eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
299 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🙏🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
"خداوندا! به مولایم صاحب الزمان (علیه السلام) از سوی تمام برادران وزنان با ایمان در سراسر قلمرو زمین، شرق وغرب وخشکی ودریا وهموار وکوه آن، زنده ومرده آنان، واز سوی والدینم وفرزندانم واز سوی خودم، از درودها وتحیت ها وسلام ها ابلاغ فرمای... و به ضمیمه آنچه درباره نیابت از زندگان در زیارت ها ودعاها وحج وطواف ومانند این ها وارد شده، از ملاحظه تمام این ها به دست می آید که نیابت کردن در دعا برای مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) وخواندن دعاهای روایت شده در حق آن حضرت، بلکه در سایر انواع دعاها، نیابت کردن از زندگان مؤمنین ومؤمنات، به ویژه صاحبان حقوق وخویشان نیکو است، چنان که خوبی نیابت در همه این ها از مردگان نیز ثابت گردیده است وبا این کار زنده ومرده ونیابت کننده ونیابت شونده، انواعی از فواید وثواب ها را درک خواهند کرد. اگر بگویی: حدیث عبد الله بن جندب در نیابت صراحت ندارد، بلکه محتمل است که منظور در آن، هدیه کردن ثواب نیکی وصله ونماز باشد؟ می گویم: ظاهر این است که در آغاز، پرسش از هدیه کردن بوده، ولی این که گفته: یا این که به تنهایی از کارهای...، سؤال از نیابت بوده است واین مطلب با اندک تأملی ان شاء الله تعالی روشن خواهد شد."
"هجدهم: از آنچه در دو نکته پیش گفتیم، معلوم شد که دعا کردن درباره مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) ودرخواست تعجیل فرج وظهور آن جناب به نیابت از مؤمنان، موجب فواید دیگری افزون بر فواید بسیاری است که در گذشته آوردیم، از جمله: ۱- چند برابر شدن مکارم ونیکی ها وفواید یاد شده است، به مقتضای روایات رسیده ای که از نظرتان گذشت. ۲- احسانی است به مؤمنان ووسیله ای برای برطرف شدن عذاب از مردگان ایشان یا فزونی ثواب برای آنان، چنان که دانستید. ۳- در جهت زودتر شدن زمان ظهور وفرج آن حضرت مؤثرتر است، چون به منزله آن است که این دعا از همه مؤمنین انجام گردیده باشد. واز آنچه پیش تر آوردیم، معلوم گردید که دسته جمعی دعا کردن، از جمله موجبات زودتر رسیدن دوران گشایش وظهور می باشد، ان شاءالله تعالی."
"نوزدهم: مستحب است برای دوستان ویاران آن حضرت (علیه السلام) دعا کنید، به دلیل عموم روایاتی که در تشویق وترغیب به دعا درباره مؤمنین ومؤمنات رسیده، ونیز به دلیل آنچه در مورد کمک بر نیکی وتقوی وارد شده وبه دلیل این که در دعاهای رسیده از امامان (علیهم السلام) دعا برای دوستان ویاران آن حضرت هم مذکور گردیده است، چنان که گذشت وگوشه ای از آنها را در مقصد سوم همین بخش خواهیم آورد، ان شاء الله تعالی. بیستم: دعا کردن برای نابودی دشمنانش وطلب خواری وزبونی آنها، چنان که در دعاهای روایت شده آمده است، ولعنت کردن آنها مستحب است، به دلیل مقتضای بیزاری از دشمنان ونیز پیروی از خدای تعالی وپیامبر او وامامان (علیهم السلام)، وبه خاطر آنچه در روایات از ترغیب وپافشاری بر آن آمده، از جمله: در بحار، از علی بن عاصم کوفی، از مولایمان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت است که فرمود: حدیث گفت مرا پدرم، از جدم، از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود: هر کس از یاری ما اهل بیت ناتوان باشد اما در خلوت های خود دشمنانمان را لعنت کند، خداوند صدایش را به تمام فرشتگان از زمین تا به عرش خواهد رسانید، پس هر چه این مرد دشمنانمان را لعنت کند، فرشتگان او را یاری نمایند وهر که را لعنت کند، آنها هم او را لعنت کنند، سپس بار دیگر (بر دشمنان) لعنت فرستند، آن گاه گویند: خداوندا! بر این بنده ات درود فرست که آنچه در توان داشت بذل کرد وبه کار برد واگر پیش از این را توان داشت انجام می داد، که ناگاه از سوی خدای تعالی ندا می آید: دعای شما را به اجابت رساندم وخواسته شما را پذیرفتم وبر روان او در میان ارواح پاکان درود فرستادم واو را از برگزیدگان نیکان قرار دادم.(۱۱۳) 🔆مقصد دوم: در چگونگی دعا برای تعجیل فرج وظهور آن حضرت (علیه السلام) آشکارا یا به کنایه.......🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🔰قسمت6⃣1⃣ 🟩جلددوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقصد دوم: در چگونگی دعا برای تعجیل فرج وظهور آن حضرت (علیه السلام) آشکارا یا به کنایه بدان که این برترین مقصد وعالی ترین مطلب به گونه های مختلفی حاصل گردد که به آنها اشاره می کنیم، تا خواننده بینش بیشتری یابد وبتواند امثال این ها را با تیزبینی وخوش باطنی استخراج نماید: اول: این که به صراحت از خدای تعالی این امر را مسألت نماید وبه زبان فارسی یا عربی یا هر زبان دیگری تقاضایش را باز گوید، مثل این که چنین دعا کند: اللهم عجل فرج مولانا صاحب الزمان (علیه السلام)؛ خدایا! فرج مولای ما صاحب الزمان (علیه السلام) را زودتر برسان. یا بگوید: عجل الله تعالی فرجه وظهوره؛ خدای تعالی فرج وظهور آن حضرت را تعجیل فرماید. دوم: این که از خداوند - عز اسمه - درخواست کند که فرج وگشایش امر آل محمد (علیهم السلام) را تعجیل فرماید وزودتر برساند، چون فرج آن حضرت همان فرج آنها است، چنان که در دعاها وروایات، این معنی آمده است."
"سوم: این که فرج وگشایش امر تمام مؤمنین ومؤمنات، یا فرج اولیای خدای تعالی را مسألت دارد، زیرا که با فرج آن جناب (علیه السلام) فرج اولیای خدا انجام می گردد، چنان که در روایت رسیده است. چهارم: این که بر دعای کسی که چنین دعایی کند آمین بگوید، چون واژه آمین: مستجاب کن نیز دعا است، وچون که دعا کننده وآمین گو هر دو در دعا شریکند، به طوری که در خبر آمده است. پنجم: این که از خدای (عزَّ وجلَّ) بخواهد که دعای هر کس که برای تعجیل فرج مولایمان دعا می کند را مستجاب سازد. وفرق بین این با گونه قبلی آن است که آمین گفتن جز در حضور دعا کننده انجام نمی گردد، ولی در این مورد حضور شرط نیست. ششم: این که فراهم شدن وآماده گشتن وسایل ومقدمات وزمینه های زودتر رسیدن فرج را از خداوند مسألت نماید. هفتم: این که درخواست نماید که موانع ظهور آن حضرت (علیه السلام) رفع وبرطرف گردد. هشتم: این که دعا کند گناهانی که مایه تأخیر افتادن فرج آن حضرت است، آمرزیده شوند. گناهانی که دعا کننده یا غیر او از اهل ایمان مرتکب گردیده اند. نهم: این که از خدای تعالی درخواست کند که او را از آنچنان گناهانی که اثر یاد شده را دارد، در آینده زندگی اش محفوظ وباز بدارد. دهم: این که نابودی دشمنان آن حضرت (علیه السلام) - که وجودشان مانع از زودتر شدن فرج دوستانش می باشد - را از خداوند بخواهد."
"یازدهم: این که از خداوند مسألت نماید که دست ستمگران را از سر همه مؤمنین کوتاه سازد، که این امر به برکت ظهور امامشان که در انتظارش هستند انجام می گردد. دوازدهم: این که گسترش یافتن عدالت را در شرق وغرب زمین مسألت نماید، زیرا که این امر جز به ظهور آن حضرت (علیه السلام) حاصل نمی گردد، همچنان که خدای (عزَّ وجلَّ) وپیغمبران واولیائش (علیهم السلام) وعده داده اند. سیزدهم: این که بگوید: خداوندا! رفاه وخوشی را به ما بنمایان. ونیتش حصول آن در زمان ظهور باشد، زیرا که رفاه وخوشی کامل وتمام عیار برای مؤمن حاصل نمی شود، مگر به ظهور امام غایب از نظر (علیه السلام). ودر اواخر بخش ششم روایتی که بر ورود این دعا به همین لفظ دلالت داشت، گذشت. چهاردهم: این که خدای (عزَّ وجلَّ) بخواهد که اجر ومزد عبادت ها وکارهایش را، تعجیل در امر فرج وظهور مولایش مطابق خواسته ورضای حضرتش (علیه السلام) قرار دهد. پانزدهم: آن که توفیق یافتن به انجام این دعا- یعنی دعا برای مولایمان ودرخواست تعجیل در امر فرجش - را برای همه مؤمنین ومؤمنات بخواهد، زیرا پیش تر بیان داشته ایم که همدلی واتفاق مؤمنین در این کار تأثیر ویژه ای دارد، چنانکه در روایت آمده. بنابراین هرگاه مؤمن مسألت کند که مقدمات مطلوب وهدفش فراهم وآسان گردد، در جهت تحصیل آن کوشش به سزایی انجام داده است."
"شانزدهم: این که خدای (عزَّ وجلَّ) مسألت نماید که دین حق واهل ایمان را بر همه ملل وادیان چیره وپیروز فرماید، زیرا که این امر- چنان که وعده کرده - جز به ظهور مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) حاصل نمی گردد، همان طور که در کتاب البرهان آمده است.(۱۱۴) هفدهم: این که از خداوند - عز اسمه - درخواست نماید که از دشمنان دین وستمکاران نسبت به خاندان حضرت سیدالمرسلین (علیهم السلام) انتقام بگیرد، به جهت آنچه در خبر آمده که این امر با ظهور امام غایب از انظار وآخرین امامان بزرگوار انجام می گیرد. هجدهم: این که بر آن حضرت درود بفرستد، ومنظورش درخواست رحمت ویژه ای از سوی خداوند باشد که به آن زودتر شدن فرجش آسان شود. واین از عبارتی که در مورد درود فرستادن بر آن جناب وبر پدرانش (علیهم السلام) روایت شده، که در کامل الزیارات وغیر آن ذکر گردیده، بر می آید، که در زیارت حضرت رضا (علیه السلام) پس از درود فرستادن بر یکایک امامان (علیهم السلام) چنین می خوانیم: اللهم صل علی حجتک وولیک القائم فی خلقک صلاة تامة نامیة باقیة تعجل بها فرجه وتنصره بها... خدایا! بر حجت وولی خویش که در میان آفریدگانت بپا است، درود فرست درود فرستادنی تمام، وبا افزایش وهمیشگی که به آن فرجش را زودتر برسانی وبه آن پیروزش نمایی."
"نوزدهم: این که تعجیل وزودرسی برطرف شدن محنت از چهره اش وزدودن غم واندوه از قلب مقدسش (علیه السلام) را بخواهد زیرا که این از لوازم تسلط آن حضرت ونابودی دشمنانش می باشد. بیستم: این که از خدای تعالی بخواهد که در امر خونخواهی برای مولای شهید مظلوممان حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) تعجیل فرماید، زیرا که این در حقیقت دعا برای فرزندش حضرت حجت (علیه السلام) است که خونخواه وانتقام گر از کشندگان آن حضرت است. مقصد سوم: در ذکر بعضی از دعاهای روایت شده از امامان معصوم (علیهم السلام) در این باره و این دعاها غیر از دعاهایی است که در بخش ششم این کتاب آوردیم از جمله: 🌹۱- دعای صلوات.....🌹🔆🌹🔰🌹🔆🌹🔆 🔹🔷قسمت 7⃣1⃣ 📙📘جلددوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hossein Taheri _ Ye Konje Haram (320).mp3
7.94M
🎵 🎧یه کنج از حرم بهم جا بده 🎤با نوای: کربلایی حسین طاهری
✨﷽✨ ✍در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است.  وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست.  روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد.  نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد  البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410 ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز... 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن #قسمت_100 سه روز از امدن آرش و مادرش گذشته بود. روزی که با هم کلاس د
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن یک هفته گذشت، ولی خبری نشد. کلاس هارا هم یه خط در میان می‌آمد و احساس می کردم عجله دارد که زود برود. وقتی با مادر صحبت کردم و از نگرانیهایم گفتم، گفت: – می‌تونی باهاش صحبت کنی و دلیل کارهاش رو بپرسی. ولی یه وقت از روی عجز صحبت نکنی با غرور صحبت کن و تاکید کن که نگران شدم احساس کردم حالتون زیاد خوب نیست. اصلا هم به مسئله ی خواستگاری اشاره نکن. البته سعیده نظر دیگری داشت، می گفت: – توام خودت رو بیشتر از اون بگیر و اصلا ولش کن و بی خیالش بشو. ولی با نگرانی‌ام چه می‌کردم. یادم است، وقتی من دو روز دانشگاه نیامدم.او به هر طریقی که می توانست از من خبر گرفت، باورم نمیشد کسی که آنقدرحرف از دلتنگی می زد الان در این حد پر تحمل شده باشد. حتما اتفاقی افتاده است. از طرفی دلم ‌هم برایش خیلی تنگ شده بود. وقتی غمگین می دیدمش جگرم کباب می شد. گرچه از دستش ناراحت بودم ولی خودم را دلداری می‌دادم که حتما از طرف خانواده‌اش تحت فشاراست. وقتی در محوطه دیدمش درحال صحبت کردن با گوشی‌اش بود. اخم هایش در هم بودو انگار چیزی را توضیح می داد. اینجا نمیشد حرف بزنیم. گوشی‌ام را برداشتم و نوشتم: –سلام. میشه بعد از کلاس بیایید جای همیشگی حرف بزنیم. از دور نگاهش می کردم تا عکس العملش را ببینم. وقتی مکالمه‌اش تمام شد متوجه پیامم شد. بعد از خواندنش، دستش را عصبی داخل موهاش بُرد و نشست روی جدول کنار باغچه و چشم دوخت به گوشی‌اش. کارهایش نگران ترم می کرد. دیدم چیزی تایپ می کند. به دقیقه نکشید که پیامش امد. سلام. حالتون خوبه؟ واقعا شرمنده ام، میشه خواهش کنم بزارید برای بعد؟ با خواندن پیامش استرس گرفتم، کلی فکرو خیال، تا دندان مسلح به ذهنم هجوم آوردند. پس واقعا اتفاقی افتاده، چون آرش همیشه از خدا می خواست که با هم حرف بزنیم. یعنی چه شده است؟ فکرو خیال را با بلند شدنم خلع سلاح کردم. باید حرف می‌زدیم. مطمئن بودم ناراحتی‌اش به من مربوط می‌شود. دیگر کلاس برایم مهم نبود. نمی‌توانستم صبر کنم. به طرفش راه افتادم، قلبم تند تند میزد و پاهایم برای حرکت کردن سنگین شده بودند. همانجا نشسته بود. انگار او هم توان بلند شدن نداشت. سرش را تکیه داده بود به دست چپش که به صورت قائم روی زانویش قرار داشت و انگشتهایش داخل موهای پر پشت سرش محو شده بودند. گوشی‌اش دست راستش بودو انگار مطلبی رابالاو پایین می کردو می خواند. کفشهایم اسپرت بودندو متوجه صدای پایم نشد ولی به خاطر آفتابی بودن هوا، سا یه ی درازم جلوتر از خودم نمود پیدا کرد. سرش را بالا آورد تا ببیند سایه متعلق به کیست. با دیدنم جا خورد و بلند شدو سلام کردو سرش را پایین انداخت. آرام جواب سلامش را دادم و گفتم: – می خوام باهاتون حرف بزنم. با دست اشاره کردبه طرف سالن دانشگاه و گفت: – الان که کلاس... حرفش را بریدم و جدی گفتم: –اونقدر نگرانتون هستم که نمی تونم تا بعد از کلاس صبر کنم. کیفش را در دستهایش جابجا کردو گفت: –حالا بریم سر کلاس بعدا حرف می زنیم. بعدهم پا کج کرد به طرف سالن که برود. با دو انگشتم دستگیره ی کیفش را گرفتم طوری که با دستش تماس نداشته باشم. – لطفا الان. چون می ترسم بعد از کلاس مثل بقیه ی روزها زود بزارید برید. نگاهی به دستم انداخت و غمگین گفت: – باشه میام. شما جلوتر برید من میام. یه وقت براتون بد میشه بچه ها مارو با هم ببینند. از حرفش قلبم تکان خورد، نکند همه چیز تمام شده باشد. سعی کردم به خودم مسلط باشم. دسته ی کیفش را رها کردم و عمیق نگاهش کردم. لبخندی زدو گفت: – مطمئن باشید میام. من زیر حرفم نمیزنم. از لبخندش جان گرفتم و گفتم: –اینم یه دلیل دیگه. چشم از چهره متعجبش برداشتم وبه طرف بوستان پشت دانشگاه راه افتادم. کمی طول کشید که بیاید با خودم فکر می کردم آدم اگر بخواهد می تواند خصلت های خوب دیگران را پیدا کند، پس زیاد هم سخت نیست. اینطوری شاید خصلت‌های بد دیگران برایمان کم رنگ‌تر ‌شود. با صدای خش دارش که برای من قشنگ ترین آهنگ بود به خودم امدم. –ببخشید که دیر کردم تلفنم زنگ خورد نمیشد جواب ندم و بعد با فاصله کنارم نشست. سرش پایین بود دیگر مثل قبل نگاهم نمی کرد. مدام نگاهش را می دزدید. آنقدر نگاهش کردم که بالاخره سرش را بالا آوردو گفت: – من از شما خیلی شرمنده ام باید زودتر براتون توضیح می دادم که نگران نشید. ولی هر روز با خودم می گفتم شاید فردا اوضاع درست بشه و نیازی نباشه از این مشکلات حرفی بزنم. ولی نشدو این فردا فردا کردنا تقریبا یه هفته طول کشید... از حرف هایش نگران تر شدم و گفتم: – میشه زودتر بگید چی شده؟ ــ راستش اون روز که از خونه شما امدیم مامانم به کیارش، برادرم و خانمش زنگ زد که بیان و باهاشون صحبت کنه. برادرم تقریبا تو جریان بود. ولی بازم بعد از این که با همسرش امد. مامان براشون همه چیز رو موبه مو تعریف کرد. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن همین که حرف هایش تموم شد، کیارش پوزخندی زدواز مامان پرسید، شما چی گفتید؟ مامان جواب داد: –آرش قبول کرد. هردوتاشون دهنشون از تعجب باز موندو کیارش گفت که کار احمقانه ایی کردم. بعد آرش سرش را پایین انداخت وادامه داد: –بعدشم یه حرف هایی زد که نباید میزد ولی من تحمل کردم و حرفی نزدم به خاطر این که احترام برادر بزرگترم رو نگه داشتم. جلو مژگان حرف هایی زد که من الان نمی تونم جلو شما بگم، وقتی توهینش به من تموم شد، شروع کرد به شما توهین کردن. اولش چند بار بهش تذکر دادم که بس کنه و دیگه ادامش نده ولی اون ول کن نبود هر چی می گفتم داری تهمت میزنی، اشتباه می کنی، تو که هنوز ندیدیش ولی اون گوشش بدهکار نبود می گفت این جور دخترا، اون چیزی نیستند که نشون میدن... بعد نگاه شرمگینی به من انداخت و گفت: –باور کنید حرف هاش غیر قابل تحمل بود، یه حرفی زد که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و یه سیلی زدم توی گوشش. باشنیدن این حرف، هینی کشیدم و دستم را جلوی دهانم گذاشتم و نگاهش کردم. ادامه داد: –آره نباید می زدم ولی حرف اونم اصلا درست نبود جلوی مادرم و مژگان. اونم یقه ی من رو گرفت و گفت: –هنوز خبری نیست به خاطر اون زدی توی گوش من؟ بعد یه مشت حواله ی صورتم کردو درگیر شدیم. بیچاره مامانم و مژگان ترسیده بودندکه همش جیغ می زدند، بالاخره من کوتا امدم و اجازه دادم هر چی دلش می خواد بزنه، که یهو دیدیم مامان قلبش رو گرفت و نقش زمین شد. کیارش وقتی حال مامان رو دیدمن رو ول کردو دوید سمتش و زود رسوندیمش بیمارستان. دکترا گفتن به خاطر شوک عصبی که بهش وارد شده سکته ی قلبی رو رد کرده. سرم را بین دست هایم گرفتم و زیر لب گفتم: –ای خدا! البته بعد از "ام‌آر‌آی" و نوار قلب و وآزمایش هایی که انجام دادندگفتند: –گرفتگی عروق از قبل داشتن و این استرس و شوک باعث شده خودش رو نشون بده. چند روز بستری شد تا آنژیو شد. سرم را بالا آوردم و گفتم: –الان حالشون خوبه؟ –آره خدارو شکر. نفس راحتی کشیدم. – خدارو شکر. پس حالا که حالشون خوبه، دیگه ناراحتی نداره...خداروشکر به خیر گذشته. با استرس بلند شد. شروع کرد به راه رفتن به چپ و راست و گفت: – آخه همش این نیست. با تعجب گفتم: – گفتن بیماری دیگه ایی هم داره؟ دوباره نشست و گفت: – هنوز خودم تو هنگم، چطور به شما بگم. نالیدم وگفتم: –کس دیگه ایی هم مریضه؟ انگشت هایش را در هم گره زدو گفت: –مامانم ازم خواسته، با برادرم آشتی کنم و بهش بگم پشیمون شدم از ازدواج با تو. بند دلم پاره شد انگار ناگهانی در استخر آب یخ، پریدم. بی حرکت فقط نگاهش کردم. او هم زل زدبه من، آنقدر نگاهش گرم و عاشقانه بودکه اینبار رگهایم گرم شدن، یخشان ذوب شد و دوباره خون در کل بدنم جریان پیدا کردواحساس کردم، کم کم خون گرم به طرف صورتم راه افتاد. با شنیدن صدایش که با مهربونی صدایم زد گُر گرفتم. –راحیل. چشم هایم توان نگاه کردن به صورتش را نداشت. برای لو نرفتن هیجانم سکوت کردم. سکوتم را که دید، ادامه داد: –من نمی تونم قبول کنم. الانم قبل از این که بیام اینجا مژگان زنگ زده بودو می گفت: –مامانت مهمتره یا عشقت؟ منم گفتم: –برای کیارش مامان مهم نیست؟ چراکوتا نمیاد؟ چرا دخالت میکنه توی زندگی من؟ مگه من تو انتخاب اون دخالت کردم؟ از کی تا حالا اینقدر زورگو شده. مژگانم دوباره حرف هایی زد که گفتنش لزومی نداره. پرسیدم: – میشه بگید دلیلشون چی بود دقیقا؟ ــ راستش وقتی مامان سبک عروسی گرفتن شما رو براش گفت، از تعجب چیزی نمونده بود شاخ دربیاره وگفت: آبرومون میره. آرش سرش را تکان داد. – کلا بد بینه و به نظر من هیچ کدوم از حرف هاش منطقی نبودند. –خب اگه مشکلشون فقط مراسم عروسیه، فوقش جشن نمی گیریم. ــ اون یکیشه کلا با شرط و شروطا و اصل موضوع هم مشکل داره. نفسم را بیرون دادم و دیگه حرفی نزدم. با خودم گفتم: خدایا چطوری اینقدر پیچیدش کردی؟ خب یه راهی هم خودت بزار جلوی پامون. آرش همانطور حرف میزد و از رفتارهای غیر معمول برادرش می گفت. وقتی حرفش تمام شد. گفتم: –آقا آرش. نگاهم کردو گفت: – جانم. دست پاچه شدم از لحن مهربانی که در کلامش بود، گوشه ی چادرم را به بازی گرفتم و گفتم: –حرف مادرتون رو گوش کنید، مادرتون واجب تره، اگه دوباره حالشون بد بشه چی؟ شک نکنید اگر ما قسمت هم باشیم هیچ کس نمی تونه جلوی قسمت رو بگیره. اگرم خدا نخواد همه چی هم جور باشه باز یه اتفاقی میوفته که نشه. لطفا همین امروز برید آشتی کنید. با چشم هایی که به اندازه‌ی گردو شده بود. گفت: –ولی این دروغه که بگم شمارو دیگه نمی خوام. ـ خب بگید، منتظر قسمت می مونم. یا یه حرف از این جنس. شاد کردن دل مادرتون از هر کاری مهمتره. دوباره بلند شد راه رفت، خیلی کلافه بود. برگشت طرفم وگفت: – این همه توهین های برادرم رو چیکار کنم؟ 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن خیلی خونسرد گفتم: – بگذرید. با صدای بلندی گفت: –چی؟ بگذرم؟ با همان خونسردی گفتم: – یعنی می خواهید تا آخر عمرتون باهاش قهر باشید؟ ــ اگه بیاد عذر خواهی کنه، آشتی می کنم. آخه شما نمی دونید چه حرف هایی زد. لبخندی زدم و گفتم: – حالا شما خیال مادرتون رو راحت کنید. انشاالله بقیه اش درست میشه. سرش را پایین انداخت و آرام گفت: –اگه من به حرف مادرم گوش کنم، شما منتظرم می مونید؟ فردا نرید ازدواج کنید بگید قسمت هم نبودیما... از این راحت حرف زدنش جا خوردم و با تعجب نگاهش کردم، این بار با استرس گفت: – اینجوری نگاه می کنی، می ترسم. سرم را پایین انداختم و گفتم: –هیچ کس از آینده خبر نداره. نفسش را عمیق بیرون دادو گفت: – تا قول ندید منتظرم می مونید من حرفهایی که گفتید رو به مادرم نمیگم. ــ یعنی مادرتون براتون مهم نیست؟ ــ خیلی مهمه...سعی می کنم راضیش کنم. یه کم صبر می کنم بعد باهاش حرف می‌زنم. عموم رو واسطه قرار میدم. کلافه و عصبی ادامه داد: – اصلا نمی دونم باید چیکار کنم. کاش می دونستی توی این یک هفته چی بهم گذشت. منی که یه روز نمی دیدمت چطور تونستم یک هفته بهت بی اعتنا باشم. فقط به خاطر این که ناراحتت نکنم و یه جوری قضیه رو حل کنم. اونوقت الان بهم می گی خیلی راحت، برم بگم نمی خوامت؟ نگاهش رنگ التماس گرفت. –حداقل یه چیزی بگو آروم شم. نگاهم را به دستهایم دادم و آرام گفتم: –من منتظرتون می مونم، تا وقتی که خانوادتون راضی بشن. آنقدر با شوق و لبخند نگاهم کرد که تپش قلب گرفتم و سعی کردم نگاهش نکنم. ــ راحیل من درستش می کنم. زیاد طول نمی کشه. کمی جدی گفتم: –به نظرم اگه با این مریضی مادرتون واسطه بیارید، ممکنه ناراحت بشن. با تعجب گفت: –چرا؟ ــ چون با خودشون میگن من تو رختخوابم و پسرم به فکر ازدواجه و می خواد فقط کار خودش رو پیش ببره. شما خودتون باشید ناراحت نمیشید؟ فکری کردو دوباره عاشقانه نگاهم کردو آرام گفت: – اگه پسر ی داشتم که عاشق همچین فرشته ایی بود. خوشحالم می‌شدم. سرخ شدن گونه هایم را احساس کردم و حرفی نزدم و آرش ادامه داد: – صبر می کنم تا مامان حالش کاملا خوب بشه، بعد کم‌کم باهاش صحبت می کنم و راضیش می کنم. لبخند رضایت بخشی زدم و گفتم: –انشاالله... دیگه بهتره بریم سرکلاس. ازجایم بلند شدم و چادرم را مرتب کردم و خواستم کیفم را از روی نیمکت بردارم که آرش پیش دستی کرد و گفت: –براتون میارم. از کارش خجالت کشیدم، آنقدر که حتی نتوانستم مانع‌اش شوم. شانه به شانه ی هم با کمی فاصله راه افتادیم. دوباره با شنیدن اسمم از دهنش هول شدم. ــ راحیل. ــ بله. ــ اگه می دونستم اینجوری برخورد می کنی از روز اول میومدم و همه چیز رو بهت می گفتم. این همه هم خودم رو عذاب نمی دادم و تو رو هم نگران نمی کردم. با تعجب گفتم: – مگه انتظار داشتید چیکار کنم؟ ــ همش فکر می کردم عکس العمل بدی نشون بدیدو بزنید زیر همه چی. یا خواسته ایی داشته باشید که اوضاع بدتر بشه. ــ چه خواسته ایی؟ ــ مثلا این که خانواده ام رو ولشون کنم و اگه این کارو نکنم دیگه ... به اینجا که رسید مکثی کرد. –چه می دونم مثلا قهر کنید. ــ وقتی خودم این کار رو نکردم و خانواده ام برام مهم بوده، چرا باید از شما چنین انتظاری داشته باشم. اگه یادتون باشه مامان منم راضی نبود، که اگه راضی نمیشد جوابم بهتون منفی بود. وقتی راه بهتری مثل حرف زدن هست چرا قهررو دلخوری؟ لطفا از این به بعدم اگرمسئله ایی پیش امدکه مربوط به من بود، بهم بگید. حتما در مورد مشکلات حرف بزنید، مطمئن باشید نتیجه ی بهتری می گیرید. لبخندی زدو گفت: – لطفا تو هم از همون روز اول بیاو مجبورم کن که بریم بوستان، نزار به یک هفته بکشه. –نخیر، دفعه ی دیگه ایی در کار نیست. یا خودتون می گید یا کلا نمیام ازتون بپرسم. اینم مجازات یک هفته نگران کردن من. با تعجب نگاهم کردو گفت: – پس اهل مجازاتم هستید؟ بی تفاوت به حرفش گفتم: –کیفم رو بدید از این به بعدرو تنها برم بهتره. دو دستی کیفم را مقابلم گرفت و گفت: –بفرمایید. کیفم را روی دوشم انداختم و گفتم: –ممنون. ــ من ازت ممنونم راحیل، به خاطر مهربونیات. از این که اسم کوچیکم را صدا می کرد معذب بودم، شاید به خاطر فرهنگ خانواده‌اش بود که کلا راحت برخورد می‌کرد. سرم را پایین انداختم و گفتم: – کاری نکردم. بعد زود خداحافظی کردم و راه افتادم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا