eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃 🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی 👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
امام زمان 023.mp3
1.65M
❌یه وقت فکر نکنی: چون امام زمانت توی غیبته، همه حقوقِ امام، از گردنِ تو ساقطه! نـــــــــــه✋ همین امروز راهی به سمتـــش باز کن: فردا خیـــلی دیــــــــره https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
۳- دعای عصر غیبت و از جمله شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب کمال الدین وتمام النعمه از ابو محمد حسین بن احمد مکتب روایت آورده که گفت: حدیث ما را ابو علی بن همام به این دعا، ویادآور شد که شیخ عمری - که خداوند روانش را شاد فرماید - این دعا را بر وی املا کرده واو را امر نموده که آن را بخواند وآن دعا در غیبت امام (علیه السلام) می باشد. و سید اجل علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب جمال الاسبوع به سند خود از شیخ طوسی، از عده ای، از ابو محمد هارون بن موسی تلعکبری روایت آورده که: ابو علی بن همام آن دعا را به او خبر داده، ویادآور شده که شیخ ابو عمرو عمری - که خداوند روحش را گرامی بدارد - آن را بر وی املا نموده وامر کرده که آن را بخواند، واین همان دعای غیبت قائم آل محمد - که بر او وایشان سلام باد - می باشد، دعا این است: اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعف نبیک (لم اعرفک ولم اعرف رسولک. اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک). اللهم عرفنی نبیک فانک ان لم تعرفنی نبیک لم اعرف حجتک. اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی. اللهم لا تمتنی میتة جاهلیة ولا تزغ قلبی بعد اذ هدیتنی. اللهم فکما هدیتنی لولایة من فرضت طاعته علی من ولاة امرک بعد رسولک صلواتک علیه وآله حتی والیت ولاه امرک امیر المؤمنین والحسن والحسین وعلیاً ومحمد" وجعفراً وموسی وعلیاً ومحمد" وعلیاً والحسن والحجة القائم المهدی صلواتک علیهم اجمعین. اللهم فثبتنی علی دینک واستعملنی بطاعتک ولین قلبی لولی امرک وعافنی مما امتحنت به خلقک وثبتنی علی طاعة ولی امرک الذی سترته عن خلقک فباذنک غاب عن بریتک وامرک ینتظر وانت العالم غیر معلم بالوقت الذی فیه صلاح امر ولیک فی الاذن له باظهار امره وکشف ستره فصبرنی علی ذلک حتی لا احب تعجیل ما اخرت ولا تأخیر ما عجلت ولا اکشف عما سترته ولا ابحث عما کتمته ولا انازعک فی تدبیرک ولا اقول لم کیف وما بال ولی الامر لا یظهر وقد امتلأت الارض من الجور وافوض اموری کلها الیک. اللهم انی اسألک ان ترینی ولی امرک ظاهراً نافذاً لأمرک مع علمی بأن لک السلطان والقدرة والبرهان والحجة والمشیئة والارادة والحول والقوة، فافعل ذلک بی وبجمیع المؤمنین حتی ننظر الی ولیک صلواتک علیه وآله ظاهر المقالة واضح الدلالة هادیاً من الضلالة شافیاً من الجهالة ابرز یا رب مشاهده (مشاهدته) وثبت قواعده واجعلنا ممن تقر عینه برؤیته واقمنا بخدمته وتوفنا علی ملته واحشرنا فی زمرته. اللهم اعذه من شر جمیع ما خلفت وبرأت وذرأت وانشأت وصورت واحفظه من بین یدیه ومن خلفه وعن یمینه وعن شماله ومن فوقه ومن تحته بحفظک الذی لا یضیع من حفظته به واحفظ فیه رسولک ووصی رسولک (علیهم السلام). اللهم ومد فی عمره وزد فی اجله واعنه علی ما اولیته واسترعیته وزد فی کرامتک له فانه الهادی والمهتدی والقائم المهدی الطاهر التقی النقی الزکی الرضی المرضی الصابر المجتهد الشکور. اللهم ولا تسلبنا الیقین لطول الامد فی غیبته وانقطاع خبره عنا ولا تنسنا ذکره وانتظاره والایمان (به) وقوة الیقین فی ظهوره والدعاء له والصلوة علیه حتی لا یقنطنا طول غیبته من ظهوره وقیامه ویکون یقیننا فی ذلک کیقیننا فی قیام رسولک صلواتک علیه وآله وما جاء به من وحیک وتنزیلک، وقو قلوبنا علی الایمان به حتی تسلک بنا علی یده (یدیه) منهاج الهدی والمحجة العظمی والطریقة الوسطی، وقونا علی طاعته وثبتنا علی متابعته واجعلنا فی حزبه واعوانه وانصاره والراضین بفعله ولا تسلبنا ذلک فی حیاتنا ولا عند وفاتنا حتی تتوفانا ونحن علی ذلک غیر شاکی ولا ناکثین ولا مرتابین ولا مکذبین. اللهم عجل فرجه وایده بالنصر وانصر ناصریه واخذل خاذلیه ودمر (دمدم) علی من نصب له وکذب به، واضهر به الحق وامت به الباطل (الجور) واستنفذ به عبادک المؤمنین من الذل وانعش به البلاد واقتل به جبابرة الکفر واقصم به رؤس الضلالة وذلل به الجبارین والکافرین، وابر (افن) به المنافقین والناکثین وجمیع المخالفین والملحدین فی مشارق الارض ومغاربها وبرها وبحرها وسهلها وجبلها حتی لا تدع منهم دیاراً ولا تبقی لهم آثاراً، وطهر منهم بلادک واشف منهم صدور عبادک وجدد به ما امتحی من دینک واصلح به ما بدل من حکمک وغیر من سنتک حتی یعود دینک به وعلی یدیه غضاً جدیداً صحیحاً لا عوج فیه ولا بدعة معه حتی تطفیء بعدله نیران الکافرین فانه عبدک الذی استخلصته لنفسک وارتضیته لنصره نبیک (دینک) واصطفیته بعلمک وعصمته من الذنوب وبرأته من العیوب واطلعته علی الغیوب وانعمت علیه وطهرته من الرجس ونقیته من الدنس. اللهم فصل علیه وعلی آبائه الائمة الطاهرین وعلی شیعتهم المنتجبین وبلغهم من آمالهم افضل ما یأملون واجعل ذلک منا خالصاً من کل شک وشبهة وریاء وسمعة حتی لا نرید به غیرک ولا نطلب به الا وجهک. اللهم انا نشک الیک فقد نبیناً وغیبة ولیناً وشدة الزمان علینا ووقوع الفتن بنا وتظاهر الاعداء
علینا وکثرة عدونا وقلة عددنا. اللهم فاخرج ذلک بفتح منک تعجله ونصر منک تعزه وامام عدل تظهره اله الحق رب العالمین. اللهم انا نسألک ان تأذن لولیک فی اظهار عدلک فی عبادک وقتل اعدائک فی بلادک حتی لا تدع للجور یا رب دعامة الا قصمتها ولا بقیة الا افنیتها ولا قوة الا اوهنتها ولا رکناً الا هددته (هدمته) ولا حداً الا فللته ولا سلاح" الا اکللته ولا رایة الا نکستها ولا شجاعاً الا قتلته ولا جیشاً الا خذلته، وارمهم یا رب بحجرک الدامغ واضربهم بسیفک القاطع وببأسک الذی لا ترده عن القوم المجرمین وعذب اعدائک واعداء دینک واعداء رسولک بید ولیک وایدی عبادک المؤمنین. اللهم اکف ولیک وحجتک فی ارضک هول عدوه وکد (وکید) من کاده وامکر من (بمن) مکر به واجعل دائرة السوء علی من اراد به سوء واقطع عنه مادتهم وارعب له قلوبهم وزلزل له اقدامهم وخذهم جهرة وبغتة، وشدد علیهم عقابک واخزهم فی عبادک والعنهم فی بلادک واسکنهم اسفل نارک واحط بهم اشد عذابک واصلهم ناراً واحش قبور موتاهم ناراً واصلهم حر نارک فانهم اضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات واذلوا (اضلوا) عبادک. اللهم واحی بولیک القرآن وارنا نوره سرمداً لا ظلمة فیه، واحی به القلوب المیته واشف به الصدور الوغرة واجمع به الاهواء المختلفة علی الحق واقم به الحدود المعطلة والاحکام المهملة حتی لا یبقی حق الا ظهر ولا عدل الا زهر، واجعلنا یا رب من اعوانه ومقویة سلطانه والموتمرین لأمره والراضین بفعله والمسلمین لأحکامه، وممن لا حاجة له به الی التقیة من خلقک انت یا رب الذی تکشف السوء (الضر) وتجیب المضطر اذا دعاک وتنجی من الکرب العظیم فاکشف یا رب الضر عن ولیک واجعله خلیفة فی ارضک کما ضمنت له. اللهم ولا تجعلنی من خصماء آل محمد ولا تجعلنی من اعداء آل محمد ولا تجعلنی من اهل الحنق، والغیظ علی آل محمد (علیهم السلام) فانی اعوذ بک من ذلک فأعذنی واستجیر بک فأجزنی. اللهم صل علی محمد وآل محمد واجعلنی بهم فائزاً عندک فی الدنیا والاخرة ومن المقربین (آمین رب العالمین)(۱۱۸)
"بار الها! خودت را به من بشناسان که البته اگر خود را به من نشناسانی، پیغمبرت را نخواهم شناخت. بار الها! پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، حجت تو را نخواهم شناخت. بار الها! حجت خود را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانی، از دینم گمراه می گردم. خداندا! مرا به مرگ جاهلیت نمیران ودلم را (از حق) پس از آن که هدایتم فرمودی، منحرف مگردان. خداوندا! همچنان که مرا به ولایت کسانی که طاعتشان را بر من حتم فرموده ای، از والیان امرت بعد از فرستاده ات - که درود تو بر او وایشان باد- هدایت کرده ای ومن ولایت والیان امرت را در دل گرفتم، (ولایت): امیرمؤمنان وحسن وحسین وعلی ومحمد وجعفر وموسی وعلی ومحمد وعلی وحسن وحجت قائم مهدی - که درود تو بر تمامی ایشان باد - خداوندا! پس مرا بر دینم پایدار ساز وبه طاعتت به کار گیر ودلم را برای ولی امرت نرم ساز واز آنچه خلقت را آزموده ای، مرا معاف دار وبر طاعت ولی امرت، مرا ثابت قدم بدار، آن که از خلق خویش پنهان کرده ای پس به اذن تو از مردمان غایب گردیده و(فقط) در انتظار فرمان تو است وتو دانایی، بدون این که به کسی اعلام کرده باشی که کدامین وقت امر (قیام) ولی تو صلاحیت دارد، که او را اجازه فرمایی تا امر خویش را آشکار سازد وپرده (غیبت) از خود برگیرد، پس مرا بر آن (غیبت) شکیبایی ده، تا دوست نداشته باشم زودتر شدن آنچه تو تأخیر انداخته ای وتأخیر افتادن آنچه تو پیش انداخته ای، واز آنچه تو پوشیده داشته ای پرده برنگیرم واز آنچه کتمان فرموده ای کاوش نکنم، ودر تدبیری که داری با تو ستیز ننمایم ونگویم چرا وچگونه وبه چه جهت ولی امر آشکار نمی شود وحال آن که زمین از ستم پر گشته است و(بلکه) تمام امور خویش را به تو واگذار نمایم. بار الها! از تو می خواهم ولی امرت را آشکارا ودر حالی که امرت جاری شده باشد به من بنمایانی، با آگاهی ام به این که چیرگی وقدرت ودلیل وبرهان وخواست واراده وتوان وقوت از آن تو است، پس آنچنان لطفی در حق من وتمام مؤمنین بفرمای تا به ولی تو - که درودهایت بر او وخاندانش باد- بنگریم، در حالی که گفتارش آشکار، دلالتش روشن، هدایتگر از گمراهی وشفادهنده از نادانی آمده باشد. پروردگارا! دیدارش (یا مکان دیدارش) را آشکار ساز وپایگاه هایش را استوار گردان وما را از کسانی قرار بده که دیده آنها به دیدارش روشن می شود، وما را به خدمت او بدار وبر کیش او بمیران ودر زمره او محشور گردان. خداوندا! او را از شر چیزهایی که آفریده ای وپدیدار نموده ای وبه وجود آورده ای وانشاء کرده ای وصورتگری فرموده ای، در پناه خویش قرار ده واز پیش روی وپشت سر واز سمت راست وسمت چپ واز طرف بالا وپایینش محفوظ بدار به حفظ خودت، که هر کس را به آن نگهداری کنی گم نشود، وبه او (در وجود او) رسولت وجانشین رسولت را حفظ فرما. بار الها! وعمرش را دراز کن ودر (مدت) اجل او بیفزای واو را بر آنچه وآنکه ولایت وسرپرستی داده ای یاری کن ودر گرامیداشتت نسبت به او بیفزای، که او است هدایت کننده راه یافته وبپاخاسته هدایت شده، وپاکیزه با تقوای منزه (از هر عیب ونقص) پاکیزه صفت، دارای مقام رضا وخشنودی خداوند، بردبار، تلاشگر، سپاسگذار. بار الها! وبه سبب طولانی شدن دوران غیبت او وقطع گردیدن خبرش از ما، یقینمان را مگیر ویادش را از خاطرمان مبر وانتظار وایمان به او ونیروی یقین در ظهورش ودعا برای حضرتش ودرود فرستادن بر او را از ما مگیر، تا به درازا کشیدن غیبتش، ما را از ظهور وقیامش ناامید نسازد وباورمان در مورد آن همچون باور داشتن مان نسبت به قیام فرستاده ات - که درود تو بر او وآلش باد - بوده باشد، (وهمچون یقین مان) بر آنچه از وحی وتنزیلت آورده محکم بماند، ودلهایمان را بر ایمان به او قوت ده؛ تا ما را به دست او در مسیر هدایت سلوک دهی وبه برترین دلیل ومیانه ترین راه نایل سازی وما را بر فرمانبرداری از او نیرو عطا فرمای وبر پیروی او پایدار گردان وما را در حزب ویاران وانصار او، واز خشنودان به کارهای حضرتش قرار ده، واین (عقاید) را نه در زندگی ونه در هنگام مرگ، از ما سلب مکن، تا این که ما را بمیرانی در حالیکه بر همین باور باشیم، بی آنکه در شک افتیم ونه پیمان شکنیم ونه در تردید واقع شویم ونه دروغ شماریم. خدایا! فرجش را زودتر برسان وبه یاری ات او را تأیید فرمای ویارانش را یاری ده ومخالفانش را خوار وذلیل ساز وکسانی که با او به ستیز برخیزند وتکذیبش کنند، نابود گردان وحق را به او آشکار کن وباطل را به او نابود ساز، وبه (ظهور) او بندگان مؤمنت را از مذلت وخواری رهایی بخش وشهرهای جهان را به او (با نعمت ها وآسایش ها) شاداب گردان وبه (تیغ عدل او) سرکشان کفر پیشه را به قتل برسان وسران گمراهی را درهم بشکن وجباران وکافران عالم را به او خوار گردان، ومنافقین وپیمان شکنان وتمام مخالفان وملحدان را در شرق وغرب زمین وخشکی ودریا وکوه ودشت آن به باد فنا ده، تا این که احدی از آنها
ا باقی مگذاری واثری از آنان برقرار نداری واز لوث وجودشان بلاد خویش را پاک سازی، وسینه های بندگانت را از آنان شفا ده وبه وجود او، آنچه از دینت محو شده دوباره تجدید کن، وبه (حکومت) او آنچه از حکمت تبدیل گشته واز سنتت تغییر یافته اصلاح فرمای، تا دین تو به (وجود) او وبر دست او،تر وتازه وراست که هیچ گونه کجی در آن وهیچ بدعتی با آن نباشد بازگردد، تا به وسیله عدالت او، آتش های کافران را خاموش سازی، راستی که اوست بنده تو، که برای خودت خالص گردانیده ای وبه منظور یاری پیامبرت (دینت) انتخاب فرموده ای وبه علم خویش او را برگزیده ای واز گناهان محفوظ ومعصومش ساخته ای واز عیب ها مبرایش نموده ای وبر غیب ها آگاهش کرده ای وبر وی نعمت داده ای واز پلیدی پاکیزه اش داشته ای واز آلودگی برکنارش قرار داده ای. خداوندا! پس بر او وبر پدرانش، امامان پاکیزه وبر شیعیان برگزیده شان درود فرست وآنان را به برترین آرزوهایشان برسان وآن را خالص از هرگونه شک وشبهه وریا وشهرت طلبی قرار ده، تا جز تو از آن منظور دیگری نداشته باشیم وغیر از رضای تو چیزی نخواهیم. بار الها! ما به درگاه تو شکوه می کنیم فقدان پیامبران وغیبت ولی وسرپرستمان وافتادن فتنه ها در میانمان وهمداستانی دشمنان علیه ما وکمی افرادمان را. خداوندا! پس آن را گشایش ده با پیروزی زودرسی ویاری شکست ناپذیری از سوی خودت وامام عدل ودادی که آشکارش سازی، از پروردگار عالمیان!. خدایا! ما از تو می خواهیم که به ولی خودت فرمان دهی به آشکار نمودن عدل تو در بندگانت وکشتن دشمنان تو در سرزمینت، تا برای ستم هیچ ستونی را وامگذاری - ای پروردگار! - مگر اینکه آن را در هم شکنی، وهیچ بنایی را جز این که نابود سازی، وهیچ نیرویی را مگر این که سست گردانی، وهیچ پایه ای را مگر این که ویران کنی، وهیچ حدی مگر این که بی اثر سازی، وهیچ سلاحی مگر این که کند نمایی، وهیچ پرچمی مگر این که سرنگون گردانی، وهیچ قهرمانی مگر این که بر خاک هلاکت افکنی، وهیچ ارتشی مگر این که خوار وزبون سازی، وای پروردگار! آنان را با سنگ (قهر وغضبت) سنگباران کن واز دم شمشیر برّای انتقامت بگذران، وبه عقوبت وبأس خویش - که از مردمان مجرم باز نمی داری - هلاکشان گردان، ودشمنان خودت ودشمنان فرستاده ات را به دست ولی خویش ودست بندگان مؤمنت عذاب فرمای. خدایا! ولی وحجتت در زمینت را، از بیم دشمنش ایمن بدار وهر آن کس با وی مکر وحیله کند، به او مکر کن وبا هر که با وی نیرنگ بازد، نیرنگ بباز وتمام بدی ها را بر بدخواهانش وارد ساز وماده وریشه فسادشان را، از وجود مبارک او دور گردان ودل هایشان را نسبت به آن جناب، مرعوب وترسان ساز وگام های آنان را برای حضرتش، لرزان فرمای وآشکارا وناگهانی آنان را (به عذاب) بگیر وعقوبتت را بر آنها شدید گردان ودر میان بندگانت، خوارشان ساز ودر بلاد خویش لعنتشان کن ودر پست تری درکهای جهنم جایشان ده وسخت ترین عذابت را بر آنها فرودآور وبه آتششان بسوزان وگورهای مردگانشان را پر آتش کن وآنها را به دوزخ واصل ساز، که آنها نماز را ضایع گذاشتند وپیروی از شهوات نمودند وبندگانت را خوار (گمراه) ساختند. خدایا! وبه وجود ولی خودت (حضرت حجت (علیه السلام)) قرآن را زنده کن ونور سرمدی اش را آنگونه که هیچ تاریکی در آن راه نیابد. به ما بنمایان وبه (ظهور) آن بزرگوار، دل های مرده را زنده بگردان وسینه های مؤمنین را که از فراق او مجروح شده، شفا ده وآرای مختلف را به وسیله او بر حق جمع گردان وبه (دست با کفایت) او، حدود تعطیل شده واحکام متروک مانده را بر پای فرما، تا هیچ حقی نماند مگر این که آشکار شود، وهیچ عدلی مگر این که درخشان گردد. وای پروردگار! ما را از یاران وتقویت کنندگان حکومتش وممتثلین امرش وخشنودان از فعلش وتسلیم شوندگان نسبت به فرمان هایش قرار ده واز کسانی که هیچ نیازی به تقیه ندارند (ودر اجرای احکام الهی) از خلق تو بیمی به دل راه ندهند. تو هستی ای پروردگار! که بدی (سختی) را بر طرف می سازی وبیچاره را هرگاه تو را بخواند اجابت می نمایی واز بلای سخت نجات می دهی. پس ای پروردگار! هرگونه گزند را از ولی خویش بر طرف فرمای واو را خلیفه در زمینت قرار ده، چنان که برایش تضمین کرده ای. خدایاب مرا از ستیزجویان با آل محمد واز دشمنان آل محمد قرار مده ومرا از کینه توزان وخشم کنندگان بر آل محمد (علیهم السلام) قرار مده، که البته من از این امر به تو پناه می برم، پس مرا پناه ده. وبه درگاه تو پناهنده می شوم، پس مرا در حمایت خود بدار. خدایا! بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرست ومرا به وجود آنان نزد خودت، در دنیا وآخرت رستگار وپیروز گردان واز مقربان درگاهت قرار ده. وای پروردگار عالمیان! دعایم را مستجاب فرمای. توجه: سید اجل علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب جمال الاسبوع هنگام یاد کردن دعای فوق وتشویق وترغیب بر آن در روز جمعه بعد از نماز عصر، چنین گفته: واین چیزی است که شایسته است هرگاه
از تعقیب عصر روز جمعه عذری داشته باشی، مبادا که این دعا را واگذاری، که ما البته این را از فضل خداوند - جل جلاله - دانستیم که آن را به ما اختصاص داده، پس بر آن اعتماد کن...(۱۱۹) سپس دعای یاد شده را با سندی که پیش تر آوردیم ذکر کرده، واین سخن دلالت می کند بر این که فرمانی در این باره از سوی مولایمان حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)به او صادر گردیده است، واین از کرامت ها ومقامات سید بن طاووس (رحمه الله) بعید نیست که خداوند از برکات والای خویش بر او افاضه فرماید. ۴- دعای قنوت و از جمله دعاهای رسیده در طلب فرج مولایمان حضرت قائم مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعای قنوت است که از مولایمان حضرت امام حسن بن علی عسکری (علیه السلام) روایت شده، که شیخ طوسی (رحمه الله) در کتاب های مصباح ومختصر المصباح در باب دعاهای قنوت نماز وتر آورده، ونیز سید بن طاووس (رحمه الله) در کتاب مهج الدعوات در باب قنوت های امامان معصوم (علیهم السلام) یاد کرده. و ظاهر بعضی روایات چنین است که به وقت خاصی محدود نیست، هر چند، بهتر آن است که در بهترین اوقات واحوال به آن دعا گردد. واز روایت سید وغیر او، چنین به دست می آید که این دعا در دفع ظلم ویاری جستن برای مظلوم تأثیر تامی دارد، بلکه می توان از آن استفاده کرد که از جمله فواید دعا برای فرج حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ودرخواست ظهور وپیروزی آن جناب، دفع ستمگر وخلاصی از آزار وسلطه او می باشد. سید بن طاووس (رحمه الله) هنگام یادآوردن دعای مشارالیه گفته: وآن حضرت -یعنی امام زکی حسن بن علی عسکری (علیه السلام) - در قنوت خود چنین دعا فرمود واهل قم را به آن امر نمود، هنگامی که از موسی بن بغا شکایت داشتند. مؤلف کتاب منح البرکات - که شرح مهج الدعوات است - از کتاب اعلام الوری فی تسمیة القری تألیف ابو سعید اسماعیل بن علی سمعانی حنفی حکایت کرده که: موسی بن بغا، فرزند کلیب فرزند شمر فرزند مروان فرزند عمرو بن غطه از دژخیمان وامرای آن پلید بود وفرمانداری قم را از سوی متوکل به عهده داشت، واین خبیث همان کسی است که متوکل را بر می انگیخت که قبر مولای مظلوممان حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) را خراب وکشت نماید، واو ستمگری خونخوار ولجام گسیخته بود، بیش از ده سال بر شهر ومردم قم حکومت داشت، مردم قم از او به شدت می ترسیدند، چون او دشمن سرسخت امامان(علیهم السلام) بود ودر میان مردم فساد ایجاد می کرد وآن ها را به کشتن تهدید می نمود وتصمیم این کار را هم گرفته بود، که از دست او، به مولایمان حضرت حسن بن علی عسکری (علیه السلام) شکایت کردند، پس آن حضرت آنان را امر فرمود تا نماز مظلوم به جای آرند وبا این دعا بر او نفرین کنند، هنگامی که این فرمان را به جای آوردند، خداوند او را نابود کرد وخدای عزیز مقتدر او را به ناگاه از میان برداشت ویک چشم بر هم زدن هم او را مهلت نداد. می گویم: این بود گفتار صاحب کتاب منح البرکات که چون فارسی بود معنی آن را نقل کردم، واو چگونگی نماز مظلوم را یاد نکرده، وما آنچه را در کتاب مکارم الاخلاق یافته ایم در اینجا یادآور می شویم. یک جای کتاب مذکور از جمله نماز هایی که یادآورده از امام صادق (علیه السلام) ضمن حدیثی است که: هرگاه بر تو ظلم شد، پس غسل کن ودو رکعت نماز بگزار در جایی که چیزی تو را از آسمان محجوب نسازد، سپس بگو: اللهم ان فلان بن فلان ظلمنی ولیس لی احد اصول به غیرک، فاستوف لی ظلامتی الساعة الساعة بالاسم الذی سألک به المضطر، فکشفت ما به من ضر ومکنت له فی الارض وجعلته خلیفتک علی خلقک فأسألک ان تصلی علی محمد وآل محمد وان تستوفی لی ظلامتی الساعة الساعة(۱۲۰)؛ خداوندا! فلانب پسر فلانی به من ظلم کرد وهیچ کس جز تو را ندارم که به وسیله او چیره شوم، پس برای من حقی که به ستم از من گرفته شده، به طور کامل بازستان، همین ساعت، همین ساعت، به آن اسمی که بیچاره مضطر به آن تو را برخواند، پس آنچه ناراحتی داشت از او برطرف ساختی واو را در زمین توان بخشیدی واو را خلیفه بر خلقت قرار دادی، پس از تو مسألت دارم که بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرستی وحق به ستم گرفته شده مرا به طور تمام وکمال همین ساعت باز ستانی، همین ساعت. امام صادق (علیه السلام) فرمود: پس به درستی که دیری بر تو نخواهد گذشت تا این که آنچه دوست داری ببینی. و در جای دیگر از کتاب مکارم الاخلاق گفته: نماز مظلوم: دو رکت نماز با هر سوره ای از قرآن که بخواهی به جای می آوری وهر قدر که بتوانی بر محمد وآل او درود می فرستی سپس می گویی: اللهم ان لک یوماً تنتقم فیه المظلوم من الظالم لکن هلعی وجزعی لا یبلغان بی الصبر علی أناتک وحلمک، وقد علمت ان فلاناً ظلمنی واعتدی علی بقوة علی ضعفی فأسألک یا رب العزة وقاسم الارزاق وقاصم الجبابرة وناصر المظلومین ان تریه قدرتک اقسمت علیک یا رب العزة الساعة الساعة(۱۲۱) خدایا! به درستی
که تو را روزی هست که در آن روز برای مظلوم از ظالم انتقام می گیری، ولی ناشکیبایی وبیتابی ام نمی گذارند که بر حلم وبردباری تو صبر کنم، والبته تو می دانی که فلانی بر من ستم نموده وبا زورمندی اش بر ناتوانی ام تعدی کرده است، پس ای پروردگار عزیز وتقسیم کننده روزی ها ودرهم کوبنده ستمگران ویاری کننده مظلومان! از تو می خواهم که قدرتت را به او نشان دهی. تو را سوگند می دهم ای صاحب عزت! همین ساعت، همین ساعت. نماز دیگر: محمد بن الحسن صفار به طور مرفوع روایت کرده که راوی گوید: به او (امام (علیه السلام)) عرضه داشتم: فلانی ستم کننده بر من است، فرمود وضوی درست بگیر ودو رکعت نماز به جای آور وخدای متعال را ثنا بگو وبر محمد وآل او درود بفرست، سپس بگو: اللهم ان فلان" ظلمنی وبغی علی فأبله بفقر لا تجبره وبسوء لا تستره خدایا! به درستی که فلانی بر من ستم وبر حقم تجاوز کرده است، پس او را به فقری که جبرانش نکنی وبدی که از او برکنار نسازی دچار گردان. راوی گوید: همین کار را کردم، آن ظالم به پیسی گرفتار شد. و در روایت دیگری آمده که (امام (علیه السلام)) فرمود: هر مؤمنی که بر وی ظلم شود، پس وضو گرفته ودو رکعت نماز به جای آورد، سپس بگوید: اللهم انی مظلوم فانتصر؛ پروردگارا! من مظلوم هستم، مرا یاری کن. وساکت شود، جز این نیست که خداوند به زودی او را نصرت دهد.(۱۲۲) و در جای دیگر همان کتاب، از یونس بن عمار آمده که گفت: به حضرت ابی عبد الله امام صادق (علیه السلام) از دست مردی که مرا اذیت می کرد، شکایت کردم، فرمود: بر او نفرین کن. عرضه داشتم: او را نفرین کردم. فرمود: نه این چنین، بلکه از گناهان کنده شو وروزه بگیر ونماز بخوان وصدقه بده، پس هرگاه آخر شب شود وضوی کاملی بگیر، سپس برخیز دو رکعت نماز به جای آور، آنگاه در حال سجده بگو: اللهم ان فلان بن فلان قد آذانی. اللهم استقم بدنه واقطع اثره وأنقض اجله وعجل ذلک فی عامه هذا(۱۲۳) خدایا! همانا فلانی پسر فلانی مرا اذیت کرده، خداوندا! بدنش را بیمار واثر را قطع وعمرش را کوتاه کن واین را در همین سال بر او برسان. راوی گوید: پس این کار را کردم، دیری نپایید که هلاک گشت. و در جای دیگر همان کتاب آمده، فرمود: غسل کن ودو رکعت نماز بگزار وزانوهایت را بیرون آور ودر جلو جای نماز قرار بده وصد بار بگو: یا حی یا قیوم یا حی لا اله الا انت برحمتک أستغیث فصل علی محمد وآل محمد وأغثنی الساعة الساعة؛ ای خدای زنده پایدار! ای زنده ای که هیچ معبودی جز تو نیست! به رحمت تو پناه می برم، پس بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرست وهمین ساعت، همین ساعت به فریادم برس. پس هرگاه از آن فراغت یافتی، بگو: اسألک اللهم ان تصلی علی محمد وآل محمد وان تلطف لی وان تغلب لی وان تمکر لی وان تخدع لی وان تکید لی وان تکفینی مؤونه فلان بن فلان(۱۲۴) بار خدایا! از تو مسألت دارم که بر محمد وآل محمد (علیهم السلام) درود فرستی واین که درباره من لطف کنی ومرا چیره سازی وبرای من مکر فرمایی وبرای من خدعه کنی وکید نمایی واز شر فلانی پسر فلانی خلاصم سازی. فرمود: این دعای پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روز احد بود.🔆🍃🔆🍃🔆🍃🔆🍃🍃🍃🍃 📗قسمت 1⃣2⃣ 📗📒جلددوم المکارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🔴درمـان گنـاه‏* *✍کمیل یکی از یاران مخلص امیرالمؤمنین است، می‏گوید:* از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدم، انسان گاهی گرفتار گناه می‏شود و به دنبال آن از خدا آمرزش می‏خواهد، حد آمرزش خواستن چیست؟ *فرمود:* حد آن توبه کردن است. *کمیل:* همین مقدار؟ *امام علیه‏ السلام نه!* *کمیل:* پس چگونه است؟ *امام:* هرگاه بنده گناه کرد، با حرکت دادن بگوید استغفرالله. *کمیل:* منظور از حرکت دادن چیست؟ *امام:* حرکت دادن دو لب و زبان، به شرط این که دنبال آن حقیقت نیز باشد. *کمیل:* حقیقت چیست؟ *امام:* دل او پاک باشد و در باطن تصمیم بگیرد و به گناهی که از آن استغفار کرده باز نگردد. *کمیل:* اگر این کارها را انجام دادم از استغفار کنندگان هستم؟ *امام:* نه! *کمیل چرا؟* *امام:* برای این که تو هنوز به اصل آن نرسیده‏ای. *کمیل:* پس اصل و ریشه استغفار چیست؟ *امام:* انجام دادن توبه از گناهی که از آن استغفار کردی و ترک گناه. این مرحله، اولین درجه عبادت کنندگان است. به عبارت دیگر، استغفار اسمی است که شش معنی دارد؛ *👈1- پشیمانی از گذشته.* *👈2- تصمیم بر بازنگشتن بدان گناه به هیچ وجه. (تصمیم بر این که گناهان گذشته را هیچ وقت تکرار نکنی).* *👈3- پرداخت حق همه انسانها که به او بدهکاری.* *👈4- ادای حق خداوند در تمام واجبات.* *👈5- از بین بردن (آب کردن) هرگونه گوشتی که از حرام بر بدنت روییده است، به طوری که پوستت به استخوان بچسبد سپس گوشت تازه میان آنها بروید.* *👈6- به تنت بچشانی رنج طاعت را، چنانچه به او چشانیده ‏ای لذت گناه را. در این صورت توبه حقیقی تحقق یافته و انسان از توبه کنندگان به شمار می‏رود.* *📚بحار: ج 6 ص_27 داستانهای بحارالأنوار، ج 3 ص59.* https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
بشارت بیست و چهارم: بشارت حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی: ❇️ گرد و غبار آشوب‌ها و ناآرامی‌های جهان در روزگار ما، خبر از نزدیک شدن «فارس الحجاز» یعنی امام زمان (عج) می‌دهد. ☑️ عارف دلسوخته حاج میرزا محمّد اسماعیل دولابی: 🌟 « تلاطمات و ناآرامی‌‌هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است، حاوی بشارت بزرگی است. 🗺 جهان از درد زایمان، به خود می‌پیچد و به زودی، فرزندی را بیرون خواهد داد. 🌥 آشوب‌ها و نابسامانی‌‌هایی که در روزگار ما در سراسر جهان پدیدار شده است، نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف و آفتابی عصر ظهور را بشارت می‌دهد. 💨 سواری که از دور می‌آید، پیش از آنکه خودش برسد و دیده شود، گرد و غبار زیر پای اسبش دیده می‌شود. ✨ گرد و غبار آشوب‌ها و ناآرامی‌های جهان در روزگار ما، خبر از نزدیک شدن «فارس الحجاز» یعنی امام زمان (عج) می‌دهد. 💡 بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هرچه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگ‌تر است. در آخر الزّمان، شلوغی خیلی زیاد است به نحوی که: گروهی گروه دیگر را تکفیر می‌کنند و جمعی جمع دیگر را لعنت می‌کنند.» 🤲 ان شاء اللّه خداوند آن روز را زودتر بیاورد که بسیار زیبا است. » ⬅️ مشتاقی و مهجوری، صفحه ی ۳۵۵ 🏷 (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی‌خواهند ... ☑️ مرحوم حاج محمد علی فشندی نقل ‌می‌کند: 🕌 در مسجد جمکران قم اعمال را بجا آورده و با همسرم می‌آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده و قصد دارند طرف مسجد بروند. گفتم: 🔹 «این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده تشنه است.» ▫️ ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد گفتم: 🔹 «آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک گردد.» ▫️ فرمود: 🔸 «شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی‌خواهند، اگر بخواهند دعا می‌کنند و فرج ما می‌رسد.» ▫️ این را فرمود و تا نگاه کردم آقا را ندیدم. 💡 فهمیدم وجود اقدس امام زمان علیه السّلام را زیارت کردم و حضرتش امر به دعا نموده است. (۱) ⬅️ گوهرهای منثور (درهای پراکنده)، جلد ۱، صفحه ۴۶۴ (۱). بحار انوار، جلد ۵۲، صفحه ۱۳۲ و شیفتگان حضرت مهدی (عج)، ج ۱، ص ۱۵۵. 🏷 (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن #قسمت_110 ذهنم درگیرسوالش بود. وقتی برای مادر حرفهایش را تعریف کردم گ
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن بعد دوباره پیام فرستاد: –راستی ترم تابستونی برمی‌داری؟ ــ برداشتم. ــ به به خانم زرنگ...بی خبر؟ منو باش که اول با تو مشورت می کنم که اگه تو می خوای برداری منم بردارم. نمی دانستم چه بگویم، برای همین جواب ندادم. صدایم کرد. ــ خانم باهوش. جوابی ندادم. در حال پیام دادن به سعیده بودم که گوشی‌ام زنگ خورد، آرش بود. ضربان قلبم بالا رفت و بی اختیار از جایم بلند شدم، خانمی که بالا‌ی سرم ایستاده بود، به زور خودش را درجای من، جا کرد و من متحیر به کارهایش نگاه می‌کردم. خانمه نگاهی به گوشی‌‌ام که هنوز زنگ می خورد انداخت و گفت: –جواب بده دیگه، چرا ماتت برده؟ همانطور که حیران فرصت طلبی‌اش بودم به طرف در قطار حرکت کردم. هم زمان با وصل کردن تماس، قطار هم در ایستگاه، ایستاد. مقصدم این ایستگاه نبود، ولی نمی خواستم داخل قطار حرف بزنم و دیگران نگاهم کنند. ــ‌سلام خانم زرنگ. خجالت زده جواب سلامش را دادم. "چرا روز به روز خودمانی‌تر می‌شود؟ اگر این انرژی‌اش را می گذاشت برای راضی کردن برادرش تا حالا ما عقدهم کرده بودیم وبا عذاب وجدان حرف نمی زدیم." باشنیدن صدای گوینده مترو پرسید: مترویی؟ ــ بله. ــکدوم ایستگاه؟ اسم ایستگاه را گفتم. –من به اونجا نزدیکم، چند دقیقه صبر کن میام دنبالت. ــ‌نیازی نیست آقا آرش خودم میرم. بی توجه به حرف من گفت: –تا تو از ایستگاه بیای بیرون من رسیدم. بعد هم گوشی را قطع کرد. بالاخره به سعیده پیام دادم و به طرف پله برقی راه افتادم. چند دقیقه ایی کنار خیابان معطل شدم تا رسید. با لبخند شیشه‌ی در کنار راننده را پایین داد و سلام کرد، وقتی تعلل من را توی سوار شدن دید گفت: –میشه لطفا جلوس بفرمایید علیا مخدره؟ اینجا شلوغه و جای بدی نگه داشتم نمی تونم پیاده بشم و در رو براتون باز کنم بانو... در را باز کردم و تا سوار شدم، صدای جیغ گوش خراش چرخ های ماشین باعث ترسم شدو با تعجب نگاهش کردم. سرعتش را کم کردو گفت: –ببخشید، جای بدی بود ممکن بود جریمه بشم، باید زودتر از اونجا دور میشدم. بعد دستش رو دراز کردو از روی صندلی عقب ماشین، لب تابش را برداشت و روی پای من گذاشت و گفت: حالا که بدونه مشورت انتخاب واحد کردی جریمت اینه که واسه منم انتخاب واحد کنی. لبخندی زدم و لب تاب را روشن کردم. وقتی صفحه امد بادیدن عکس یک دختر چادری که صورتش تار بود روی صفحه ی لب تابش تعجب کردم. خوب که دقت کردم رنگ روسری دختره آشنا بود، همینطور کفشهایی که به پا داشت. مثل... این من بودم. فقط صورتم عکس کمی تار بود. با تعجب نگاهش کردم. لبخند کجی زدو گفت: –شکار لحظه ها شنیدی؟ یواشکی ازت گرفتم واسه همین زیاد خوب نیوفتاده. ــ می دونستید برای عکس گرفتن از دیگران باید ازشون اجازه... ــ بله می دونم، ولی تو دیگه برای من دیگران نیستی. ــ میشه بگید چه نسبتی با شما دارم؟ با خونسردی گفت: –نسبت دارم میشیم فقط باید یک ماه و اندی صبر کنیم. ــپس فعلا دیگران، محسوب میشم. ــ نه، نه، اشتباه نکن، چون قراره نسبت دار بشیم شما از دیگران خیلی نزدیک تر به حساب میایید. نفسم را با حرص بیرون دادم. –شماره دانشجویی لطفا. وارد که شدم گفت: ــ می خواهید اول نمره هام رو ببینید؟ ــاگه اجازه میدید می بینم. ــحتما. فکر کنم از نمره هایش خیلی راضیه که دلش می خواهد نشانم بدهد. نمره هایش تقریبا در سطح نمره ایی بودکه من از درسی گرفتم که غیبت زیاد داشتم، ولی خوب برای پسری که کارهم می کند خوب است. با لبخند گفتم: –نمره هاتون خوبه، همه رو هم پاس کردید، عالیه. از تعریفم خوشش امد. واحدهایی که می خواست بردارد را روی کاغذ نوشته بود از جیبش در آوردو مقابلم گرفت. انتخاب واحدش را که انجام دادم گفت: –صفحه خودتم بیار می خوام نمره هات رو ببینم. با تعجب گفتم: –چرا؟ ــ خب تو نمره های من رو دیدی. ــخودتون خواستید ببینم. ــ دلخور گفت: –اگه دلت نمی خواد اشکالی نداره. ــباشه، الان براتون میارم ببینید. وقتی صفحه ی خودم را باز کردم ماشین را گوشه‌ایی پارک کرد. لب تاب را از من گرفت و با هیجان برای دیدن نمره هایم چشم دوخت به صفحه ی لب تاب. هر چه می گذشت اندازه ی گرد شدن چشم هایش بیشتر میشد. نگاه گذرایی به من انداخت و با اجازه ایی گفت، تا نمره های ترم های قبلم را هم ببیند، بدون این که منتظر اجازه من باشد مشتاقانه همه ی نمره هایم را از نظر گذراند، مدام نچ نچ می کردو لبخند میزد. آخرگفت: –پس واقعا بچه زرنگی؟ همچین به نمره های من گفتی عالیه، فکر کردم نمره های خودت دیگه چیه! ــ به نظر من این که شما هم کار می کنیدو هم درس می خونید و همچین نمره هایی گرفتید واقعا عالیه. تقریبا مسئولیت خونه و خریدو خیلی کارهای دیگه به عهده شماست. ــ خب شما هم کار می کنید، پیش آقای معصومی. ــ ولی من خیلی وقته که دیگه اونجا نمیرم. باتعجب پرسید: –چرا؟ 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن ــ قراردادمون تموم شد. لب تاب را خاموش کردو سرجایش گذاشت و گفت: –مرد خوبیه، دلم می خواد بعد از عقدمون بریم خونش تا ازش تشکر کنم. بعد نگاهی به من انداخت. –یه جورایی شبیهه توئه. از وقتی باهات حرف زد کوتاه امدی و رضایت دادی، اگه می دونستم اینقدر قبولش داری زودتر این کارو می کردم. در دلم گفتم: "بریم تشکر کنیم که بیشتر دق بخورد. " منتظر جوابی از طرف من بود که گفتم: – بله، قبولش دارم، مثل یه شاگردی که معلمش رو قبول داره. با تعجب گفت: –معلم؟ ــ بله. تو این یک سال خیلی چیزها ازشون یاد گرفتم. به روبرو چشم دوخت و گفت: – چی؟ –مثلا این که همیشه و در همه حال خدا رو شکر کنم. متفکر گفت: – شکر خوبه، ولی گاهی واقعا نمیشه. –چرا؟ –خب گاهی آدم از کارهای خدا لجش می‌گیره، چطوری شکر کنه. مثلا اگه الان بهت بگن، مثلا دور از جون، مامانت فوت شده، می تونی خدارو شکرکنی؟ باتعجب نگاهش کردم و او ادامه داد: – گفتم دور از جون. ببین تو فقط حرفش رو شنیدی اینطوری شدی چه برسه به این که اتفاق بیفته. ــ چطوری شدم؟ از حرفتون تعجب کردم دیگه. ــ یعنی اگه اون اتفاقی که گفتم بیوفته خداروشکر می کنید؟ فکری کردم وگفتم: – توی بلا که باید صبر کرد. منم سعی می کنم صبر کنم. بعدشم شکر به خاطر این که تونستم صبر کنم. با تعجب گفت: – یعنی می خوای بگی بی تابی نمی کنی؟ عصبانی نمیشی؟ خیلی با کلاس و صبورانه می‌شینی خداروشکر می کنی؟ ــ از حرفش لبخندزدم. – انشاالله که هیچ وقت این اتفاق نمیوفته ولی اگرم خدایی نکرده بیوفته، چرا منم گریه می کنم و شاید از غصه دق کنم چون خیلی دوسش دارم. ولی سعی می کنم قبول کنم که خدا این سرنوشت رو برام رقم زده و منم باید راضی باشم. ولی در عین حال گریه هم می کنم چون دلم براش تنگ میشه. از حرف خودم غصه ام گرفت آخه این چه مثالیه که میزنه. دلم واسه مادرم تنگ شد. سرم را پایین انداختم و در افکارم غوطه ور شدم. نگاه سنگینش را احساس می‌کردم. ــ راحیل خانم. ــ بله. ــ ببخش که ناراحتت کردم، تو حتی از تصورش اینقدر به هم ریختی. حرفات من رو یاد او قضیه ی عالم بی عمل انداخت، خیلی ها رو دیدم حرف خوب می زنن منظورم شما نیستید ها، ولی وقتی دقیقا خودشون تو اون شرایط قرار می گیرند... حرفش را نصفه ول کرد، شاید ترسید دوباره ناراحت بشوم. به نظرم تا حدودی درست می گفت. به مغازه هایی که نور چراغ هایشان همه جا را روشن کرده بود نگاهی انداختم و یک لحظه به این فکر کردم که نزدیک اذان است و من هنوز خانه نیستم. یا جایی که بتوانم نمازم را بخوانم. گفتم: –حرف شماهم من رو یاد یه مطلبی انداخت که یه نویسنده کلمبیایی نوشته بود. می گفت: "ده درصد از زندگی، چیزهایی است که برای انسان هااتفاق می افتد و نود درصد، آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند." شاید اون عالم بی عملی که شما ازش حرف می زنید یاد نگرفته که چطوری باید عمل کنه. شاید زندگی یه هنره، یه مهارته، که باید یاد گرفت. آرش گفت: –خب این وظیفه ی عالمه که بهمون یاد بده دیگه، نه این که خودشم بلد نباشه. بعد ماشین را روشن کردو راه افتاد. بلافاصله از گوشی‌ام صدای اذان مغرب بلند شد. با استرس گفتم: – اذان شد. حرف آرش وجدانم را بیدار کرده بود من عالم نبودم ولی بی عمل بودم. صدای اذان در گوشم فریاد میزد که اشتباه کردم. آرش فقط خواستگارم بود، محرمم نبود. من دوباره اشتباه کردم. باید خودم را به سجاده می رساندم. فکر کردم به آرش بگویم مرا به مسجدی برساند، ولی نتوانستم. باتمام شدن اذان آرش گفت: –بریم یه چیزی بخوریم؟ دست پاچه گفتم: – نه، ممنون، من باید زود برسم خونه. ــ بعدش می رسونمت دیگه. ــ آخه یه کار واجب دارم باید زودتر برم خونه. متفکر شدو به جلو خیره شد. به دقیقه نکشید که ماشین را نگه داشت وپیاده شد. متعجب نگاهش کردم، ماشین را دور زدو در سمت من را باز کردو گفت: –لطفا پیاده شو. وقتی نگاه متعجبم را دید ادامه داد: – چند قدم اونورتر "اشاره کرد به پشت ماشین،" اول کوچه، یه مسجده. تا تو بری نمازت رو بخونی منم میرم یه چیزی می خرم که با هم بخوریم، بابت شیرینی عمو شدنم. تعحب زده وناراحت از افکاری که در ذهنم بود پیاده شدم و سعی کردم با خوشحالی تشکر کنم. بعد طرف مسجد راه افتادم. آرش ایستاده بود و مات تغییر ناگهانی رفتارم شده بود. همین که جلوی در مسجد رسیدم نگاهی به پشت سرم انداختم. آرش نبود، حتما رفته بود چیزی بخرد. فوری خودم را به سر خیابان رساندم و با گفتن کلمه ی معجزه آسای دربست اولین تاکسی را متوقف کردم و سوار شدم. برای آرش هم پیام دادم. –ببخشید، من رفتم خونه، نتونستم بمونم. لطفا ناراحت نشید. اجازه بدید وقتی محرم شدیم خودم شیرینی عمو شدنتون رو ازتون می‌گیرم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن گوشی‌ام را سر دادم داخل کیفم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم. شاید چون برای آرش این دیدارها، بیرون رفتن ها عادی بود، روی من هم تاثیر گذاشته بود. من به جز آقای معصومی با هیچ مرد دیگری اینطور راحت، هم کلام نشده بودم. نباید تقصیر آرش بیندازم. خودم باید حواسم باشد. چه کنم که گاهی علاقه باعث می‌شود زیاد به خودم سخت نگیرم و می دانم اولین کسی که در این رابطه آسیب می‌بیند خودم هستم. حالا اگر به هزار دلیل ازدواج من و آرش میسّر نشد تکلیف چیست؟ می توانم این همه خاطره و احساسی که خودم باعث به وجود آمدنشان هستم را دور بیندارم. گوشی‌ام زنگ خورد. مادر نگران شده بود. –دارم میام مامان جان، تو تاکسی‌ام. نتوانستم به مادر بگویم که با آرش بودم. چون مطمئنم ناراحت میشد و می‌‌گفت، مواظب نیستی. –تاکسی؟ مگه با مترو نمیای؟ سکوت کردم و مدام در ذهنم دنبال حرفی می‌گشتم که نه راست باشد نه دروغ. –با مترو بودم. –خب؟ با مِن ومِن گفتم: –راستش یه اتفاقی افتاد که الان با تاکسی دارم میام. صدایش نگران شد. –چی شده راحیل؟ تصادف کردی؟ بیچاره مادرم آنقدر پر از اعتماد است که... –راحیل حرف بزن. چیزی شده؟ –نه مامان، من حالم خوبه. دیگر چاره ایی نداشتم. باید می‌گفتم تا از نگرانی بیرون بیاید خودم هم آرام شوم. صدایم را آرامتر کردم و دستم را دور گوشی و دهانم گرد کردم، تا راننده ی تاکسی نشنود. ماجرا را برایش تعریف کردم و بعد گفتم: –مامان نمی‌دونم چیکار کنم، گاهی پیش میاد نمیشه کاریش کرد. امروز خیلی تصادفی آرش نزدیک همون ایستگاهی بود که منم بودم. جلو خواستش نتونستم مقاومت کنم. معلوم بود مادر از کارم خوشش نیامده است. بعداز کمی سکوت گفت: – می‌تونی از این به بعد همه ی تقصیرها رو بنداز گردن من، بگو مامانم اجازه نمیده تا محرم نشدیم با هم بیرون بریم. بعد صدایش جدی‌تر شد. –اصلا از طرف من این پیغام رو بهش بده، واقعیته، من راضی نیستم. –چشم مامان جان. بعد از قطع تماس بلافاصله دوباره گوشی‌ام زنگ خورد. این بار آرش بود. حتما خیلی ناراحت شده. –بله. –راحیل حالت خوبه؟ این پیامه چیه؟ من بستنی خریدم با هم بخوریم. کجا رفتی؟ –ببخشید آقا آرش، راستش نتونستم بمونم. شما حق دارید ناراحت بشید، من از اول اصلا نباید باهاتون میومدم. بعد حرفهای مادر را هم برایش توضیح دادم. کمی مکث کردو گفت: –نماز نخونده رفتی؟ –بله، میرم خونه می‌خونم. دوباره عذر خواهی کردم و او پرسید: –یعنی رفتنت یهو از نماز خوندنت هم واجب تر شد؟ –چند دقیقه ی دیگه میرسم خونه می‌خونم. –آخه تو که خیلی برات مهم بود سروقت نمازت رو بخونی، چی شد؟ –چون حرفت باعث شد فکر کنم منم عمل ندارم، فقط حرف میزنم. –نه اینطور نیست، من اصلا منظورم تو نبودی. همین که اینقدر به خودت زحمت میدی هر دفعه اذان میگه فوری نمازت رو می‌خونی، خب خیلی خوبه. تازه جالب تر این که لذتم میبری از این کار. احساس کردم برای جبران حرفی که زده بود این حرفها را میزند. برای همین گفتم: ــ آخه کی از یه کار تکراری و خسته کننده لذت می بره؟ ــ یعنی چی؟ خب پس چرا نماز می خونی؟ ــ چون از خدا می ترسم. ترس دارم از این که دستورش رو گوش نکنم. وقتی به عظمتش فکر می کنم، اونقدر خودم رو کوچیک می‌بینم که دیگه مگه جرات می‌کنم نسبت به حرفهاش بی‌توجه باشم. با حیرت، دوباره پرسید: – اگه می خوای دستور گوش کنی چرا اینقدر برات مهمه که اول وقت باشه. دیرترم بخونی که خدا قبول میکنه. ــ بله، خدا اونقدر مهربونه که ما هارو همه جوره قبول می کنه، ولی اول وقت خوندن، مودبانه تره دیگه. مثلا وقتی شما به کسی کاری میگید که انجام بده وقتی سریع بدونه بهونه انجام بده خوشحال میشید یا مدام بهونه بیاره و گاهی هم انجام نده؟ بعدشم اینجوری بیشتر می‌تونم توجه خدا رو به خودم جلب کنم. ــ آخه گاهی واقعا سخته، بخصوص نماز صبح. آهی کشیدم و گفتم: –آخ آخ، نماز صبح رو که نگو، بخصوص اگه شبم دیر خوابیده باشی، مگه این پلک ها رو می تونی از هم بازشون کنی. پوفی کردو گفت: – خدا که نیازی به نماز ما نداره. ــ خدا که از همه چیز بی نیازه...به نظرم به خاطر خودمونه. فکر کنم اگه اینجا که خدا میگه نماز بخون و یه کار تکراری رو هی هر روز انجام بده حرفش رو گوش کنیم. خب برامون یه تمرینی میشه جاهای دیگه هم حرفش رو گوش می کنیم. مثلا وقتی میگه حرف پدرو مادرت رو گوش کن، دیگه وقتی یه جاهایی بهمون حرف زور میزنن براشون شاخ و شونه نمی کشیم و می گیم چشم. –راحیل تو چه ذهن خلاقی داریا، چطوری همه اینارو به هم ربط میدی. –آقا آرش، تو این دنیا همه چی به هم ربط داره. انگار حرفهایم توجه راننده تاکسی را جلب کرده بود، چون مدام از آینه متفکر نگاهم می کردو من هم هر لحظه سعی می کردم آرامتر حرف بزنم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن آرش یک هفته بیشتر به تمام شدن مهلتی که با راحیل گذاشته بودیم نمانده بود. استرس داشتم. دیگر آنقدر برای کیارش پیغام و پسغام فرستاده بودم خسته شده بودم. البته آن آتش روزهای اول دیگر فروکش کرده بود، ولی هنوز هم رضایت نداشت. مادر راحیل هم گفته بود که در مراسم خواستگاری باید برادرم هم باشد. مژگان در این مدت خیلی کمکم می کرد و به گفته ی خودش مدام با کیارش صحبت می کرد، ولی نمی دانم چطور حرف میزند که چندان تاثیری نداشت، البته خودش هم هر دفعه می گفت: – موافق این ازدواج نیستم، فقط به خاطر تو دارم کمکت می کنم. وقتی اولین بار عکس ناواضح راحیل را روی صفحه ی لب تابم دید، با تعجب گفت: – آرش، برام جالبه که از یه دختر این تیپی خوشت امده. بعد زیر لبی ادامه داد: –البته بعد از ازدواج تغییر می کنه. – ولی اون خیلی سر سخته، به نظر نمیاد اهل تغییر باشه. ازم قول گرفته، بعدها کاری به اعتقادات و پوشِشش نداشته باشم. مژگان پوزخندی زدو گفت: –یه دوسه بار تیپ زدن من رو ببینه تحت تاثیر قرار می گیره بابا، تواین دخترارو نمی شناسی. بخصوص چشم و هم چشمیه جاریا که بیاد وسط همه چی قابل تغییر میشه. من برام مهم نبود راحیل چادر سرش کند یا نه، ولی دلم می خواست اگرقصد کنار گذاشتن چادرش را دارد قبل از دیدن مژگان این کار را انجام دهد. خیلی برایم اُفت داشت حرفهای مژگان اتفاق بیوفتد. ــ آرش. ــ هوم. ــ تو از چیه این دختره خوشت امده؟ توی این عکس که قیافش مشخص نیست ، یعنی اینقدر خوشگله؟ لبخند زدم. –جذب این اخلاقش شدم که پسرارو آدم حساب نمیکنه، جذب وقارو متانتش. پوزخندی زد. –بشین بابا، تحت تاثیری ها... تا همین چند وقت پیش با هر دختری اینورو اونور می رفتی این چیزام برات مهم نبود، حالا چی شده؟ جو گیر شدی؟ اصلا همین دختره چی بود اسمش؟...همون که همیشه تو اکیپتون بودو آویزون تو بود. ــ کدوم؟ کلافه گفت: –بابا همون که یه بارم من وکیارش باهاتون امدیم رفتیم کوه، همراهتون بود دیگه، که گفتی همکلاسیمه، همش هم با تو می پلکید. ــ سارارو می گی یا سودابه رو؟ نوچ نوچی کردو گفت: وای آرش، اونقدر زیادن که حتی نمی‌دونی کدوم رو میگم؟ همون که گفتی هم کلاسیمه. –اون ساراس. سودابه هم دانشگاهیمه. –آره همون، رابطه‌ی توو راحیل رو می بینه چیزی نمیگه؟ گفتم: –چی بگه؟ ما فقط باهم همکلاسی هستیم، اگه باهم بیرونم رفتیم رو همون حساب بوده، تازه چه اون چه هر دختر دیگه‌ایی که قبلا باهاشون بیرون رفتم، من ازشون نخواستم، خودشون خواستن منم قبول کردم. اکثر مهمونی یا بیرون رفتن هامونم دسته جمعی بوده، به جز چند مورد. بعد اخمی کردم. – تو در مورد من چی فکر کردی مژگان؟ من تا حالا با هیچ دختری در مورد ازدواج حرف نزدم. با خودم فکر کردم، شایدم مژگان راست می‌گوید، نکند سارا پیش خودش فکرهایی کرده، چون جدیدا سر سنگین شده، آن روزهم گفتم زنگ بزند به راحیل خوشش نیامد و اخم و تَخم کرد. حرف مژگان رشته ی افکارم را پاره کرد. ــ ولی به نظرم سارا از تو خوشش میومد.حتما الان جیک تو جیک شما رو می بینه داره دق می خوره. از حرفش خنده ام گرفت. – جیک تو جیک کجا بود بابا، ما اصلا با هم حرف نمی زنیم. فکر کردی من بهش گفتم می خوامت اونم چسب شده به من؟ چند بار با کلی خواهش و تمنا تازه اونم به قصد آشنایی و ازدواج باهم حرف زدیم. باورت میشه ما اصلا به عنوان همکلاسی هم باهم حرف نمی زنیم، مگر ضروریات، یا من یه کلکی سوار کنم بتونم باهاش حرف بزنم و ببینمش. یعنی همه ی فکر و ذکرم شده چطوری و کجا و تو چه زاویه ایی وایسم که بتونم رودر رو ببینمش. اولش که جواب منفی داد کلا، حتی جواب پیامم نمیداد. ولی از وقتی با یکی که قبولش داره حرف زدم و اون ازش خواسته، کوتا امده. با چشم های گرد شده پرسید: –یعنی الانم تو دانشگاه تو رو می بینه حرف نمیزنه؟ ــ حرف که نه، ولی سلام می کنه و لبخند میزنه، واسه همین لبخندش لحظه شماری می کنم. البته خیلی کم همدیگه رو می بینیم، دانشگاه ترم تابستونی فقط هشت واحد ارائه داده. واسه همین دو روز بیشتر نمیریم دانشگاه. ــ حالا درس خونه؟ ــ خیلی ... نمره هاش رو که دیدم اصلا موندم. تازه اکثر ترم هاشم فشرده واحد برداشته بود. مژگان رفت تو فکر و حرفی نزد. فکر کنم حس حسادت جاری بودنش فعال شد. البته خودشم تحصیلکرده بود. حالا چرا درس و مشق راحیل براش سوال شده بود، خدا بخیر کنه. بامهربونی گفتم: – حالا اگه می خوای جاری داربشی باید حسابی مخ اون شوهر لج بازت رو بزنی. چون دیگه وقت نداریم. صورتش را مچاله کردو گفت: –دیگه نمی تونم، چقدر حرف بزنم بابا، عصبیه، تا حرفش رو می زنم می پره بهم. ــ ای بابا، خب یه جوری باهاش حرف بزن کوتا بیاد دیگه...میگن خانم ها لِم شوهراشون رو بلدن یه کم... حرفم را برید. – نه بابا، این برادر شما نه لِم داره نه منطق سرش میشه، خودت رو نگاه نکن...
_ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن راحیل خیلی خوش شانسه که... از جایم که بلند شدم حرفش نصفه ماند. گوشی‌ام رابرداشتم و گفتم: –اصلا خودم باهاش حرف می زنم. شماره برادرم را گرفتم. با بوق اول برداشت و عصبانی گفت: –بله چرا جدیدا مدام عصبانی است. آب دهانم را قورت دادم و با لحن شادی گفتم: – درود بر برادر عصبانیه خودم، احوال شما؟ یه کم نرم شد. – سلام، فرمایش؟ کم نیاوردم و گفتم: –می خوام برادر عزیزم رو امروز برای صرف شام به یه رستوران لاکچری دعوت کنم تا دوتایی یه اختلاتی بکنیم. بعد سعی کردم کلمات را کمی کشیده وادبی تربگم و ادامه دادم: –لطفا قدم روی چشم هایم بگذاریدوبر من حقیر منت بگذارید و این دل غم دیده رو شاد بفرمایید و قبول کنید، ای تنها برادرم، در این روزهای سخت برایم پدری کنید و پشت مرا خالی نکنید. خودم از حرف هایم خنده ام گرفته بود، خشن گفت: – خیلی خب، مزه نریز میام. آدرس رو پیامک کن. بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. با تعجب به صفحه گوشی‌ام نگاه کردم که، مژگان پقی زد زیر خنده. –یعنی معرکه ای آرش، این اراجیف رو از کجا سر هم کردی؟ بعد اونم چقدر تحویلت گرفت نه؟ ــ بادی به غب غبم انداختم و گفتم: – بهت توصیه می کنم لِم شوهرت رو به دست بیار.دیدی زیادم سخت نبود. اخمی کردو گفت: –حوصله داریا، من نمی تونم هر روز واسش شعر بگم. من نمی دونم چرا شما دوتا اصلا شبیهه هم نیستید؟ هر چقدر تو مهربونو و صبوری، اون برعکسه... خندیدم و گفتم: –والا قبل از این که تحویل شما بدیمش دقیقا شبیهه من بود، مثل دوقلوهای افسانه ایی... بعد چشم هایم را ریز کردم. – دیگه چه بلایی سرش آوری که داداش بدبختم رو جنی کردی، من نمی دونم. اخم کرد. – چیکارش کردم، اون همش گیر میده، به یه مهمونی رفتن با دوست هامم ایراد می گیره. نمی تونم همش ور دلش باشم که... با تعجب گفتم: – برادرِ به ظاهر روشن فکر من گیر میده؟ نگو که برام غیرقابل باوره، مگه میشه؟ به لحنم رنگ شوخی دادم. –اینا همه برمی گرده به مهارت های شوهر داری که فکر کنم شما واحدش رو پاس نکردی. جاری دار، که شدی یادت میده. – یه کم وقت کردی ازش تعریف کن...این کیارش باید بیاد واحد زن داری رو پیش جنابعالی پاس کنه. مامان و مژگان در آشپزخانه مشغول شام درست کردن بودند شنیدم مژگان قضیه زنگ زدن مرا برای مادر تعریف می‌کند. مامان با نگرانی گفت: – وای مژگان بیا ماهم باهاشون بریم، نکنه اونجا دعواشون بشه. وارد آشپزخانه شدم. – مامان جان، اینقدر نگران نباش. حواسم هست، حرفی نمیزنم که دعوا بشه. بعدشم مگه ما بچه مهده کودکی هستیم که تو یه مکان عمومی دعوا کنیم؟ مژگان با تمسخر گفت: – آهان پس شما تو مکانهای خصوصی به جون هم میوفتید؟ با دلخوری گفتم: – مژگان خیلی بی انصافی، من افتادم به جون اون؟ بعد از اینکه این همه حرف بارمن و راحیل کرد، دلش خنک نشدو ... مژگان سرش را به علامت تایید تکان دادو گفت: – خب ممکنه الانم همون اتفاق بیوفته. نچی کردم. – این بار مواظبم حرفی نزنم که عصبانی بشه. خیالتون راحت. مامان نگاهش رنگ التماس گرفت و گفت: –نمیشه بگی بیاد خونه، همینجوری که میگی با آرامش، اینجا حرف بزنید؟ دست هایش را گرفتم و گفتم: – مامان جان، اصلا نگران نباشید. بهتون قول میدم اتفاقی نیوفته. ما می خواهیم حرف های مردونه بزنیم تو خونه نمیشه. بعد دستهایش را آرام رها کردم وبا قیافه ی مضحک و صدای آلن دلونی ادامه دادم: –"خود همون رستوران تاثیر بسزایی در کوتاه امدن برادرم داره. من می شناسمش ومی دونم که چقدر ظواهر ومادیات براش اهمیت داره...کلاسش بهش اجازه نمیده که توی یه رستوران شیک و لاکچری، که اکثرا آدم های بسیار، های کلاس میان اونجا، رفتار خشن وغیر شیکی از خودش نشون بده." هر دوشون از حرف هایم به خنده افتادند و مژگان گفت: –کاش کیارشم یه کم سیاست تو رو داشت. اخم کردم. –بابا اینقدر نزن تو سر مال دیگه، برادر همه چی تمومم رو بردی، عصبی و کج و کولش کردی، حالا هم به جای این که خودت باهاش حرف بزنی و کم کاریاتو جبران کنی، منو تو خرج انداختی، همشم میگی برادرت اینجوریه، اونجوریه ... پول شام امشبم میزنم به حسابت. مژگان رو به مادر با اعتراض گفت: –مامان می بینی چی میگه؟ مامان اخمی به من کردو با مهربانی روبه مژگان گفت: –شوخی میکنه مادر، تو آرش رو نمی شناسی؟ قیافه ام را متفکر کردم و دستم را به کانتر تکیه دادم و گفتم: –بعد از مرگم متوجه میشید که چه حرف های پر مغزی زدم و شما یک عمر به شوخی گرفتید. مامان کفگیر را برداشت و با صدای کشیده و تهدید آمیز گفت: – آرش...بعد هم به طرفم خیز برداشت. که من فرار رو برقرار ترجیح دادم و در حال دویدن گفتم: –مامان من میرم دوش بگیرم، حوله ام رو برام میاری؟ 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c