به کی رای بدیم ⁉️
🔻شخصی از امام صادق (ع) پرسید:
بین دو حاکم در تردیدم؟
🔶امام فرمود: عادل،صادق،فقیه و باتقواترین را انتخاب کن.
🔻شخص :اگر به تشخیص نرسیدم؟
🔶امام فرمود: ببین افراد متدین به کدام مایلند.
🔻شخص گفت: اگر نفهمیدم؟
🔶امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر، آنها را خشمگین میکند، او را برگزین.
منبع : اصول کافی جلد 1ص 68
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 064.mp3
5.56M
✍️دعا میکنی و اجابت نمیشود!
فریاد میزنی و صدایت به آسمان نمیرسد!
دست می گشایی وبه دامان کسی گیر نمیکند!
هشدار❗️
ازچشمانش که بیفتی؛
ازچشم آسمان نیز خواهی افتاد
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃
#اعتماد_به_خداوند
خداوند در کنار ماست در همه وقایعی که روی می دهد، لطف و رحمت الهی نهفته است. ببنش ما محدود است. نمی توانیم آن چه را که پیش روی ما قرار دارد، مشاهده کنیم. خداوند آن چه را که برای ما خوب است می بیند و به آن آگاه است.
ما مخلوق "او" هستیم. عشق او به یکایک ما بیش از مهر مادر به یگانه فرزندش است. به خدا توکل کنید، آنگاه هرگز دچار اندوه نخواهید شد.
اعتماد به خدا به معنای دانستن چراها نیست. خداوند سراسر عشق، خرد و فرزانگیست.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خانواده آسمانی 58.mp3
12.19M
#خانواده_آسمانی ۵۸
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
چرا بعضی، محبت اهل بیت علیهمالسلام، و توسل را شرک میدانند؟
و شیعیان آنرا، اساس و نظام دین میدانند؟
✖️مرز ایندو تفکر کجاست؟
✖️و آیا واقعاً محبت اهل بیت علیهمالسلام میتواند به شِرک بینجامد؟
#شرح_لاالهالاالله
#قرب_به_اهل_بیت علیهمالسلام
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
«شاهزاده ای در خدمت»
قسمت :اول
به نام خالق یکتا
«ولایة علی بن ابیطالب حصنی، فمن دخل حصنی، امن من عذابی»
همانا ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، قلعه و حصاری ست محکم و هرکس که وارد این قلعه شود ، از عذاب الهی محفوظ است، خداوندا بپذیر تا از تکبیر گویان درگاه ربوبیت باشم و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهر اولین امام و ولیّ بلافصل پیامبرت باشم
آغاز:
قصر در سکوتی عجیب فرو رفته بود و هراز گاهی صدای چکه ای که بر مایع درون محفظه می چکید ، سکوت فضای حاکم را میشکست...
دستان لرزان دختر ، آخرین ماده هم در مایع پیش رویش انداخت و سپس ،تکه ای فلز بی ارزش را درون آن انداخت، چند دقیقه با هیجان به تماشا نشست ، اندک اندک رنگ فلز به زردی گرایید و دخترک با چشمان زیبایش خیره به فلزی که داشت به طلا تبدیل میشد، ذوق زده دستانش را بهم زد و همانطور که با حرکتی دایره وار دور خود می گشت ،صدایش بلند شد : موفق شدم....من موفق شدم ...بالاخره تعلیمات استاد و خواندن کتابهای مختلف اثر کرد ....من توانستم.....
در همین حین ، صدای قیژ درب بزرگ کارگاه خبر از ورود کسی میداد و او می دانست که کسی غیر از آمیشا نمی تواند باشد.
دخترک با ذوق و هیجان خود را به دختر سیه چرده جلوی درب رساند و همانطور که دستان او را در دست گرفته بود به طرف ظرفی که شاهکارش در آن قرار داشت برد و گفت : بیا آمیشا....بیا جلوتر ....ببین چه کرده ام...
آمیشا که سراسیمه بود ، با خضوع دستان خانمش را آرام نوازش کرد وگفت : شاهزاده خانم...مادرتان...مادرتان از مراسم برگشته و سخت از دست شما عصبانی ست....
قصر را به دنبالتان زیر و رو کرده ، گمانم فهمیده اینجا حضور دارید.
خیلی خشمگین است و من تا دیدم به این سمت می آید ، خودم را زودتر به شما رساندم که اگر می خواهید جایی پنهان شوید تا شاهبانو آرام گیرد ، خبرتان کنم.
دخترک ، بوسه ای محکم از گونهٔ این کنیزک مهربانش گرفت و گفت : ممنون آمیشا، اما امروز آنقدر خوشحالم که نمی خواهم پنهان شوم ، حرفهای تیز مادرم را هر چه باشد به جان می خرم...
آمیشا خودش را کنار کشید وگفت : پس اجازه دهید شاهبانو نبیند که مرا بغل کرده اید ، می دانید که ایشان حساس هستند و دوست ندارند رابطهٔ شما با کنیزکان اینچنین صمیمی باشد و اگر ببیند ،منِ بینوا را سخت مجازات خواهد کرد...
شاهزاده خانم سری به نشانه تایید تکان داد و خود را به کنار شاهکارش کشانید....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c