"در بحار به نقل از کتاب عدة الداعی از سلمان فارسی آمده که گفت: شنیدم حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: همانا خدای (عزَّ وجلَّ) می فرماید: ای بندگان من آیا چنین نیست که هر کس حاجت های بزرگی از شما بخواهد آن ها را برای او برآورده نمی سازید مگر این که به وسیله محبوب ترین افراد نزد شما واسطه بیاورد که آن حاجت را به گرامیداشت شفاعت کننده برای ایشان بر می آورید، توجه کنید وبدانید که گرامی ترین وبرترین مخلوق نزد من محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وبرادر او علی است وبعد از او امامانی که وسائل به سوی خداوند هستند، همانا هر کس حاجتی برایش اهمیت دارد که نفع آن را خواستار است یا حادثه بزرگی بر آن پدیدار شود که می خواهد ضرر آن از او دفع گردد، باید که مرا به (وسیله) محمد وخاندان معصوم او دعا کند، به بهترین گونه ای که کسی عزیزترین کسانش را نزد او شفیع می برید آن را بر می آورد آن حاجت را برای او خواهم بر آورد.
چهل وهفتم: دادخواهی وتوجه نمودن وعرض حاجت بر آن حضرت (علیه السلام)
که آن جناب فریاد رس (خلق) است، چنان که در زیارتی که از حضرتش روایت گردیده آمده است، ودادرس کسی است که از او دادخواهی کند -همانگونه که در جریان ابوالوفاء آمده، ودر بحار وغیر آن روایت شده است- وآن حضرت (علیه السلام): حصار محکم امت وفریادرس (هر) بیچاره درمانده وپناه گریختگان ونجات دهنده بیمناکان ونگهبان مصونیت خواهان است -چنانکه درباره آن جناب وپدران معصومش وارد شده در دعایی که از امام زین العابدین (علیه السلام) در ایام ماه شعبان روایت گردیده است-.(۴۹۸) ودر زیارت جامعه چنین آمده: فاز من تمسک بکم وامن من لجأ الیکم؛ هر کس به شما تمسک جست رستگار وپیروز شد وهر کس به شما پناه آورد (از کج روی وبدبختی هر دو سرای) ایمن گشت.(۴۹۹)
و شواهد بسیار دیگری بر این مطلب هست، بلکه می توان گفت: وظیفه رعیت -چنان که در احوال عموم مردم می بینیم- آن است که در مهمات وجهت دفع دشمنانشان در هر زمان به رئیس خود مراجعه کنند، همچنان که همواره این عادت وشیوه اهل ولایت وعرفان بوده است، که شکوه ها وحوایج خود را بر امامان خود (علیهم السلام) عرضه می نموده اند، چنان که برای پژوهنده در اخبار وآثار ایشان روشن وواضح است. بلکه می توان گفت: از جمله فواید وجود امام (علیه السلام) ووظایف وشیوه ها ومناصب او -چنان که از روایات ظاهر می شود- کمک کردن به بیچارگان ودادرسی پناهندگان است.
بلکه بدون تردید هر کس از مردم، از رعایای رئیس مقتدر صاحب نفوذی باشد، اگر بر او ستم شود، دوستانش او را راهنمایی می کنند که نزد آن رئیس شکایت برد، واگر این کار را نکند خردمندان او را سرزنش ومذمت نمایند که چرا حاجت خود را بر او عرضه نکرده است. از این روی می توان گفت: هرگاه در مهمات وحوائجمان روی آوردن به صاحب ومولایمان (علیه السلام) را ترک گوییم از ذلت وخواری در امان نخواهیم ماند، چون وظیفه خود را که خدای تعالی ما را به آن امر فرموده ترک کرده ایم، چنان که از آنچه در تأویل فرموده خدای تعالی: فانتشروا فی الارض وابتغوا من فضل الله(۵۰۰)؛ در زمین پراکنده شوید وفضل وکرم خداوند را خواستار گردید. ظاهر می شود که در حدیث جابر به اوصیا (علیه السلام) تفسیر گردیده است، پس وظیفه هر کسی آن است که در امور خود جز به امام زمانش پناه نبرد وهرگاه این کار را ترک گوید وبر او، گرفتاری ها ومحنت ها وارد گردد از ملازمت شدگان زیانکار است که به فرموده خدای تعالی مخاطب می شود: الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها(۵۰۱)؛ مگر زمین خداوند پهناور نبود که در آن هجرت نمایید.
"نیز دستور یافته ایم که از درب ها به خانه ها در آییم وخداوند، امام وحجت را در هر زمان باب خود قرار داده که از آن درآیند، ومأمور شده ایم که به وسیله امام (علیه السلام) به درگاه خداوند تضرع کنیم.
اکنون که این امور را دانسیت، می گویم: حضور وغیبت امام (علیه السلام) با هم تفاوتی ندارد، زیرا که او دارای بینایی وشنوایی (کامل)است؛ چنان که در زیارت آن حضرت که از خود آن جناب رسیده این معنی آمده است، وهیچ چیز از احوال مردم بر امام پوشیده نیست، چنان که در روایات مستفیض بلکه متواتر تصریح گردیده، بلکه این مطلب نزد ما از امور قطعی است، ودیوارها وکوه ها وپرده ها بین امام وکسی از مخلوق، حایل ومانع نمی باشند، چنان که در اخبار وارد شده است.
و شاهد بر این مطلب اضافه بر آنچه گفتیم روایتی است که سید اجل علی بن طاووس (رحمه الله) در کتاب کشف المحجة به نقل از کتاب رسائل شیخ اقدم محمد بن یعقوب کلینی (رحمه الله) از کسی که نامش را برده چنین آورده است: به حضرت ابوالحسن (امام هادی) (علیه السلام) نوشتم: شخصی مایل است حاجات خصوصی واسراری را با امام خویش در میان گذارد همان گونه که دوست دارد با پروردگارش بازگوید، پس آن حضرت در جواب نوشت: اگر حاجتی داشتی، پس لب هایت را (به شکل گفتن آن) حرکت بده که همانا جواب به تو خواهد رسید.
مصنف این کتاب محمد تقی موسوی اصفهانی -که خدای تعالی او را در دنیا وآخرت بر قول ثابت پایدار سازد- گوید: در یکی از سالهای گذشته قرض هایم بسیار واحوالم سخت شد، در این حال ماه رمضان فرا رسید، پس به سوی آن جناب توجه نمودم ودر سحرگاه یکی از شب ها حاجتم را بر آن حضرت -صلوات الله علیه - عرضه داشتم، وقتی نماز صبح را در مسجد به جای آوردم وبه منزلم برگشتم؛ به خواب رفتم ودر خواب به دیدار آن جنابت (علیه السلام) شرفیاب گشتم، به فارسی به من فرمود: قدری باید صبر کنی تا از مال خاص دوستان خاص خود بگیریم وبه تو برسانیم. وقتی پس از خواب بیدار شدم فضا را معطر یافتم وغم واندوه از من دور شده بود، پس از آن چند ماهی نگذشته بود که یکی از متدینین وجوهی برایم آورد که به وسیله آن ها قرض هایم را ادا کردم، وبه من گفت: این از سهم امام (علیه السلام) است، والحمد لله رب العالمین ولی الانعام.
توجه: بدان که استغاثه وعرض حاجت به آن حضرت به زبان خاص وچگونگی معین ووقت مخصوصی مقید نیست، بلکه آنچه در این باب مهم است؛ اصلاح دل وتوجه کامل وتوبه از گناهان ویقین ثابت واعتقاد راسخ می باشد، ولی برای استغاثه وعرضه کردن حاجت، چگونگی ها ودعاها ورقعه هایی وارد شده که شایسته است به انضمام آنچه یاد کردیم به کار گرفته شوند، تا در تقرب به آن حضرت ومحجوب شدن نزد او مؤثرتر گردد آن ها را ان شاء الله تعالی در خاتمه کتاب یاد خواهیم کرد.
🌹🌅🌹چهل وهشتم: دعوت کردن مردم به آن حضرت (علیه السلام)🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
📚قسمت5⃣6⃣
♻️جلددوم
#مکیال المکارم
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی
👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 042.mp3
3.19M
✍️بایــد باور کنیـــم؛
کـــه؛
کلــید ظهور، فقط بدستان ماست!
فقــط و فقــط بدستان ما...
💢تا ما برای ظهور، حضور پیدا نکنیم...
زمان فرج، نخواهد رســـید.
@montazeraan_zohorr
🔹💠🔸 مروری بر اعمال عصر جمعه 🔸💠🔹
1⃣ صلوات ضراب اصفهانی
2⃣ دعای غیبت
3⃣ صد مرتبه سوره قدر
4⃣ صلواتی جهت دفع بلا در عصر جمعه
5⃣ دلیل دلگیرهای عصرهای جمعه
6⃣ دعای سمات
7⃣ زمان استجابت دعا در عصر جمعه
🔹🔸💠🔸🔹💠🔹🔸
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
مداحی_آنلاین_نذر_رسیدن_شما_جوونی_سینه_زنا_جواد_مقدم.mp3
11.92M
⏯ #واحد ویژه #امام_زمان(عج)
🍃نذر رسیدن شما جوونی سینه زنا
🍃بارون چشمامون واسه یه لحظه دیدن شما
🎙 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⭕️ لزوم دعای همراه با توبه از گناهان براى تعجيل فرج
☑️ آیت الله بهجت (ره):
▫️ چه مصائبى بر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف كه مالك همه ی كره ی زمين است و تمام امور به دست او انجام مى گردد، وارد مى شود، و آن حضرت در چه حالى است و ما در چه حالى؟
😔 او در زندان است و خوشى و راحتى ندارد، و ما چه قدر از مطلب غافليم و توجه نداريم!
كسانى كه در خواب و بيدارى تشرّف حاصل نموده اند، از آن حضرت شنيده اند كه فرموده است:
🔶 « براى تعجيل فرج من زياد دعا كنيد. »
خدا مىداند تعداد اين دعاها بايد چه قدر باشد تا مصلحت ظهور فراهم آيد.
قطعا اگر كسانى در دعا جدّى و راستگو باشند و به همّ و ناراحتى اهل بيت عليهم السّلام مهموم (غمگین)، و به سرور آنان مستبشر (شاد) باشند، مُبْصَراتى (دیده شدنی هایی) خواهند داشت و قطعا مثل ما چشم بسته نيستند.
بايد دعا را با شرايط آن كرد.
💡و توبه از گناهان از جمله شرايط دعا است،
چنان كه فرموده اند:
📜 « دُعآءُ التّائِبِ مُسْتَجابٌ. »
📃 دعاى شخصى كه توبه كند، اجابت مىگردد.
⛔️ نه اين كه براى تعجيل فرج دعا كنيم و كارهايمان براى تبعيد (دور كردن) و تأجيل (ضدّ تعجيل، به تأخير انداختن) فرج آن حضرت باشد!
⬅️ در محضر بهجت، جلد ۱
@montazeraan_zohorr
🟢 ما غایبیم، نه حضرت
🔹آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی:
🔴 حضرت ولی عصر که غایب نیست. ما هم هیچوقت بدون رابطه نیستیم. ارتباط بین ما و حضرت همیشه وجود دارد...
🔹تصرف حضرت در بشریت، مثل تصرف روح در بدن است؛ آن هم نه فقط برای ما، بلکه همه بشریت! ما همیشه تحت نظر حضرتیم. ارتباط ما با حضرت دائمی است. منتهی بعضی از انسان ها این ارتباط را درک می کنند و می شناسند و بعضی نمی شناسند. و اگر ما نمی توانیم ارتباط را درک کنیم، چون ما دیدمان کم است؛ ما غایبیم.
📚 الهیه ص ۱۵۳
#امام_زمان
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠اذان به افق تهران💠
🎙با صدای : شهید مدافع حرم حامد بافنده🌹🍃
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
انسان شناسی ۲۱۴.mp3
11.35M
#انسان_شناسی ۲۱۴
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_قرائتی
#دکتر_رفیعی
➖برنامه و سبک تغذیهی روح، برای هیچ دونفری یکسان نیست.
➖نوع غذایی که برای نفس شما در یک لحظه مفید است، ممکن است برای فرد دیگری در همان لحظه کاملاً مخرّب باشد.
چگونه تغذیه روح خویش را مدیریت کنیم؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خانواده آسمانی 41.mp3
12.62M
#خانواده_آسمانی ۴۱
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
❇️ عاشقیها با آسمان، دو دستهاند؛
- دستهی اول، انسان را در نزد خداوند محبوب ساخته و به مقام معصوم میرسانند.
- و دستهدوم، تنها تا سقف دنیا و تعلقات آن انسان را بالا میبرند.
🔅 وقت آن رسیده که فکر کنیم ما جزو کدام دسته ایم؟
و چه کنیم که رفاقتهایمان، از جنس دسته اول باشد؟
#عشق_حقیقی
#قهر_با_خدا
#آرامش
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
–بله، کار سختی نیست. زهرا رو به من گفت: –راحیل گوشیت رو بده، کمیل مسدودش کنه. رمز گوشیام را باز کر
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_286
گوشی را گرفتم و تشکر کردم. ریحانه از بغل پدرش پایین آمد و توپی که در حیاط بود را برداشت و به طرفم شوت کرد. منتظر بود با هم بازی کنیم. به طرفش رفتم و بوسیدمش و گفتم:
–عزیزم من دیگه باید برم. با بقیه هم خداحافظی کردم. نزدیک در که شدم ریحانه طبق معمول آویزانم شد و بنای گریه گذاشت و گفت:
–بریم تاب بازی، منم تاب بازی...
روبرویش روی یک زانو نشستم و گفتم:
–عزیرم من پارک نمیرم. حالا بعدا میام پارکم میبرمت. باشه؟
ریحانه بیتوجه به حرفهای من شروع به گریه کردن کرد.
نگاهی از سر عجز به زهرا خانم انداختم که گفت:
–راحیل جان میخوای تو ببرش پارک سر کوچه، سرش گرم بشه، من برم چادرم رو سرم کنم، میام ازت میگیرمش. توام از همون جا برو خونه. سرم را به علامت تایید تکان دادم. ولی همین که دست ریحانه را گرفتم که برویم، شوهر زهرا خانم از در وارد شد. همگی به او سلام کردیم. او هم زیر لبی جواب داد و بی تفاوت به طبقهی بالا رفت.
زهرا خانم مستاصل نگاهی به کمیل انداخت.
کمیل گفت:
–زهرا جان تو برو به شوهرت برس من یه آبی به دست و صورتم میزنم خودم میرم ریحانه رو میارم.
هوا ابری بود. پاییز بود و این هزار رنگ شدن برگها زیبایی خاصی به پارک داده بود. کسی در پارک نبود.
–ببین ریحانه سر ظهر کسی تو پارک نیست. ریحانه را روی تاب گذاشتم و آرام هلش دادم. اولین بار که آرش مرا به خانهی کمیل رساند. نزدیک همین پارک پیادهام کرد. چقدر کنجکاو بود که بداند من چرا به اینجا میآیم. کمکم فکر آرش در من جان گرفت. تا به خودم آمدم دیدم غرق فکرش شدم. سعی کردم این فکر ها را پس بزنم. نفس عمیقی کشیدم. عقلم میگفت با این فکرها فقط خودت رو آزار میدهی پسش بزن. ولی دلم، دلتنگ بود. یاد شعری افتادم که گاهی میخواندمش.
زیر لب شروع به زمزمهاش کردم تا افکارم آزاد شود.
"عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هردو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی,وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار,عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود امد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود.
–خدایا کمکم کن دلم نمیخواد بیابون گرد بشم. قطره بارانی روی صورتم افتاد، به آسمان نگاه کردم ابرهای سیاه نوید باران را میدادند.
ریحانه با لذت تاب میخورد، نگاهی به در ورودی پارک انداختم هنوز کمیل نیامده بود.
–ریحانه جان، بیا ببرمت خونه، الان بارون میاد چتر و ژاکت نیاوردم.
کمک کردم تا ریحانه از تاب پایین بیاید.
–بزار بچه بازی کنه چیکارش داری؟
سرم را به سمت صدا برگرداندم. با دیدن فریدون خشکم زد.
جلوتر آمد و گفت:
–چیه؟ مگه جن دیدی؟
فوری ریحانه را بغل کردم و گفتم:
–چرا دست از سرم برنمیداری، چی میخوای؟
پوزخندی زد و گفت:
–نترس، با بچه کاری ندارم. حالا بچهی کی هست؟ میخوام بدونم اونی که اون دفعه به جای تو امده بود سر قرار کی بود؟ اصلا چه نسبتی با تو داره؟ دیدمش رفت توی اون خونه. میدونم که نه برادری داری، نه پدری، مطمئنم از فامیل هم نبوده.
با خشم گفتم:
–به تو مربوط نیست.
–مربوطه چون میخوام ازش شکایت کنم.
–اولا که از کجا میخوای ثابت کنی اون تو رو زده، دوما حقت بود.
گوشیاش را بالا گرفت و گفت:
–اینم مدرک، صدات ضبط شد.
–با دهان باز فقط نگاهش کردم. خدایا خودم با زبان خودم برای کمیل دردسر درست کردم. آب دهانم را قورت دادم و چند قدم به عقب رفتم. بعد برگشتم و به طرف درب خروجی پارک راه افتادم. در دلم خدا خدا میکردم کمیل سر برسد. بیشتر از وجود ریحانه میترسیدم که نکند بلایی سرش بیاورد.
ناگهان گوشهی چادرم کشیده شد.
–صبر کن کجا میری من که هنوز حرفم رو نزدم. چادرم در دستش مشت شده بود.
–دست کثیفت رو بکش، همانطور که تقلا میکردم تا چادرم را از دستش خارج کنم.
ناگهان فریدون به طرف عقب پرت شد، با وحشت به عقب برگشتم. کمیل ژاکت ریحانه را مقابلم گرفت و گفت:
–شما برید خونه نزارید بچه ببینه، تا من به این بفهمونم با شما باید درست صحبت کنه.
بعد یقهی فریدون را گرفت و از زمین بلندش کرد و مشت محکمی نثار صورتش کرد. صورت ریحانه را در آغوشم گرفتم و به طرف خانه دویدم.
پاهایم از ترس جان دویدن نداشتند. باید کاری میکردم. به هر سختی بود خودم را به خانه رساندم و زنگ واحد زهرا خانم را زدم. موضوع را برایش گفتم. انتظار داشتم شوهرش با عجله به کمک کمیل برود. ولی او تنها کاری که کرد به پلیس زنگ زد. نمیدانم چرا این کار را کرد، به چند ثانیه نرسید که زهرا خانم با بچههایش جلوی در ظاهر شدند.
ریحانه را به بچه ها سپرد و گفت:
–برید خونه بیرونم نیاییدا. ریحانه آنقدر ترسیده بود که فقط با حیرت به اطرافش نگاه میکرد.
🍁به قلم لیلافتحیپور 🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c