eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
3هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
320 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی نشر مطالب حلال باذکر صلوات برامام زمان عج. ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
@ostad_shojaeباران رحمت 04.mp3
زمان: حجم: 10.4M
۴ ✨ برای نزدیک شدن به خدا قبل از هر کاری ، باید مهربان شد...آن هم از جنس مهربانی خدا. خشونت های عاطفی و روحی انسان اولین مانع در مسیر حرکت بسمت کمالات انسانی است. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخنرانی و مداحیاستقبال از زائر.mp3
زمان: حجم: 9.37M
🔘 استقبال از زائر 🎧 مناسب گوش دادن در مسیر زیارت اربعین 🎤 سخنرانی و مداحی 🏷 علیه السلام عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فضیلت عجیب یاری کردن امام زمان علیه‌ السلام 🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: 🌕 من در روز قیامت چهار گروه را شفاعت میکنم اگر چه با گناهان اهل دنیا بیایند: 1⃣ کسی که فرزندانم را یاری کند. 2⃣ کسی که در هنگام سختی اموالش را به فرزندانم ببخشد. 3⃣ کسی که فرزندانم را با زبان و قلب دوست بدارد 4⃣ کسی که در برآورده کردن حاجات فرزندانم تلاش کند زمانی که آنان رانده و آواره شده اند. 📚 الوافی ج ۱ ص ۳۶۴ 🌕 این روایت در سه کتاب از چهار کتاب معتبر شیعه ذکر شده است: کافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب الاحکام 🔺 آیا پیامبر ما در این عصر فرزندی عظیم الشان تر و گرامی‌تر از مهدی علیه السلام دارد؟! https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 منتظران ظهور 🏴
شاهزاده ای در خدمت قسمت سی و نهم🎬: عبدالله بن سلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و ادامه داد: در این هن
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهلم🎬: روزها در پی هم می آمد و می گذشت و هر روز برای فضه، این دخترک زیبا و خوش اقبال ، روزی نو بود و از لحظه لحظه اش استفاده می کرد .. او شاهزاده ای زمینی بود که در خدمت شاهزاده ای آسمانی قرار گرفته بود و براستی هیچ وقت احساس نکرد که خدمتکار است ، با عدالت فاطمه کارهای خانه به مساوات تقسیم شده بود و رفتار فاطمه با این دخترک ، نه مثل یک بانوی خانه با خادمه اش بود ، بلکه مانند مادری مهربان به دختر بزرگش بود و فضه از گرمای نگاه پدری چون علی هم بهره ها می برد... او بیش از پیش با حسن و حسین و زینب و کلثوم انس گرفته بود و هر چه می گذشت این انس و الفت بیشتر و بیشتر می شد. گه گاهی که برای انجام کاری به بیرون خانه می رفت ، همیشه احساس می کرد که سایه ای نامرئی در تعقیب اوست و بدون اینکه سر برگرداند و آن شخص را ببیند ، خوب می دانست ،تعقیب کننده اش کسی جزء همان سرباز جوان حبشی نمی تواند باشد. اما حالِ این روزهای فضه، دگرگون بود و غمی عظیم دل نازکش را در بر گرفته و او را چنگ می زد ، فضه روزش را با دعا و‌گریه شروع می کرد و با گریه و دعا هم سر بر بالین می گذارد ،چرا که قلب او،روح فضه ،حسین، این پسر شیرین سخن و زیبا روی خانه ، بیمار شده بود و هر روز تب و تب وتب...هیچ درمانی هم برایش جواب نداده بود...فضه نگران حال این بلبل شیرین زبان خانه بود و تمام فکر و ذکرش ، همانند علی و زهرا ،شده بود ،دعا برای شفای حسین کوچک.... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهل و یکم 🎬: وقت اذان صبح بود،فضه از اتاقش بیرون آمد تا برای نماز آماده شود ، دلش پیش حسین بود که تا ساعتی قبل بر بالینش حضور داشت و او در تب می سوخت. کاری از دستشان بر نمی آمد ، علی و فاطمه نذر کردند که حسین شفا پیدا کند و آنها سه روز روزه بگیرند. فضه هم در این نذر سهیم شد و او هم در دلش همین نذر را تکرار کرد، آخر حسین جان عالم است و جان فضه به جان این کودک زیبا بسته و وابسته است. فضه وضو گرفت و آرام تقه ای به درب زد ، علی علیه السلام به مسجد رفته بود و فاطمه سلام الله علیها با قامتی آسمانی در کنار بستر حسین به نماز ایستاده بود ، نماز شب ، نمازی که هیچگاه از این خانواده فوت نمی شد. فضه آرام لنگهٔ درب اتاق را باز کرد و بیصدا ، مانند نسیمی سبکبال خود را به داخل اتاق کشانید . نگاهی به حسین انداخت...به نظرش چهرهٔ این کودک آسمانی تغییر کرده بود ، به طرف طاقچه اتاق رفت و فانوس را برداشت تا در نور فانوس ،بهتر ببیند. کنار بستر حسین زانو زد ، رنگ رخسار حسین برگشته بود ، فضه به آرامی دستش را روی پیشانی او‌ گذاشت و چون دید بدن کودک سرد است ،لبخندی روی لبش نشست . آرام خم شد و بوسه ای از گونهٔ سفید او گرفت و زیر لب قربان صدقه اش می رفت . انگار حسین هم به فضه مهری در دل داشت. هنوز فضه سرش را بالا نگرفته بود که حسین پلک هایش را نیمه باز کرد و گفت :آ...آ...آب... فضه با هیجانی زیاد کوزه کنار بستر را برداشت و کمی آب در لیوان سفالین ریخت و همانطور که زیر لب می گفت : الهی فدای لب تشنه ات شوم ، الهی به قربان این صدای مظلومت شوم، الهی به قربان این چهره آسمانی ات شوم ، بفرما اینهم آب گوارا.. سپس یک دستش را به زیر سر حسین برد و همانطور که او را به آغوش می کشید ، جرعه جرعه آب به گلویش می ریخت. در این هنگام احساس کرد عطر بهشتی از پشت سرش بلند شده و فهمید که زهرا سلام الله علیها در کنارش است و با خودش بوی بهشت را آورده.... فضه همانطور که کل صورتش از شادی می خندید رو به بانوی خانه ، با صدایی لرزان گفت : ببینید...ببینید گل پسرم تبش قطع شده... حسینم شفا پیدا کرده.... ادامه دارد... 🖍به قلم : ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهل و دوم 🎬: و براستی حسین شفا پیدا کرده بود و حالا نوبت ادای نذر بود ، کل خانواده و حتی فضه هم در این نذر سهیم شدند .. سه روز روزه شکرانهٔ شفای حسین کوچک... اولین روزهٔ نذریشان داشت به افطار نزدیک می شد ، علی علیه السلام که ساعتی قبل از خانه بیرون رفته بود، با دستی پر به خانه برگشت . فضه دوان دوان خود را به مولایش رسانید و جوهایی را که او آورده بود در بغل گرفت و به طرف آسیاب دستی رفت تا مشغول آرد کردن شود. صدای آسیاب که بلند شد ، فاطمه سلام الله علیها نیز خود را به او رساند و فرمود : فضه جان ، شما جوها را آسیاب کن و من هم هیزم و تنور را آماده می کنم تا پس از آماده شدن خمیر قرصی نان برای افطار بپزیم. روز کم کم در پشت کوه های سر به فلک کشیده ، پنهان می شد که افطار این خانوادهٔ ملکوتی هم آماده شد. سهم هرکس مقداری نان جو برای افطار بود. سفره پهن شد و همه بر سر آن نشستند، هنوز هیچ‌کس دست به نان ها نزده بود که کسی درب خانه را زد. فضه خود را به درب رساند و آن را گشود و پشت درب فقیری را دید که گویی به بوی نان تازه به آنجا کشیده شده بود . تا فضه از زننده درب گفت ، فورا و بی تعلل هرچه در سفره بود را به آن فقیر دادند و فضه هم به تبعیت از بانویش و اهل خانه ، سهم افطارش را به آن فقیر بخشید. مرد تهی دست خوشحال از گرفتن نان‌تازه که عطر بهشت را می داد ، از درب خانه فاصله گرفت ، او نمی دانست که همین نان جو تمام خوارکی موجود در خانه بوده و اهل خانه هم از صبح روزه دار بودند و لب به آب و غذا نزده اند‌ آن شب ، ساکنان خانهٔ مولا علی روزه شان را با آب باز کردند و شکر خداوند نمودند. روز دیگر رسید و باز همه روزه دار بودند، از جوهای آرد شده ، سهمی را برای امروز گذاشته بودند .فاطمه سلام الله علیها با دستان مبارکش خمیر می نمود و فضه هم آتش تنور را به پا می کرد... باز هم روز به غروبش نزدیک می شد و در تقدیر این خانه نوشته شده بود تا واقعه ای دیگر رخ دهد...تا دوباره به بهانهٔ این واقعه...خداوند عشقش را به علی و اولاد او جار بزند و بازهم آیه های قران بود که با علی معنا می گرفت و علی بود که در آیه های قرآن نمایان می شد... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c