی و تعجیل در فرج صلوات
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: به درستی که حسین بن علی(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است.✨
🎉قدم به ساحت جهان زدند؛ ٣هم قدم، ٣هم قسم، ٣هم سخن، ٣هم نشین ٣همسفر، ٣هم هدف، ٣هم نظر، ٣بی قرین ٣دلربا، ٣جان به كف، ٣هم ندا، ٣نازنین یكی پدر، یكی پسر، یكی عموی مه جبین 💐 فرخنده میلاد سه پرچمدار حریم ولایت مبارک
💎 تقویم نجومی 💎 ✴️ پنجشنبه 👈 26 بهمن /‌ دلو 1402 👈5 شعبان 1445 👈15 فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. ولادت امام زین العابدین علیه السلام (به روایتی )" 36 هجری قمری". 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛اخر هفته برای دفع نحوست سلامتی امام زمان سلام الله علیه و شادی اموات صدقه فراموش نگردد. 👩‍❤️‍👨مباشرت امروز: فرزند هنگام زوال ظهر اقا و سیاستمدار و عاقل و بزرگوار خواهد شود و مباشرت برای صحت بدن نیز مفید است. 🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 👶 زایمان مناسب و نوزاد حالش خوب است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️رفتن به تفریحات سالم و نشاط و سرگرمی. ✳️مباشرت. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️نامه نگاری و مکاتبات. ✳️و ملاقات با دوستان خوب است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. مباشرت امشب شب جمعه: مباشرت برای سلامتی مفید و فرزند پس از فضیلت نماز عشاء و از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام باشد. ان شاءالله. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث سرور و شادی می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ است. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 6 سوره مبارکه "انعام" است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده اندک آزاردگی ببیند صدقه بدهد تا رفع شود و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
🌹 تقویم شیعه🌹 شمسی: پنج شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی میلادی:Thursday 15 february 2024 قمری: الخميس ۰۵ شعبان ۱٤٤۵ 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علی العسكری عليهما السّلام 📿 اذکار روز: 👈صد مرتبه ذکر لا اله الا الله الملک الحق المبین 👈۳۰۸ مرتبه یا رزاق بگوید تا روزى اش فراوان شود. 🙏بارالها در فرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره از مشکلات همه مردم باز کن ✅وقایع روز: 💐سالروز ولادت حضرت امام زین العابدین علیه السلام(۳۱ه ق) روز صحیفه سجادیه 🇮🇷صدور حکم تاریخی حضرت امام خمینی رحمه‌الله مبنی بر ارتداد سلمان رشدی نویسنده خائن کتاب آیات شیطانی(۱۳۶۷ه ش) 🗓 روزشمارتاریخ: 💐⏳۰۶ روز تا سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام (۳۳ه ق)و روز جوان 💐🌹⏳۱۰ روز تا ولادت باسعادت حضرت قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف (۲۵۵ه ق) 💐⏳۲۶ روز مانده به رمضان المبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم صل على محمد و آل محمد 🖤🖤 🌷 تلاوت امروزمان را هدیه می نماییم به ساحت مقدس ⭐ حضرت امام حسن عسکری علیه السلام و حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها 📗 قرآن ص ۲۲۴ عثمان طه📖 📗 آیات نورانی قرآن 📖 صوت ترتیل و ترجمه قرآن وتفسیر https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_5848389707775346475.mp3
1.39M
تاثیر حالات قلبی و معنوی در اعمال