@Ostad_Shojaeانسان شناسی ۲۳٠.mp3
زمان:
حجم:
12.7M
#انسان_شناسی ۲۳۰
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
♨️ چرا در طول یکروز، یا یکماه، یا یکسال، یا در طول همه عمرمان، یکبار هم برای ما پیش نیامد،
که واقعاً، بدون ذرهای ادا و اغراق، ناگهان ترمز کنیم و سؤال کنیم از خودمان که؛
• الآن من در نگاه امام حسین علیهالسلام چقدر میارزم؟
• الآن من چقدر برای خدا عزیز هستم؟
• من چکار کنم بیشتر عزیزِ خدا باشم؟
چه کسانی واقعاً اهل این دغدغهاند ؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
آیت الله جوادی آملی (1).mp3
زمان:
حجم:
613.4K
🎧 اینکه بگوییم اول خدا دوم فلان شخص، غلط است
🎙آیت الله #جوادی_آملی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
❇️ رفتن به مسجد جمکران با همراهی امام زمان (عج)
🕌 سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت علی بن جعفر (ع) بود.
🌳 در خارج شهر، آسیابی بود که اطرافش چند درخت وجود داشت، و جای نسبتا باصفایی بود، آنجا میعادگاه حضرت بقیه اللّه (ع) بود، صبح پنجشنبه هر هفته جمعی از دوستان مرحوم حاج ملا آقاجان در آنجا جمع میشدند تا به اتّفاق به مسجد جمکران بروند.
🌄 یک روز صبح پنجشنبه، اوّل کسی که به میعادگاه میرسید، مرحوم حجّه الاسلام و المسلمین آقای میرزا تقی تبریزی زرگری است. میبیند که توجّه و حال خوبی دارد، با خود میگوید اگر بمانم تا رفقا برسند، شاید نتوانم حال توجّهم را حفظ کنم، و لذا تنها به طرف مسجد حرکت میکند و آنقدر توجّه و حالش خوب بوده که جمعی از طلّاب، که از زیارت مسجد جمکران به قم برمیگشتند، با او برخورد میکنند ولی او متوجّه نمیشود.
رفقای ایشان که بعد سر آسیاب میآیند، گمان میکنند آقای میرزا تقی نیامده است.
از طلّابی که از مسجد جمکران مراجعت میکنند میپرسند:
🔹 شما آقای میرزا تقی را ندیدید؟
▫️ میگویند:
🔸 چرا، او با یک سیّد بزرگواری به طرف مسجد جمکران میرفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجه نکردند.
▫️ رفقای ایشان به طرف مسجد جمکران میروند. وقتی وارد مسجد میشوند، میبینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است. او را به هوش میآورند و از او سؤال میکنند:
🔹 چرا بیهوش افتاده بودی؟ آن سیّدی که همراهت بود، چه شد؟
▫️ میگوید:
🔸 وقتی به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشی دارم، تنها با حضرت بقیّه اللّه «ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء» صحبت میکردم، با آن حضرت مناجات مینمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را میخواندم و اشک میریختم.
❇️ با خداجویان بیحاصل مها تا کی نشینم
باش یک ساعت خدا را، تا خدا را با تو ببینم
تا اینجا رسیدم که:
❇️ ای نسیم کوی جانان بر سر خاکم گذر کن
آب چشم اشکبارم بین و آه آتشینم
✨ ناگهان صدایی از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم.
▫️ معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیّه اللّه (ع) بود، ولی کسی که صدای آن حضرت را میشنود از هوش میرود، چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند؟ لذا مردمی که آقا را نمیشناختند، حضرت را در راه میدیدند. ولی خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجه بن الحسن علیهما السّلام برخوردار بود.
⬅️ یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام)، صفحه ی ۲۷۵
🏷 #امام_زمان علیه السلام
#حاج_ملا_آقاجان #مسجد_جمکران
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
#سامری_درفیسبوک۲ #قسمت_هشتم 🎬: حیدرمشتت همانطور که وسط هال دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود گف
#سامری_درفیسبوک۲
#قسمت_نهم🎬:
حیدر مشتت به همراه عیسی المرزعاوی که بین ایرانیان خودش را سید صالح معرفی کرده بود وارد قم شدند.
حیدر مشتت همانطور که چمدان سنگین دستش را روی زمین می کشید نفسش را محکم بیرون داد و با اشاره به چند نفر از طلبه ها که جلوی دکّه ای ایستاده بودند گفت: ببین هر جا را نگاه می کنیم، تقریبا از هر ده نفر سه نفرشان طلبه هستند، ما از اولش هم می بایست به همینجا بیایم.
عیسی مزرعه سری تکان داد و گفت: درست است، بگذار از آن تلفن عمومی کنار دکه، تماسی با حسن راضی الکعبی بگیریم، او مدتهاست ساکن این شهر هست و بر امور اینجا بیشتر آگاه هست و با زدن این حرف به سمت کابین زرد رنگ تلفن رفت.
حیدر مشتت، با دقت اطراف را زیر نظر گرفته بود و زیر زبانی با خودش حرف میزد که عیسی مزرعه جلو آمد و گفت: بلید تاکسی بگیریم به این نشانی انگار نزدیک حرم هست، حرکت کن و با زدن این حرف دستش را برای تاکسی تکان داد و خیلی زود ماشینی جلویش ترمز کرد.
حیدرمشتت به همراه عیسی مزرعه جلوی درب کوچک آبی رنگی خ ایستادند، زنگ ساده در را به صدا در آوردند و پس از لحظاتی صدای کلش کلش دمپایی که بر روی زمین کشیده می شد نشان از آمدن صاحب خانه داشت.
در باز شد عیسی مزرعه دستانش را از هم گشود و گفت: سلام آقای حسن رازی الکعبی خوشحالم که دوباره شما را می بینم، آقای کعبی لبخندی زد و گفت: علیکم السلام برادر! خوش آمدید و بدون حرف اضافه ی دیگری آن ها را به داخل خانه راهنمایی کرد.
هر سه مرد روبه روی هم داخل اتاقی که بیشتر به پستوی خانه شبیه بود به دور از اغیار نشسته بودند و پیرامون موضوعی که برایشان حیاتی بود صحبت می کردند.
حسن راضی الکعبی طرح تبلیغی موثری ارائه کرد و حیدر مشتت آن را تایید و عیسی مزرعه هم قول کمک و همکاری داد و قرار بر این شد که حسن راضی، لیستی از علمای برجسته قم برای حیدر مشتت تهیه کند که حیدر به تمام آنها نامه بنویسد و در آن نامه، آنها را به یاری ، نائب امام و یمانی ظهور و در آخر سید صالح دعوت می کرد و با آب و تاب فراوان رؤیاهایی را که طبق آن احمد همبوشی خود را وصی امام دوازدهم معرفی می کرد روایت کردند و کتاب وصیت مقدس را برای اثبات ادعایشان به آنها ارائه می نمودند.
عیسی مزرعه پیشنهاد داد که حیدر مشتت به حضور آیت الله روحانی و علامه کورانی برسد و مستقیم آنها را به سمت مکتب خود دعوت کنند و اگر موفق میشدند یکی از این دو عالم را به سمت خود جلب کنند، کار تمام بود و گویی یک ایران را با خود همراه می کردند و این نظر هم مورد پسند هر سه نفر قرار گرفت و با این طرح ها کار تبلیغی آنها در قم شروع شد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#سامری_درفیسبوک۲
#قسمت_دهم🎬:
حیدرمشتت وارد مخابرات شد، دختری جوان پشت میز بلندی نشسته بود و چندین کابین تلفن روبه رویش به چشم می خورد و چند نفر هم روی نیمکت منتظر بودند تا تماس بگیرند.
حیدر، شماره مکتب احمدالحسن را به دختر داد و با فارسی شکسته ای از او خواست تا شماره را برایش بگیرد
بعد از گذشت دقایقی دختر اشاره ای به کابین سه کرد و حیدر خودش را به ان رساند.
گوشی را برداشت و بعد از لحظاتی صدای احمد همبوشی در تلفن پیچید: سلام علیکم بفرمایید!
حیدر گلویی صاف کرد و گفت: سلام احمد، حیدر هستم، اومدم روند کار را برایت توضیح بدهم و ازت نظر بخوام.
احمد قبل از گفتن هر چیزی گفت: ببین مگر نگفتم از طریق فضای مجازی و ارتباط کامپیوتری برایم پیام بگذار، معمولا قابل ردیابی نیستند.
حیدر نفسش را محکم بیرون داد و گفت: یه چیزی میگی ها، از کجا کامپیوتر گیر بیارم؟! وقتی از اونهمه پولی که تحت اختیار داری، یک ذره اش نصیب من میشه که اونم کفایت همچی اموری نمیده، اینجا هم تلفن عمومی محسوب میشه و امن و امان است.
احمد همبوشی به میان حرف حیدر دوید وگفت: خوب بگو چکارها کردی؟!
حیدر نفس کوتاهی کشید وگفت: کارم شده نامه نگاری! تا الان به بیست چهار نفر از علمای سرشناس قم نامه نوشتم و مأموریتمان را عنوان کردم و از آنها خواستم که در این راه با من به عنوان نماینده شما بیعت کنند و به یاری آن امام غریب بشتابند، هیچ کدام از این افراد روی خوش به من نشان ندادند، به نظرم ما باید روی مردم عادی کار کنیم و امیدمان به آنها باشد، دیروز هم با آیت الله روحانی ملاقاتی داشتم و ایشان در چند جمله کوتاه، چنان به من حمله کردند که سر جای خودم نشستم و مضحکهٔ طلبه های کلاس درسش شدم.
با برخوردی که با ما شد، صلاح نبود من و عیسی و آقای الکعبی با هم باشیم، فعلا از هم جدا شدیم و دورادور هوای هم را داریم، فردا هم قرار ملاقاتی با آقای کورانی که از علمای به نام قم هست، دارم، با این تفاسیر نمی دانم به این قرار ملاقات بروم یانه؟!
احمد همبوشی که از شنیدن خبرهای قم ناراحت شده بود، آه کوتاهی کشید و گفت: قرار ملاقات با این آقای کورانی را لغو نکن، شنیدم که طلبه های زیادی سر کلاس درسش می نشینند...
حیدر مشتت به میان حرف احمد همبوشی دوید وگفت: من را به دهان شیر نفرست! این آقایان مسلط به علوم اسلام و مذهب شیعه هستند و هر کتابی را که فکرش را بکنید خوانده اند و همانطور که می دانید من هم دست پرورده تو هستم، شاگرد تو بودم، تو هم که علمت را از جای دیگر به عاریت گرفتی، پس من را با این علما رودر رو نکن، پیشنهاد می کنم خودت به ملاقات یکی از این علما بیایی تا ببینی چگونه در کمتر از پنج دقیقه تمام مبانی مکتب احمد الحسن را درهم می پیچند.
احمد همبوشی با لحنی عصبانی گفت: فراموش نکن! ایران برعهده توست و من باید به کشورهای عربی منطقه سفر کنم و از طرفی باید در فضاهای مجازی مانند فیسبوک فعالیت کنم، باورت نمی شود، اقبالی که در اینگونه تبلیغات است در تبلیغات حضوری نیست، من میتوانم از طریق این فضاها حرفم را به کل دنیا برسانم، پس وقتم پر است، شما هم فردا به ملاقات کورانی برو و بعد از آن فی الفور خودت را به عراق برسان تا تو را با این فناوری خارق العاده آشنا کنم و معجزهٔ رسانه های مجازی را به تو نشان دهم.
حیدر مشتت چشمی گفت و تماس را قطع کرد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c