eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۲۴۳.mp3
12.88M
۲۴۳ 💢 یک فرمول میانبر در قرآن آمده : که تکلیف انسان را قبل از حرکتش به سمت اعمال خیر مشخص می‌کند. ※ قدم اول، قبل از انتخاب عمل خوب و انجام آن چیست؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و یکم🎬: بالاخره کاروان بزرگ حبشی وارد یثرب شدند ، میمونه پرده محمل را
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و‌دوم🎬: در چشم بهم زدنی سواری خاک آلود با مرد جوان حبشی جلوی میمونه بود. مرد حبشی نگاهی به میمونه که مشخص بود ، بسیار کنجکاو است انداخت و‌گفت : ای برادر ؛ می شود هرآنچه که برای دیگران گفتی ،اینجا هم بازگو کنی؟ مرد که از خستگی راه ، نفس نفس می زد اما سخنی که می خواست بگوید ، گوییا انرژی مضاعفی به او‌می داد ، گفت : چند روز است که سپاهیان اسلام در جنگ با یهودیان خیبر بودند ، هر روز یکی از سرداران مسلمان برای فتح قلعه های مستحکم خیبر اقدام می کردند ، اما هر بار، شکست خورده و ناکام بر می گشتند، چند روز که گذشت و خبری از پیروزی نشد، پیامبر در جمع یارانش حاضر شد و فرمود : فردا پرچم را به دست رادمردی می سپارم که خداوند بدست او پیروزی را نصیب ما می کند. آن شب بحث بین تمام یاران پیامبر این بود که آن پرچمدار پیروز که خواهد بود؟ و هرکس به خودش ظن می برد و دعا می کرد این بزرگمرد شجاع او باشد تا اینکه صبح روز بعد مردم حضور پیامبر جمع شدند و منتظر بودند ، دل توی دل ملت نبود و هر کس امیدوار بود که پیامبر ، پرچم را به او بسپارد، اما پیامبر در بین یارانش چشم گرداند و گرداند، گویا مقصودش را نیافته بود و سراغ علی را گرفت. به آن حضرت عرض کردیم که علی بر اثر درد چشم بستری است ،پیامبر امر کرد که علی را بیاورند. علی که آمد، پیامبر از آب دهان مبارکش بر چشم علی کشید و برای او دعا فرمود. چشم درد علی بلافاصله برطرف شد ،بطوریکه انگار اصلا آن چشم بیمار نبوده است. سپس پیامبر، پرچم را به او داد و از او خواست که به میدان نبرد بشتابد. علی پرسید: یا رسول الله ، با آنها تا آنجا بجنگم که مسلمان شوند؟ پیامبر فرمود: به آرامی به سوی آنان برو ودر قلعه هایشان فرود آی و ایشان را به اسلام دعوت کن و حق خدا را بر آنان بگو، سوگند به خدا که اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موی و گرانبها برای تو باارزش تر خواهد بود. علی، این شیر مرد دنیای اسلام به پیش رفت ، طوری محکم و ثابت قدم بر می داشت که انسان می پنداشت زمین زیر پاهایش به لرزش است و ستایش او را می نماید... حیدرکرار مانند همیشه با شجاعت و صلابت رفت و خیلی زود به مقصود رسید ، او مانند شیری ژیان با یک حرکت درب مستحکم و سنگین بزرگترین قلعه از قلعه های خیبر را از جا کند.... آری پرچمدار پیروزی که پیامبر وعده اش را داد کسی نبود جز قاتل عمروعبدود...همو که کعبه برای تولدش تَرک برداشت، همو که در شب لیلة المبیت از آسمان برایش آیه۲۰۷ سوره بقره نازل شد... میمونه غرق حیرت و شگفتی بود و با خود می گفت : براستی« علی» کیست؟ ادامه دارد.... 🖍به قلم : ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و سوم🎬: هر لحظه که می گذشت ، میمونه بیشتر و بیشتر جذب محمد و دامادش علی می شد. بالاخره بعد از گذشت ساعتی ، هدایای نجاشی و جمع کنیزان و غلامان را داخل مسجد کردند و حضور پیامبر صل الله علیه واله آوردند. پیامبر و سردار سپاهش علی که تازه از جنگی نفس گیر، اما با برکت برگشته بودند ، در مسجد نشسته بودند. وقتی کاروان هدایا را به مسجد داخل کردند ، چشم همگان خیره به هدایای گرانبهایی بود که نجاشی، پادشاه حبشه به پیشگاه رسول خدا تقدیم نموده بود. ابتدا کالاهای هدیه را جلو آوردند و سپس کاروان غلامان و اسیران..حضرت برای هر کدام دستوری دادند و امر نمودند که غلامان و کنیزان را در مکانی که به همین منظور ساخته شده بود منتقل کنند، تا در وقتی معین آنها در معرض فروش قرار دهند تا از فروش آنها به مسلمانان تهی دست مدینه که از مهاجران بودند و در مدینه نه مالی داشتند و نه ملکی ... و در آخرین مرحله ،صندوقچه ای گرانبها ،همراه میمونه وارد مسجد شد. میمونه که تصوری دیگر از مکان استقرار پیامبر داشت و توقع داشت به مکانی بسیار مجلل با تزیینات شاهانه وارد شود. با نگاهی بر درب و دیوار سادهٔ مسجد و مکان ساده ای که ایشان حضور داشتند ،شوکه شد. اما زمانی که چشمش به جمال نورانی پیامبر افتاد، تمام این سادگی ها فرو ریخت و عظمت وجود پیامبر او را گرفت. جمعی که در مسجد بودند ،از اینکه می دیدند ، یکی از کنیزان ، از کاروان آنها جدا شده و جداگانه به محضر پیامبر می رسد ، تعجب کرده بودند. هر کس پیش خود ، فکری می کرد و ظنی می برد که در این هنگام همان سرباز جوان حبشی ، با نگاهی سرشار از عشق به چهره مبارک پیامبر صل الله علیه واله ، گفت :... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت قسمت بیست و چهارم 🎬: سرباز جوان حبشی جلو آمد و گفت : هدایای نجاشی ،پادشاه حبشه تقدیم به شما ، اما اینک می خواهم گرانبها ترین چیزی را که خدمتتان عرضه داشته تقدیم کنم. جمع مسلمانان ، خیره به حرکات سرباز جوان ، پلک نمی زدند تا مبادا کوچکترین چیزی را از این صحنه ، از دست دهند. سرباز به طرف صندوق رفت و دربش را گشود ، تلالؤ سکه ها ،چشم همگان را به خود خیره نموده بود اما سرباز جوان ، دست برد و از داخل سکه ها ، جعبهٔ کوچک وکنده کاری شدهٔ چوبینی در آورد ، در بین نگاه بهت زدهٔ حضار ،درب جعبه کوچک را گشود و انگشتری فوق العاده زیبا که مشخص بود ، بسیار گرانبهاست را بیرون آورد و همانطور که انگشتر را به خدمت پیامبر عرضه می داشت گفت : جانم به فدایت شود یا رسول الله ، این انگشتر گرانبهاترین انگشتریست که در سرزمین حبشه پیدا می شد ، آن را نجاشی برای یادبود به محضرتان فرستاده ، بی شک قیمت این انگشتر هزار و شاید بیشتر درهم طلاست و برازندهٔ دست بزرگ مردی چون شماست. رسول گرامی که با دیدهٔ محبت ، او را می نگریست، انگشتر پیشکش ، پادشاه حبشه را گرفت و سپس با دست مبارک دیگرش دست علی را گرفت و انگشتر را در انگشت علی نمود... همگان ، عمق دوست داشتن پیامبر را نسبت به علی می دانستند اما اینک این صحنه شکل گرفت تا همین بدو ورود در پیش چشم میمونه هم این محبت آشکار شود... و پیامبر صل الله علیه واله ، خوب می دانست که این انگشتر در تاریخ اسلام ثبت و ماندگار می شود و روزی هم انگشتر نشانی از آیات الهی خواهد شد. علی ، نگاهی با محبت به چهرهٔ مرادش کرد و از صمیم قلب تشکر نمود. سپس جمع حضار نگاهشان دوباره به سمت صندوق کشیده شد و یکی از آن میان گفت : چرا این کنیزک را از جمع کنیزان جدا کرده اید؟ سرباز حبشی نگاهی به جمع انداخت و گفت : این کنیز روی پوشیده هم هدیه نجاشی به پیامبر است ، او از افراد عادی نیست ، دخترکی بوده که در سرزمین خودش شاهزادهٔ کشورش محسوب می شده اما اینک به عشق دیدن روی پیامبر روز و شب را بی صبرانه به سر رسانده تا به محضر شما برسد... همگان تعجب کردند . یکی از آن میان برخواست و گفت : ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹 آنچه که به خاطرش به ، دعوت شدید💌 🟢جهت سهولت دسترسی بر روی هشتگ ها و نوشته های آبی رنگ بزنید🟢 📣 توجه📣 🔻ارزاق معنوی روزانه : 🌕روز شنبه 🌖روز یک شنبه 🌗روز دوشنبه 🌘روز سه شنبه 🌑روز چهارشنبه 🌒روز پنج شنبه 🌓روز جمعه 🌔عصر جمعه تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم 🔹🔸💠🔸🔹 🔻خداشناسی ۲۸ جلسه صوت شناور 🔸️🔹️💠🔹️🔸️ 🔻مرگ پژوهی ۹۵ جلسه صوت شناور ۱۶ جلسه صوت شناور ☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ 🔹🔸💠🔸🔹 🔻معادشناسی ۶۱ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻شیطان شناسی ۵۴ جلسه صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻امامت و ولایت (ع) ☆۵ صوت شناور 🔹🔸💠🔸🔹 🔻مباحث مهدویت ☆☆☆مجموعه ویژه پیرامون شبهات و سوالات در مورد ظهور امام زمان (عج)☆☆☆ 🔸🔹💠🔸🔹 🔻مباحث معرفتی ☆۴۵ جلسه صوت شناور ۴۶ جلسه صوت شناور ☆۴۲ صوت شناور ☆۵۴ صوت شناور...درحال بارگذاری ☆۸۰صوت شناور...درحال بارگذاری 🔸️🔹️💠🔹️🔸️ 🔻مباحث اخلاقی و خانواده ۲۷ جلسه صوت شناور ۴۸ جلسه صوت شناور ۵۸ جلسه صوت شناور ☆۴۳ صوت شناور...درحال بارگذاری ☆۵۴ صوت شناور...در حال تکمیل در حال بارگذاری... 🔹🔸💠🔸🔹 🔻 ♡♡♡مجموعه ای غنی از تشرّفات علما و اولیای الهی محضر حضرت حجّت (عج)♡♡♡ 🔹🔸💠🔸🔹 🔻 کتاب صوتی مکیال المکارم،۳۲ قسمت جان فدا، ۱۰ قسمت ☆۱۰ قسمت ☆۱۶ قسمت 🔹🔸💠🔸🔹 🔻کلیپ های عبرت آموز ☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب ☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر! ☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کندتوبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی 🔰 ادامه دارد با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱 ◇💠◇💠◇💠◇💠◇ @montazeraan_zohorr ◇💠◇💠◇💠◇💠◇