۱۹- روز عاشورا
دلیل بر این دعایی است که در اقبال ومزار بحار وزاد المعاد به روایت عبد الله بن سنان از امام صادق (علیه السلام) رسیده ودر اول آن دعا آمده است: اللهم عذب الفجرة الذین شاقوا رسولک... پروردگارا! فاجرانی که با فرستاده تو به مخالفت برخواستند عذاب کن... وسرش این است که در چنین روزی آن همه مصیبت ومحنت بر مولایمان سالار شهیدان (علیه السلام) وارد آمده وخدای (عز وجل) وعده فرموده که از ظلم کنندگان بر آن حضرت بوسیله مولای قائم ما (عجل الله تعالی فرجه الشریف) انتقام گیرد چنان که در روایت به این مطلب تصریح شده است، بنابراین هرگاه مؤمن در روز عاشورا مصیبتهای امام مظلوم را به یاد آورد ودانست که خدای تعالی برای او انتقام گیرنده ای را تعیین فرموده ایمان وعلاقه اش به آن حضرت او را به دعا کردن وظهور آن منتقم را خواستن بر می انگیزاند که صمیمانه قیام امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خدای قادر بخواهد، لذا این درخواست در دعای مشارالیه آمده است ونیز به همین جهت است که در بخش گذشته گفتیم هر کس برای این امر بزرگ دعا کند به پاداشی نایل می شود که جز خدای تعالی کسی آن را نمی داند وآن خونخواهی برای امام مظلوم شهید (صلوات الله وسلامه علیه) است.
۲۰- شب نیمه شعبان
زیرا که شب میلاد مسعود حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) است، پس شایسته است که اهل ایمان در آن شب به دعاگویی برای آن جناب اشتغال ورزند، ودر روایات هم آمده که در این شب دعاها مستجاب می شود.
می گویم: سابقاً بیان کردیم که این دعا نزد اهل خرد مهمترین دعا است وسزاوار است که در مواقع استجابت بر همه دعاها وخواسته ها آن را مقدم دارند ومؤید آنچه گفتیم اینکه مؤلف جمال الصالحین در دعاهای آن شب از مولایمان حضرت حجت (علیه السلام) دعای ارزنده ای آورده که سر آغازش چنین است: اللهم صل علی محمد سید المرسلین وخاتم النبیین... ما این دعا را در اول بخش هفتم خواهیم آورد واهتمام به آن را در همه مواقع بیان خواهیم کرد ونیز شاهد بر آنچه گفتیم دعایی است که در اقبال وزاد المعاد یاد گردیده واولش چنین است: اللهم بحق لیلتنا هذه ومولودها... بار خدایا تو را به حق این شب وآنکه در این شب تولد یافته... که از این عبارت می توانیم عظمت واهمیت این شب را دریابیم پس مبادا عمرت در این شب به غفلت وبی خبری بگذرد وخدمت کردن به آن جناب را در آن واگذاری وبرای کسی که از برکت ولادتش این شب آن طور اهمیت یافته، دعا ننمایی، وشایسته است که فرمایش مولایمان حضرت صادق (علیه السلام) را درباره آن جناب یاد بیاوری که: ولو ادرکته لخدمته ایام حیاتی ؛ واگر زمان او را درک می کردم تمام روزهای زندگی ام را در راه او قرار می دادم. اضافه بر اینکه این دعا از جمله اقسام شکرانه آن نعمت بزرگ یعنی ولادت امام قائم (علیه السلام) است، ونیز - چنانکه در بعضی از روایات که در مستدرک الوسائل منقول است آمده - شبی است که اعمال (بر امام (علیه السلام)) عرضه می شود.
۲۱- روز نیمه شعبان
آنچه در مورد شب نیمه شعبان گفتیم، در اینجا نیز صادق است، اضافه بر اینکه دعا کردن در شب وروز نیمه شعبان اقتدا کردن به آن حضرت وتأسی جستن به او است، که هنگامی که از مادر متولد شد، سر به سجده نهاد وبرای این امر دعا کرد: اللهم انجز لی وعدی واتمم لی امری وثبت وطأتی واملا الارض بی عدلاً وقسطاً
خدایا! وعده ام را تحقق بخش وامر (قیامم) را تمام گردان وگامم را استوار ساز وزمین را به (ظهور) من پر از عدل وداد کن.
۲۲- تمام ماه رمضان
بخصوص در شبهای آن ماه شریف؛ زیرا که این ماه بهار دعا کردن است واین هم بهترین دعاها می باشد، از همین روی از خود آن حضرت - که خداوند فرجش را برساند- امر واهتمام به دعای افتتاح در شبهای این ماه رسیده است، بنابراین از خواندن آن غافل مشو که جداً دعایی است نفیس، وجامع مطالب دنیا وآخرت می باشد.
و نیز مؤید این مطلب است، آنکه رئیس محدثین، شیخ بزرگوار صدوق (رحمه الله) در کتاب فضائل شهر رمضان به سند خود از حضرت امام رضا (علیه السلام) آورده که درباره خوبی های ماه رمضان فرمود: کارهای نیک در ماه رمضان پذیرفته شود وبدیها آمرزیده گردد، هر کس در ماه رمضان یک آیه از کتاب خدای (عزَّ وجلَّ) بخواند، چنان است که کسی در ماه های دیگر ختم قرآن کند، وهر که در این ماه به روی برادر مؤمنش بخندد، روز قیامت او را ملاقات ننماید جز اینکه در روی او خنده آورد ووی را به بهشت مژده دهد، وهر کس در این ماه مؤمنی را یاری کند، خدای تعالی او را هنگام گذشتن از صراط یاری نماید، روزی که پاها در آن خواهد لغزید، وهر آنکه در این ماه خشم خود را فرو گیرد، خداوند روز قیامت خشم خود را از او باز دارد، وهر که در این ماه ستمدیده ای را یاری نماید، خداوند او را بر هر کسی که در دنیا با وی دشمنی ورزد یاری نماید وروز قیامت هنگام سنجش اعمال وحساب نیز یاری اش کند.
ماه رمضان؛ ماه برکت، ماه رحمت، ماه مغفرت وماه توبه وبازگشت (به درگاه خداوند) است، وهر کس در ماه رمضان آمرزیده نشود، پس در چه ماهی آمرزیده خواهد شد! پس، از خداوند بخواهید روزه را از شما بپذیرد وآنرا آخرین بار شما قرار ندهد، واینکه شما را در این ماه برای فرمانبرداریش توفیق بخشد واز نافرمانی اش محفوظ بدارد، که او بهترین سؤال شدگان است.(۵۷)
می گویم: در باب پنجم گفتیم که دعا برای تعجیل فرج وگشایش امر مولایمان حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اقسام یاری وکمک می باشد، که در این جهت شریف، یاری کردن مؤمن تأکید شده، این که در این ماه مبارک به آن عمل گردد، وبدون شک یاری کردن امام (علیه السلام) بهترین وتمامترین اصناف یاری کردن است.
و گواه بر آنچه ذکر شد از اهتمام به آن در ماه رمضان، دعایی است که در کتاب اقبال وزاد المعاد از امام چهارم سید العابدین وفرزندش ابو جفعر صادق (علیهما السلام) روایت آمده که اولش چنین است: اللهم هذا شهر رمضان... ودر آن آمده: اسألک ان تنصر خلیفة محمد ووصی محمد والقائم بالقسط من اوصیاء محمد صلواتک علیه وعلیهما اعطف علیهم نصرک...
خدایا! این ماه رمضان است... از تو می خواهم که جانشین محمد ووصی محمد وقیام کننده به عدالت از اوصیاء محمد - که درودهایت بر او وایشان باد - را یاری نمایی، یاری ات را بر آنان معطوف بدار.
و نیز شاهد بر آن است روایتی که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (قدس سره) در کتاب الصوم فروع کافی از محمد بن عیسی به سند خود از امامان (علیهم السلام) آورده که فرمودند: این دعا را شب بیست وسوم ماه رمضان در حال سجده وبرخاستن ونشستن ودر هر حال تکرار می کنی، ونیز هر قدر که می توانی وهرگاه که به یادت آمد در دوران زندگی ات، پس از حمد خدای تبارک وتعالی ودرود بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بگو: اللهم کن لولیک فلان بن فلان فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وناصراً ودلیلاً وقائداً وعیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً(۵۸)
خداوندا! برای ولی خودت فلان فرزند فلان(۵۹) در این ساعت وهر ساعت سرپرست ونگهدار ویاور وراهنما وپیشوا ومددکار باش، تا اینکه او را در زمین خویش (فرمانروای) مطاع گردانی ودر آن دوران بهره مند سازی.
می گویم: این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه دعا برای آن امر بزرگ (زودتر شدن ظهور) در شب بیست وسوم ماه رمضان مهمتر ومؤکدتر است از وقتها وزمانهای دیگر همچنان که در ماه رمضان از سایر ماهها تأکید بیشتری دارد، به جهت آنکه جهات استجابت وروی آوردن به درگاه خداوند وپاداش در آن شب جمع است، ونیز فرشتگان وروح در آن شب فرود می آیند ودرهای فتح ورحمت آنقدر گشوده می شود که در شبهای دیگر گشوده نشود، بلکه از صریح بعضی از روایات بدست می آید که آن شب همان شب قدر است که از هزار شب بهتر می باشد، چنان که ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (قدس سره) در کتاب اصول کافی، باب النوادر، کتاب فضل القرآن به سند خود از حضرت امام صادق علیه السلام
از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آورده که فرمود: قرآن در بیست وسوم ماه رمضان فرود آمد.(۶۰) این حدیث به ضمیمه اینکه خدای (عزَّ وجلَّ) فرمود: انا انزلناه فی لیلة القدر(۶۱)؛ ما (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم. دلالت دارد بر اینکه شب قدر، همان شب بیست وسوم ماه رمضان است واین برای اهل بینش واضح است. ومحقق نوری (رحمه الله) در کتاب النجم الثاقب دعای مزبور را به گونه مبسوطی از کتاب المضمار تألیف سید علمای بزرگوار - آنکه شایسته است عموم اهل بینش به او اقتدا کنند - سید علی بن طاووس (رحمه الله) نقل کرده است، دعا چنین است: اللهم کن لولیک القائم بامرک الحجة بن الحسن المهدی علیه وعلی آبائه افضل الصلاة والسلام فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً ومؤیداً (مریداً) حتی تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فیها طولاً وارضاً وتجعله وذریته من الائمة الوارثین. اللهم انصره وانتصر به واجعل النصر منک له وعلی یده واجعل النصر له والفتح علی وجهه ولا توجه الامر الی غیره. اللهم اظهر به دینک وسنة نبیک صلی الله علیه وآله حتی لا یستخفی بشیء من الحق مخافة احد من الخلق. اللهم انی ارغب الیک فی دولة کریمة تعز بهاالاسلام واهله وتذل بها النفاق واهله، وتجعلنا فیها من الدعاة الی طاعتک والقادة الی سبیلک وآتنا فی الدنیا حسنة وفی الاخرة حسنة وقنا عذاب النار واجمع لنا خیر الدارین واقض عنا جمیع ما تحب فیهما، واجعل لنا فی ذلک الخیرة برحمتک ومنک فی عافیة آمین رب العالمین وزدنا من فضلک ویدک الملاء، فان کل معط، ینقص من ملکه وعطاؤک یزید فی ملکک
"خداوندا! برای ولی قائم به امرت حجت بن الحسن مهدی - که بر او وپدرانش بهترین درود وسلام باد - در این ساعت ودر همه ساعتها سرپرست ونگهبان وپیشوا ویاور وراهنما وتأیید کننده (یا خواهان) باش تا اینکه بر سراسر زمینت فرمانروای مطاعش سازی واز کران تا کران گیتی برخوردارش نمایی واو وفرزندانش را از امامان وارث قرار دهی. خدایا! او را یاری نموده، بوسیله او پیروزی را برای (دین) خویش تحقق بخش ونصرت خود را برای او وبدست او فراهم آور ویاری را به او اختصاص ده وفتح وپیروزی را به روی او بگشا وامر (حکومت) را به غیر او متوجه مساز. خداوندا! دینت وسنت پیغمبرت (صلی الله علیه وآله وسلم) را به او آشکار کن تا چیزی از حق را از بیم احدی از خلق مخفی ندارد. خدایا! من به درگاه تو زاری می کنم به جهت دولتی گرامی، که اسلام واهل آنرا به آن عزت دهی ونفاق واهل آنرا خوار گردانی، وما را در آن دولت از دعوت کنندگان بسوی طاعتت قرار ده ودر شمار راهنمایان به راهت منظور داری ودر دنیا حسنه ای ودر آخرت حسنه ای به ما عنایت فرمای وما را از عذاب آتش نگهدار وخیر دنیا وآخرت را برای ما فراهم ساز وتمام آنچه در آنها دوست داری برای ما قرار ده واختیار آن را برایمان محفوظ بدار به رحمت ومنت خودت وبا عافیت اجابت فرمای، ای پروردگار عالمیان! واز فضل ونعمتت بر ما بیفزای (وپیمانه مان را) پر کن، که هر بخشنده ای از دارایی اش کاسته می شود، ولی عطای تو در ملکت می افزاید.
🌌۲۳- شب ششم ماه رمضان🌏✨🌏✨✨✨✨✨✨
🔷قسمت 8⃣
📕📒📔جلد2⃣
۲۳- شب ششم ماه رمضان
از دعایی که در اقبال از کتاب محمد بن ابی قره نقل شده به دست می آید، دعا این است: اللهم لک الحمد والیک المستکی، اللهم انت الواحد القدیم والاخر الدائم والرب الخالق والدیان یوم الدین تفعل ما تشاء بلا معالبة، وتعطی من تشاء بلا من، وتمنع ما تشاء بلا ظلم، وتداول الایام بین الناس ویرکبون طبقاً عن طبق، اسألک یا ذا الجلال والاکرام والعزة التی لا ترام، واسألک یا الله، واسألک یا رحمن، اسألک ان تصلی علی محمد وآل محمد وان تجعل فرج آل محمد وفرجنا بفرجهم وتقبل صومی، واسألک خیر ما ارجو منک واعوذ بک من شر ما احذر، ان انت خذلت فبعد الحجة وان انت عصمت فبتمام النعمة، یا صاحب محمد یوم حنین وصاحبه ومؤیده یوم بدر وخیبر والمواطن التی نصرت فیها نبیک علیه وآله السلام، یا مبیر الجبارین ویا عاصم النبیین! اسألک واقسم علیک بحق یس والقرآن الحکیم وبحق طه وسایر القرآن العظیم ان تصلی علی محمد وآل محمد وان تحسرنی عن الذنوب والخطایا وان تزیدنی فی هذالشهر العظیم تأییداً تربط به علی جأشی وتسد به علی خلتی. اللهم انی ادرء بک فی نحور اعدائی لا اجد لی غیرک،ها انا بین یدیک فاصنع بی ما شئت لا یصیبنی الا ما کتبت لی انت حسبی ونعم الوکیل.(۶۲)"
"پروردگارا! حمد مخصوص تو است وتنها به تو شکایت می آوریم. خدایا! تو یکتای قدیم وآخر دائم هستی، وپروردگار آفریننده وجزا دهنده روز قیامتی (که هیچ عملی را از خیر وشر وامگذاری) آنچه خواهی بی چون وچرا انجام می دهی وبه هر که خواهی بدون منت می بخشی وهر چه را می خواهی بدون اینکه ستم کرده باشی منع می کنی وروزگار را بین مردم می گردانی وآنها در پی یکدیگر احوال گوناگون می یابند. از تو می خواهم ای صاحب جلال وو کرامت وعزتی که جوینده ای برایش نیست! واز تو می خواهم ای الله! واز تو می خواهم ای مهربان! از تو می خواهم که بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرستی واینکه فرج آل محمد (علیه السلام) را زودتر رسانی وگشایش امر ما را با فرج آنان تعجیل فرمایی وروزه ام را بپذیری. واز تو مسألت دارم بهترین چیزی را که از تو امیدوارم. وبه تو پناه می برم از بدترین چیزی که از آن بر حذرم. اگر تو خوار کنی، پس از برپا نمودن حجت ودلیل است، واگر حفظ فرمایی، پس به جهت تمام نمودن نعمت می باشد. ای یاور محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) روز حنین ویاور وتأیید کننده اش در روز بدر وخیبر وجاهایی که در آنها پیغمبرت را یاری کردی - بر او وآل او سلام باد - ای نابود کننده ستمگران وای حفظ کننده پیغمبران! واز تو می خواهم وتو را سوگند بحق یس وقرآن حکیم، وبحق طه وسایر (آیات) قرآن عظیم، اینکه بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرستی ومرا از گناهان وخطاها مصون داری ودر این ماه بزرگ تأیید بیشتری به من بیفزایی که به آن اضطرابم را آرام سازی وکاستی هایم را جبران نمایی. خداوندا! من به (قدرت) تو بر گلوی دشمنانم می زنم برای خودم جز تو نمی یابم. اینک منم در پیشگاه تو، پس آنچه می خواهی با من کن، که جز آنچه تو بر من نوشته ای به من نرسد، تو مرا بسنده ای وبهترین وکیل هستی.
۲۴- روز هشتم ماه رمضان
اهتمام به آن از دعایی که در اقبال روایت شده به دست می آید ودعا این است: اللهم انی لا اجد من اعمالی عملاً اعتمد لیه واتقرب به الیک افضل من ولایتک وولایة رسولک وآل رسولک الطیبین صلواتک عیله وعلیهم اجمعین. اللهم انی اتقرب الیک بمحمد وآل محمد واتوجه بهم الیک فاجعلنی عندک یا الهی بک وبهم وجیهاً فی الدنیا والاخرة ومن المقربین فانی قد رضیت بذلک منک تحفة وکرامة فانه لا تحفة ولا کرامة افضل من رضوانک واتنعم فی دارک مع اولیائک واهل طاعتک. اللهم اکرمنی بولایتک واحشرنی فی زمرة اهل ولایتک. اللهم اجعلنی فی ودایعک التی لا تضیع ولا تردنی خائباً بحقک وحق من اوجبت حقه علیک، واسألک ان تصلی علی محمد وآل محمد وتعجل فرج آل محمد وفرجی معهم وفرج کل مؤمن ومؤمنة برحمتک یا ارحم الراحمین(۶۳)
"خدایا! من از کارهایم عملی که بر آن تکیه کنم وبه آن به سوی تو تقرب جویم، نمی یابم که از ولایت تو وولایت (دوستی وپیروی) فرستاده ات وخاندان پاک فرستاده ات (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد. خدایا! من به درگاه تو به محمد وآل محمد (علیهم السلام) تقرب می جویم وبه آنها به سوی تو روی می آورم، پس مرا نزد خود، ای خدای من! به حق خودت وبه حق آنها! در دنیا وآخرت با قدر ومنزلت قرار ده واز نزدیکان درگاهت به شمار آور، که به درستی من راضی ام که آن را از تو هدیه وگرامیداشتی بگیرم، چون که هیچ تحفه وگرامیداشتی بهتر از رضا وخشنودی تو وبرخورداری از نعمت ها در سرای (ابدی) تو با دوستان واهل اطاعتت نیست. خداوندا! مرا به ولایت خویش گرامی بدار ودر شمار اهل ولایتت محشور گردان. خدایا! مرا در بین سپرده های خودت که گم نمی شوند قرار ده ومرا ناامید برمگردان، به حق خودت وحق هر آن که حقش را بر خودت واجب دانسته ای، واز تو می خواهم که بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرستی وفرج آل محمد (علیه السلام) را زودتر برسانی وگشایش کا مرا با آن ها تعجیل فرمایی، ونیز فرج هر مؤمن ومؤمنه را زودتر بیاوری، به مهربانی ات ای مهربان ترین مهربانان."
۲۵- شب دوازدهم ماه رمضان
و شاهد بر اهتمام به آن، دعایی است که در کتاب مزبور یاد شده که: اللهم انی اسألک بمقاعد العز من عرشک ومنتهی الرحمة من کتابک، وباسمک الاعظم وکلماتک التامة التی لا یجاوزهن بر ولا فاجر فانک لا تبید ولا تنفذ ان تصلی علی محمد وآل محمد وتقبل منی ومن جمیع المؤمنین والمؤمنات صیام شهر رمضان وقیامه وتفک رقابنا من النار. اللهم صل علی محمد وآل محمد واجعل قلبی باراً وعملی ساراً ورزقی داراً وحوض نبیک علیه وآله السلام لی قراراً ومستقراً وتعجل فرج آل محمد فی عافیة یا ارحم الراحمین(۶۴)
خدایا! من از تو درخواست می کنم به پایگاه های عزت از عرش تو، واوج رحمت از کتاب تو، وبه اسم اعظم تو، وکلمات تمام یافته ات که هیچ نیک وبدی از حوزه آنها بیرون نیست، که به درستی تو را نیستی وپایانی نمی باشد، این که بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرستی واز من وتمام مردان وزنان باایمان روزه ماه رمضان وشب زنده داری های آن را بپذیری وما را از آتش دوزخ برهانی. خداوندا! بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرست ودل مرا نیک وکارم را خشنود کننده وروزی ایم را پیوسته وفراخ گردان وحوض پیغمبرت - که بر او وخاندانش سلام باد - را قرارگاه من ساز ودر کنار آن مرا مستقر فرمای وگشایش امر آل محمد (علیه السلام) را با عافیت زودتر برسان، ای مهربان ترین مهربانان.
۲۶- روز سیزدهم ماه رمضان
دعای آن چنین است: اللهم انی ادینک بطاعتک وولایتکت وولایة محمد نبیک (صلی الله علیه وآله وسلم)، وولایة امیر المؤمنین علیه السلام حبیب نبیک، وولایة الحسن والحسین سبطی نبیک وسیدی شباب اهل الجنة، وادینک یا رب بولایة علی بن الحسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وعلی بن محمد والحسن بن علی وسیدی ومولای صاحب الزمان، ادینک یا رب بطاعتهم وولایتهم وبالتسلیم بما فضلتهم راضیاً غیر منر ولا مستکبراً (متکبر) علی (معنی) ما انزلت فی کتابک. اللهم صل علی محمد وآل محمد وادفع عن ولیک وخلیفتک ولسانک والقائم بقسطک والمعظم لحرمتک والمعبر عنک والناطق بحکمک وعینک الناظرة واذنک السامعه وشاهد عبادک وحجتک علی خلقک والمجاهد فی سبیلک والمجتهد فی طاعتک واجعلنی ووالدی وما ولدا وولدی من الذین ینصرونه وینتصرون به فی الدنیا والاخرة، اشعب به صدعنا وارتق به فتقنا. اللهم امت به الجوار ودمدم بمن نصب له واقصم رؤوس الظلالة حتی لا تدع علی الارض منهم دیاراً(۶۵)
"بار الها! من تو را دینداری می کنم با اطاعتت وولایتت وولایت محمد پیامبرت (صلی الله علیه وآله وسلم)، وولایت امیر مؤمنان (علیه السلام) دوست پیامبرت، وولایت حسن وحسین دو نواده پیامبرت ودو سرور جوانان اهل بهشتت، وتو را دینداری می کنم ای پروردگار! به ولایت علی بن الحسین ومحمد بن علی وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلی بن موسی ومحمد بن علی وعلی بن محمد وحسن بن علی وآقا ومولایم صاحب الزمان (علیهم السلام) دینداری ات می کنم ای پروردگار! به اطاعت وولایت ایشان وتسلیم بودن به آنچه آنان را برتری داده ای، با خشنودی بدون اینکه منکر باشم یا تکبر ورزم، به همانگونه که در کتابت نازل فرموده ای. بار الها! بر محمد وآل محمد (علیه السلام) درود فرست واز ولی وخلیفه وزبان گویایت وبپاخاسته (برای اجرای) دادگری ات وتعظیم کننده حرمتت وبازگوینده از سوی تو وگوینده حکم تو وچشم بیننده وگوش شنونده تو وگواه بندگانت وحجت تو بر خلقت وجهادگر در راهت وتلاشگر در طاعتت، هرگونه بلا را دفع کن واو را در امانت گم ناشدنی خویش قرار ده وبا سپاهیان پیروزت تأیید فرمای واو را یاری نموده واز او حمایت کن ومرا ووالدینم وآنچه متولد کرده اند وفرزندانم را از کسانی قرار ده که او را یاری می کنند وبه او یاری می گیرند در دنیا وآخرت، پراکندگی مان را به او فراهم آور وجدایی های ما را به او منسجم گردان. ای خدا! به (ظهور) او ستم را بمیران وهرکس بستیزد نابودش ساز وسران گمراهی را پشت بشکن، تا این که احدی از آنها را روی زمین به جای نگذاری.
۲۷- روز هیجدهم وشب نوزدهم ماه رمضان
اهتمام به این دعا در آن موقع، از ملاحظه دعاهای وارد شده منقول در اقبال به دست می آید، وخداوند در هر حال یاری کننده است.
🔆🌅🔆۲۸- روز بیست ویکم ماه رمضان💐💐💐💐💐💐
📗📗قسمت9⃣
📖جلددوم
🗳 برگ رای
🇮🇷 برای ایران
🎈 مشارکت بالا در انتخابات یعنی ساخت یک آینده روشن برای کودکان.
🏷 #برای_ایران #مشارکت_حداکثری #انتخابات
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ بشارت پانزدهم:
🇮🇷 امام خمینی (ره): مطمئن باشید که ما پرچم این انقلاب را به دست حضرت ولیعصر (عج) خواهیم داد.
🌱 مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور
✅ آقای جواد منصوری اولین فرمانده سپاه، در مراسم اختتامیه یازدهمین دوره جشنواره فیلم عمار (در دی سال ۱۳۹۹) با اشاره به خاطرهای از دیدار با امام خمینی گفت:
▫️ در مرداد ۱۳۵۸ ما شرایط بسیار سختی داشتیم؛ در ۵ جبهه تجزیه طلبی داشتیم میجنگدیم، ... سپاه تازه شکل گرفته بود. خدمت امام رفتیم، به ایشان گفتیم که:
🔹 خیلی کار سنگین شده، دولت همکاری نمیکند.
▫️ و اظهار ناراحتی کردیم. ... امام به ما فرمودند:
🔸 ... شما مطمئن باشید این انقلاب میماند و اینهایی که علیه این انقلاب دارند کار میکنند، - فقط - زحمت ما را زیاد میکنند و چیزی گیر آنها نمی آید؛ مطمئن باشید که ما پرچم این انقلاب را به دست حضرت ولیعصر (عج) خواهیم داد.
🏷 #امام_زمان (عج) #بشارتهای_ظهور
#امام_خمینی (ره) #انقلاب_اسلامی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🗳 رأی ما = 🛡 سپر امنیت
✅ مقام معظم رهبری:
کسانی که در انتخابات شرکت میکنند، در واقع برای اقتدار کشورشان، برای حفظ کشورشان، برای امنیّت خودشان و آیندهی کشور و سرنوشت کشور دارند تلاش میکنند.
۱۴۰۰/۰۲/۱۲
🏷 #برای_ایران #مشارکت_حداکثری #انتخابات
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
بسم الله الرحمن الرحیم
اطلاعیه دفتر آیت الله فرهمند خطاب به مسئولان محترم و نمایندگان مجلس و مردم شریف ایران
سلام علیکم.
حبیب ابن مظاهر
آن پیرمرد ولایت مدار.رفت به قبیله خود و حدود نود جوان را برای حمایت از امام آورد.که البته بسیاری از آنها در بین راه توسط ماموران عبید الله به شهادت یا متفرق شدند.
نگفت که چرا سلیمان صرد خزایی و دیگران به امام کمک نکردن.من خودم هستم دیگه نیاز به دیگران نیست.
او هم به تکلیف و هم به وظیفه عمل کرد.هم به میدان آمد و هم برای امام زمان خویش یاور آورد.و امام هم در حق او دعا کرد.
جمهوری اسلامی حرم است.و شرکت در انتخابات دفاع از حرم امامت و ولایت است.و به نیابت از شهدا و امام زمان خویش در این انتخابات با افتخار برای اسلام و قران با خانواده شرکت میکنیم
#.اما خطاب من به نمایندگان مجلس و ریاست جمهوری و سایرین و مسئولان محترم
مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل الحمار
این مسئولیت ها امانت الهی بر دوش شماست.اگر خدمت کردید و مشکلات اقتصادی پیش رو برطرف کردید.مشکل مسکن و ارزان شدن مسکن را خالصانه حل کردید. مشکل اشتغال و مبارزه با آقایی دلار را برطرف کردید.یجاهدون فی سبیل الله به اموالهم و انفسهم هستید.
اگر باعث ذلت و سرافکندگی نظام و ناامیدی مردم شدید.و مردم را نسبت به انقلاب بدبین کردید
خدا می فرماید کمثل الحمار.
نماینده انقلاب نبود.یک الاغ بود که ما به او شخصیت دادیم.جایگاه او طویله است.نه مجلس و ریاست جمهوری و دستگاههای دولتی
پس طوری عمل کنید که ما وقتی سراغ شما را می گیریم و از شما یاد میکنیم.بگوییم یجاهدون فی سبیل الله هستید
و اگر خدمت نکردید.از شما و خاندان شما به مصداق بارز این آیه کمثل الحمار یاد میکنیم.
انتخابات با ماست.
اختیار القاب با شماست
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_80 خجالت می کشیدم راحت حرفم رابزنم. ولی از این که کارآرش باعث ش
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_81
سرش راپایین انداخت و آهی کشیدوگفت:
– اون دیگه دستش از دنیا کوتاهه. لزومی نداره در موردش حرفی زده بشه.
خیلی کنجکاوتر شدم و گفتم:
–اگه ناراحت میشید خب نگید ولی دوست داشتم بدونم چه جور طرز فکری داشت.
پوزخندی زدو گفت:
– فکر خیلی چیز خوبیه.
بعد به روبه روش زل زد.
– من توی آموزشگاه باهاش آشنا شدم. شاگردم بود. اون اولش یه دخترمتین وچادری بود. بعد از مدتی اونطور که خودش می گفت احساساتش در گیر شده بود.
یک روز از من خواست که بیرون از آموزشگاه با هم حرف بزنیم. می گفت خیلی مهمه و حتما باید با من مشورت کنه. راستش اولش قبول نکردم ولی اصرارهاش رو که دیدم گفتم باشه، پس، من می رسونمت توی مسیر حرفت رو هم بزن. وقتی شروع به حرف زدن از علاقش نسبت به من کرد، خشکم زد. اونقدر پیش رفت که گفت اگه قبول نکنم خودش رو میکشه، حالابگذریم که چقدر کشمکش بینمون شد، تا بالاخره این ازدواج سر گرفت. خانواده اش مذهبی بودند ولی از نوع متعصبش، هنوز یک ماه از ازدواجمون نگذشته بود که کمکم تیپش تغییر پیدا کرد. وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت:
–خانوادهام من رو مجبور کرده بودند به چادر سر کردن، وگرنه خواست خودم نیست.
منم کاری بهش نداشتم می گفتم حجاب که فقط چادر نیست تو نباید مجبور باشی باید خودت انتخاب کنی، باید فکر پشت کارات باشه. تیپ جدیدش که با توجه به مد روز همش تغییر می کرد همه رو شوک زده می کرد. خب منم واقعا اذیت می شدم، ولی هیچ چیز زوری نمیشه. من فقط به روشهای مختلف راهنماییش می کردم...
با تعجب پرسیدم:
ــ اونوقت این راهنماییتون تاثیرم داشت؟
انگشتهایش را در هم گره زدو گفت:
–بی تاثیرم نبود، البته اجل مهلتش نداد.
وقت زیادی لازم بود.
خیلی مهمه که آدم ها اهل فکر باشند. زیادم نباید زوم کنیم روی اعتقاداتشون. البته خوبه هر دو رو داشته باشند. شاید ما رفتار ظاهری یک شخص رو ببینیم و بگیم چقدر با اعتقاده. ولی ممکنه مثل همسر من از روی اجبارتوی مقطعی از زندگیش باید اون رفتارو داشته باشه.
آهی کشیدو گفت:
– شناختن آدم ها کار ساده ایی نیست، بخصوص توی این دوره زمونه که بعضیها آفتاب پرست ونون به نرخ روز خور هستند.
ــ پس یعنی شما هم دوران سختی رو با همسرتون گذروندید؟
ــ سخت نمیشه گفت، همیشه برای داشتن روزهای خوش توی خانواده باید صبور بود، باید از بعضی خواسته هات بگذری.
وقتی همسرت حاضر نشه بگذره. این میوفته رو شونه ی خودت واونوقته باید از وجودت معدن معدن "صبر"استخراج کنی. وقتی از خواستت بگذری به خاطر خدا، خدا هم برات کم نمیزاره، خدارو شکرمن و همسرم روزهای خوب هم زیاد داشتیم.
وقتی از بالا به زندگی خودم نگاه می کنم می بینم واقعا این ازدواج قسمتم بوده .شاید خدا از طریق همین ازدواج خیلی چیزها رو می خواسته به من بفهمونه و شاید یه فرصتی به من و همسرم برای درست فکر کردن داده.
لبخندی زدم و گفتم:
–چقدر جالبه دیدگاهتون.
ــ به نظر من خدا مثل جور چین، زندگی همه ی آدم هارو چیده، فقط این پازل تیکه هاش به مرور زمان جلو راهمون قرار گرفته میشه. این دیگه اختیار خود ماست که درست انتخاب کنیم و هرکدوم روسرجاش بزاریم، تا به اون تصویر که هدف اصلی هستش برسیم.
گاهی که انتخاب اشتباه می کنیم شاید سالها طول بکشه متوجه بشیم کجای پازل زندگیمون اشتباه چیدیم.
با شنیدن صدای اذان گفت:
–ببخشید، سرتون رو درد آوردم.
ــ شما ببخشید حالتون خوب نبود من به حرف گرفتمتون.
همانطور که بلند میشد تا به طرف سرویس بره و وضو بگیره گفت:
–اتفاقا حالم خیلی بهتر شد.
چشم چرخواندم ریحانه نبود. در اتاقش شیشه به دست خوابیده بود، پتو را، رویش انداختم و به آشپزخانه رفتم. وضو گرفتم. بعد به سعیده پیام دادم تا بیاید دنبالم.
بعد از نمازم ظرف ها را شستم. سوپی که کمیل برایم ریخته بود. درقابلمه برگرداندم. این دودلی و استرس ها جلوی اشتهایم را گرفته بود.
کارم که تموم شد آماده شدم و نشستم روی صندلی و گوشیام رادستم گرفتم تا اگر سعیده تک زد متوجه بشوم.
کمیل ازاتاقش بیرون امدوبادیدن من پرسید؟ می خواهید برید؟
ــ بله، کارم تموم شد. خدارو شکر، شماهم بهترید. ریحانه هم خوابه. فقط آخر شب، وقتی خواستید بخوابید، هم خودتون دوباره از اون دم نوشه بخورید هم توی شیشه ی ریحانه بریزید با عسل.
نگاه قدرشناسانه ایی خرجم کرد و همانطور که به طرف آشپزخانه می رفت گفت:
– بعضی آدم ها مثل فرشته ها هستند. فکر می کنند وظیفشون فقط مهربونی کردنه، شما یکی از اون فرشته هایید.
با خجالت گفتم:
ــ من به خاطر خودم این کارو می کنم چون ریحانه رو دوست دارم، محبت بهش برام لذت داره.
ــ به خاطر همه چیز ممنونم. میرم سوئچ رو بیارم...
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
زسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_82
–نه دخترخالم میاد. شما زحمت نکشید.
ــ چرا به ایشون گفتید؟ مارو قابل نمی دونید؟
ــ این حرفها چیه؟آخه شما حالتون خوب نیست، ریحانه ام خوابه اذیت میشه. سعیده خودش بهم گفت می خواد بیاد دنبالم.
با روشن شدن صفحه ی گوشیم و امدن اسم سعیده روی گوشیام، گفتم:
– امد، دیگه با اجازتون من برم.
مامان در حال سبزی پاک کردن بود، با دیدن من پرسید:
– چه خبر؟
ــ کنارش نشستم و گفتم:
–با نسخه ی شما خیلی بهتر شدن.
اونقدر که نطق بابای ریحانه باز شده بود.
با تعجب گفت:
–چطور؟
انگار منتظر همین سوالش بودم که سیر تا پیاز را برایش بگویم. حتی زنگ زدن های گاه و بیگاه آرش را هم از قلم نینداختم.
حرف هایم غرق فکرش کرده بود. توی سکوت آخرین برگ های جعفری را از ساقه جدا می کرد.
پرسیدم:
–واسه آش فرداس؟
مامان جوابی نداد، انگار اصلا نشنید.
نمی دانم چرا انقدربه فکررفته بود.
سرم رابه بازویش تکیه دادم و گفتم:
–مامان جان، اون فقط نظرش رو گفت:
بالاخره هر کس هر جور که فکر میکنه زندکی میکنه دیگه.
سرش رو به علامت تایید تکون دادو گفت:
– تا تو لباس هاتو عوض کنی پاک کردن سبزیهام تموم میشه. بیا بشورو خردشون کن.
ــ کاش خرد شده می گرفتید.
ــ رفتم بگیرم نداشت. روزای تعطیل که اصلا سبزی پیدا نمیشه، اینم به خاطر فردا آورده بود. پاشو تنبلی نکن.
باخودم فکرکردم امروز دستگاه سبزی خردکن شدم، ظهرسبزی سوپ، حالا هم سبزی آش باید خردکنم.
ــ چشم مامانم. فقط اگه آرش دوباره زنگ زد جواب بدم؟
لبخندی زدو گفت:
– جواب بده ببین حرف حسابش چیه؟
ــ آخه شاید بگه بیا بریم بیرون حرف بزنیم.
ــ حالا فعلا تلفنی صحبت بکن باهاش ببین چی میگه.
لباسهایم را عوض کردم و گوشیام را از سایلنت در آوردم و همراه خودم به آشپزخانه بردم.
موقع خرد کردن سبزیها دوباره گوشیام زنگ خورد.
گردنم را چرخواندم تا ببینم کیه هم زمان دستم را بریدم.
با گفتن آخ...مامانم هراسون به سمتم امد وپرسید:
– بریدی؟
دستم رازیرشیر آب گرفتم و گفتم:
– بد جور...احساس می کردم قلبم روی یک تاب نشسته و زنگ تلفن هم دستی است که هلش می دهد وهرلحظه محکم تر...مامان نگاه گذرایی به صفحه ی گوشی انداخت و لبخندمحوی زدوگفت:
– تو برو یه کم زرد چوبه بریز روش ببندش، من خودم بقیه اش رو خرد می کنم.
در حال بستن انگشتم بودم که صدای پیام گوشیام باعث شدنیمه رهایش کنم.
با دیدن اسمش، با خودم گفتم حتما دلخورشده وپیام داده.
ولی وقتی بازش کردم، دیدم نوشته:
– همین صدای بوق خوردن گوشیتم آرومم می کنه.
درد انگشتم کلا یادم رفت و برای چند دقیقه بی حرکت فقط به پیامش نگاه می کردم.
نوشتم:
– موقعیتش نبود که جواب بدم.
فوری جواب داد:
– الان می تونید صحبت کنید؟
نوشتم:
– اگه کوتاه باشه، بله.
به ثانیه نکشید که گوشیام زنگ خورد، از این همه سرعت جا خوردم.
زل زده بودم به اسمش، که روی گوشیم افتاده بود. انگارتمام وجودم شده بود قلب و می تپید.
ــالوو...
آنقدر ذوق زده سلام کرد که یک لحظه خنده ام گرفت، ولی خودم را کنترل کردم و آرام جواب دادم.
با همان ذوق گفت:
–اگه بدونید چقدر نذرو نیاز کردم تا گوشیتون رو جواب بدید.
توی دلم قند آب شد، ولی سعی کردم جدی باشم.
– امرتون؟
احساس کردم تمام ذوقش کور شد، چون سکوتی کردو گفت:
–فقط ازتون می خوام یه جلسه با هم حرف بزنیم. من با خانوادم صحبت کردم، اگه سختتونه بیرون دوتایی حرف بزنیم، اجازه بدید برای آشنایی بیاییم خدمتتون تا...
حرفش را بریدم:
–وقتی خودمون به نتیجه نرسیدیم چه کاریه خانواده هارو تو زحمت بندازیم؟
نفسش را محکم بیرون دادوگفت:
–خب پس چیکار کنیم؟ شما بگید.
بی معطلی گفتم:
– صبر.
اونم بی معطلی پرسید:
– تاکی؟
ــ من باید فکر کنم.
ــ یعنی حتی واسه با هم حرف زدنم باید فکر کنید؟
ــ خب تقریبا می تونم حدس بزنم چی می خواهید بگید.
بعد ازچند لحظه سکوت گفتم:
آقا آرش.
ــ با ذوق گفت:
–جانم
این جانم گفتنش برای یک لحظه تکلم را ازم گرفت...برای این که لرزش صدایم لو نرود مجبور شدم سکوت کنم.
ــ چی می خواستید بگید؟
گوشی را از دهانم فاصله دادم و نفس عمیقی کشیدم.
– لطفا در مورد من دیگه با کسی حرف نزنید. کار درستی نبود با آقای معصومی در مورد من حرف زدید. من به یک شرط دوباره باهاتون حرف میزنم، که هر چی جوابم بود شما همون رو قبول کنید و دیگه از دیگران کمک نگیرید.
جوابی نداد، وقتی سکوتش را دیدم ادامه دادم:
–می تونید فکر کنید بعدا جواب بدید.
ــ آخه اگه من با آقاکمیل حرف نزده بودم که شما الان جوابم رو نمی دادید. من خوشبختتون می کنم، شما نگران چی هستید؟
نگران این که خوشبختی از نظر شما اون چیزی نباشه که ...
حرفم را بریدو گفت:
–باشه، هر چی شما بگید، من راضیتون می کنم. هر کاری که لازمه و شما صلاح می دونید انجام میدیم.
ــ حتی اگه به ضررتون باشه؟
✍بهقلملیلافتحیپور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_83
شما هیچ وقت به ضرر کسی راضی نمیشید. باتعریف هایی که آقاکمیل از شما کرد، فهمیدم شما برای من از سرمم زیادید،ولی... سکوت کوتاهی کردو آرومتر ادامه داد:بر من منت بگذارید بانو...انگار ذوقش دوباره برگشته بود. مکثی کردم و گفتم: آقا آرش لطفا قبل از هر صحبتی خوب فکراتونو بکنید، لطفا برای یک روز هم که شده احساستون رو بزارید کنار با منطق به این موضوع فکر کنید. اگه شما بخواهید با کسی مثل من زندگی کنید ممکنه براتون سخت باشه ها، البته منظورم برای شما با این تفکر ممکنه سخت باشه. همینطور این سختی برای منم هست، حتی برای خانواده هامونم ممکنه سخت باشه. لطفا تا وقتی قرار بزاریم واسه حرف زدن همه ی جوانب رو بسنجید.بااجازتون من دیگه باید قطع کنم... خیالتون راحت باشه. من فکرام رو کردم.
باشه، پس فعلا خداحافظ.
به خانواده سلام برسونید. خداحافظ.
گوشی را روی تختم انداختم. نمی دانستم باید چکار کنم. هنوز خوب آرش را نمی شناختم، نمی دانستم خانوادهاش چه تفکری دارند.
هر چه فکر کردم به این نتیجه رسیدم که تنها راه، آشنایی بیشتروشناخت بیشتره. می دانستم ما هیچ وجهه مشترکی باهم نداشتیم، ولی حرفهای کمیل هم فکرم را مشغول کرده بود.
آنقدر برای زندگی آیندهام در ذهنم برنامه داشتم، ولی نمی دانم چرا وقتی آرش را در کنارم تصور می کنم رسیدن به اونها را سخت و دست نیافتنی می بینم.
نمی دانستم قبول کردن آرش درسته یا رد کردنش...
نیت کردم هفته ی بعد سه روز روزه بگیرم تا خدا راهی را جلوی پایم قراردهد.
روز سیزده بدر خانواده خاله به خانه ی ماامدند.
پدر سعیده مرد آرام و کم حرفی بود، برای کشیدن سیگارش گاهی میرفت بیرون می رفت و برمی گشت. چون می دانست مامانم به دود سیگار چقدر حساس است.
سرش را با تلویزیون نگاه کردن گرم می کرد.
سعیده یک خواهرو برادر کوچکتر از خودش داشت، که مدام سر به سر هم می گذاشتند و مارا می خنداندند.
بعد از ناهار، همه با هم کمک کردیم ظرف ها را شستیم و جمع و جور کردیم.
پدر سعیده به اتاق رفت، تا چرتی بزند.
اسرا پیشنهاد داد اسم فامیل بازی کنیم. دوگروه تشکیل دادیم خانواده ماو خاله. مسعود برادر سعیده هم داور شد.
بازی را از حروف های سخت شروع کردیم. اولین حروف را مسعود "ژ" انتخاب کرد.
مامان دستش فرز بود و ما زودتر تمام کردیم.
وقتی داور چیزهایی راکه آنها نوشته بودند را خواند، همه از خنده روده بر شدیم. مثلا: اشیا را نوشته بودند، ژاکت مصنوعی...اسرا گفت:
– خاله جان ژاکت خودش شیء حساب میشه دیگه...خاله با خنده گفت:مصنوعیش واسه محکم کاریه خاله. یااسم حیوان را نوشته بودند ژانگولر...اسرا همونطور که از خنده روی پایش میزد گفت:خاااله...این که حیوان نیست، اداهای شعبده بازا یا اونا که میرن رو طناب و اینا رو میگن.
خاله قری به گردنش دادو گفت:وا اسرا خانم فکر کردی ما نمیدونیم حیون از "ژ" میشه"ژوژه" اگه درست می نوشتیم که اینقدر نمی خندیدید، ما خودمونو فنا کردیم خاله. اسرا ذوق زده رفت کنار خاله نشست و گفت:
–من با گروه خاله اینا، سعیده تو برو با ماما اینا...اینجا بیشتر خوش می گذره...
حدود یک ساعتی بازی کردیم که همه اش به خنده گذشت.بعد از آن خاله برایمان کلی از خاطرات بچگیاش با مامان تعریف کرد.
حرفهای خاله که تمام شد، سعیده سرش را روی شانه ی مامان گذاشت و گفت: –خاله برامون شعر می خونی؟
مامان بوسه ایی روی موهای سعیده زدو گفت: از هر کی می خوای بخونم برو کتابش رو بیار، تو کتابخونس خاله.
سعیده رفت و با دیوان شهریار برگشت و مامان کتاب را باز کردو نگاه عمیقی به صفحه ی کتاب انداخت، بعد نفسش را بیرون دادوشروع کرد به خوندن کرد.
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم
چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم.
مامان با لبخند نگاهی به جمع انداخت، همه تو حال و هوای خودشان بودند. کتاب را بست و بلند شدوگفت:
– بچه ها برم براتون میوه بیارم.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_84
آقا یوسفم از خواب بلند شدو گفت:چایی داریم؟
مامان از آشپز خونه گفت:الان دم می کنم.
آرش🙍🏻♂
فردای تعطیلات بست، نشسته بودم داخل محوطه ی دانشگاه وچشمم به در بودتا راحیل را ببینم، نیامد.باهم کلاس نداشتیم، ولی مدام چشم می چرخاندم شاید...شاید...
دوستش سوگند امده بود، دلم می خواست سراغش را ازاو بگیرم ولی غرورم اجازه نمی داد.
با فکر این که شایدبا خودش گفته امروز دانشگاه خبری نیست نیامده، خودم را آرام کردم. به هر سختی بود آن روز را گذراندم.
فردایش می خواستم پیام بدهم که اگر دوباره نمی آید من هم نروم، ولی با خودم گفتم، شاید بهتره که صبر داشته باشم، همون چیزی که خودش خواست.
امروز با هم کلاس داشتیم، روی صندلی نشستم و چشم به دردوختم. انتظارهم از دست من خسته شده بود این روز ها حرف به حرفش را با تمام سلولهای بدنم هزاران بارهجی می کردم و وقتی تمام میشدبا صبوری دوباره از نو شروع می کردم. گاهی سعیدچیزی می پرسید یا حرفی میزد ومن سعی می کردم کوتاهترین جواب را برایش انتخاب کنم. شاید حتی یک لحظه هم نمی خواستم حواسم ار انتظار پرت شود.
با وارد شدن استاد، همه از جابلند شدیم.
باخودم گفتم پس یعنی امروزهم نمی آید...
آنقدر دلم برایش تنگ شده بودو فکرم پر از راحیل بود، که اصلا نمی فهمیدم استاد چه می گوید...هوای کلاس بدون راحیل انگار اکسیژن نداشت.
سعید پرسید:چته آرش؟ تو این دنیا نیستیا.
جوابش را ندادم. او هم شروع کرد به سربه سر گذاشتنم. درآن لحظه انتظاروشوخی چه خصومتی باهم داشتند نمی دانم فقط می دانم دیگر تحمل هیچ کدام را نداشتم.
رو به سعید گفتم:
–دوباره تو بچه بازیت گل کرد؟
معترضانه گفت:
–خیلی خوب بابابزرگ کلاس...
به خاطر فقط سه سال اختلاف سنی که من بابا بزرگ بودم. البته خودش هم سه سال پشت کنکور مانده بود. عرفان که ردیف پشت ما نشسته بود کله اش را از بین ما رد کردو رو به سعیدگفت:
–مگه چند سالشه بهش میگی بابا بزرگ؟
لبخندی زدم وآرام گفتم:
–بیست و هفت سال ناقابل.
عرفان چشم هایش گردشدو گفت:
–واقعا؟ پس تا حالا کجا بودی؟
لبخندزدم.تو لباسام...وقتی نگاه منتظرش را دیدم ادامه دادم:
–جونم برات بگه پسرم، من کلا نمی خواستم وارد دانشگاه بشم، به نظرم بدون دانشگاه رفتنم میشه کارکردو پیشرفت کرد. ولی بعد از چند سال متوجه شدم، جامعه ما مدرک گراست، باید یه مدرکی داشته باشی هر چند که کارت هیچ ربطی به مدرکی که گرفتی نداشته باشه.
عرفان خنده ی بی صدایی کردو گفت:
– پس عقل کل هم هستی بابا بزرگ.
با اشاره به سعید گفتم:
–خودشم همچین کم بابا بزرگ نیستا...سه سال پشت کنکور بوده...دوباره چشم های عرفان گرد شدو گفت: پس چرا اصلا بهتون نمیاد، چیکار می کنید پوستتونو می کشید؟
هرسه خندیدیم. استاد که مطلبی را برای یکی از دانشجوها توضیح می داد نگاهی به ما انداخت وگفت: آقای سمیعی اونجا خبریه؟
ــ سرم را پایین انداختم و گفتم:نه استاد.
خدارو شکر از این استادگیرا نیست.
بیست دقیقه ایی از کلاس گذشته بودومن امیدوارانه منتظر راحیل بودم.
دیگر نمی توانستم در کلاس بمانم، جای خالی اش اذیتم می کرد.از استاداجازه گرفتم وبیرون آمدم.
روی پله های خروجی سالن نشستم و به در چشم دوختم.
چند دقیقه ایی نبود که نشسته بودم که راحیل از در وارد شد...
باورم نمیشد، خیره به او از جایم بلند شدم. لبهایم به لبخند کش امد.با عجله می آمد وقتی از دور من را دید که بی حرکت نگاهش می کنم، سرعتش را کم کردو آرام به طرفم امد، من هم به پیشوازش رفتم و سلام کردم. از ذوق دیدنش انگار رفتارم دست خودم نبود.
سرش را پایین انداخت و جواب سلامم را داد. همانطور که سعی می کرد چادرش راکه باد به بازی گرفته بود مهار کند پرسید:
– استاد نیومده؟ چرا امده، منم تا چند دقیقه پیش کلاس بودم. امدم بیرون ببینم شما میایید یا نه؟ بعد نگاهی به پایش انداختم و پرسیدم:
–راستی پاتون بهتره؟ من اون روز اونقدر ذوق زده شدم یادم رفت بپرسم.
با تعجب نگاهم کردوگفت: ممنونم، خوبه.
بعد انگار از حرفم خجالت کشیده باشه موضوع را عوض کردو گفت: فکر می کنید استاد اجازه بده برم کلاس؟
ــ شما اولین بارتونه دیر می کنید، دلشم بخواد دانشجوی به این منظمی.
از حرفم خجالت کشید و زیر لبی گفت:
–با اجازه.بعداز کنارم رد شد.
آن لحظه فقط دلم می خواست تماشایش کنم. همانجا ایستادم و رفتنش را نگاه کردم. احساس می کردم زندگی بهم برگشته، انرژی گرفته بودم. همیشه با دخترا خیلی راحت بودم، با هم بیرون می رفتیم در حد رستوران وگردش رفتن، ولی هیچ وقت این حس را تجربه نکرده بودم. از وقتی راحیل امده بود، موقع برخوردبا آنها استرس و عذاب وجدان می گرفتم، مدام چهره ی راحیل جلوی چشم هایم می آمد. دیگر حتی دلم نمی خواست بادخترها دست بدهم ولی خب دست ندادن را هم اُفت کلاس می دانستم، شاید یک جورهایی عادت کرده بودم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ اهمیت توسل به امام زمان (عج)
🎤 آیت الله ناصری (ره)
✅ وظیفه ما توسل به امام زمان (عج) است.
💡 خدا شاهد است امام زمان لحظهای از ما غافل نیست.
🚪 در خانه را بزن، آخرش یک کسی میآید در را باز میکند.
✔️ مأیوس نشو ...
🏷 #امام_زمان (عج) #توسل
#آیت_الله_ناصری (ره)
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c