eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
عملیات با موفقیت انجام شد⁦✌🏻⁩ شادی روح پدر علم موشکی ایران شهید حسن تهرانی مقدم فاتحه مع الصلوات💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📒 رهبر انقلاب صبح امروز در دیدار نخبگان: مهمترین وظیفه نخبگان ایجاد یک خیزش و نهضت جدید علمی است. ۱۴۰۳/۷/۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اجازه رهبر انقلاب به استفاده از نصف سهم امام(ع) برای مردم مظلوم جنوب لبنان 🔹در پی حملات وحشیانه رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان که بر اثر آن ضایعات جانی و خسارات مالی سنگین بر مردم مظلوم و محروم و در عین حال با ایمان و مقاوم این منطقه تحمیل شده است، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی اجازه دادند که مومنین می‌توانند از وجوهات شرعیه خود نصف سهم مبارک امام(علیه‌السلام)، معادل یک چهارم خمس را برای کمک به مردم مسلمان جنوب لبنان پرداخت کنند. ‎‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه دلت برای شهید حجت‌الاسلام سیدحسن نصرالله تنگ شده این کلیپ را ببین، همان صلابت، همان قیافه، همان لحن، همان صحبت کردن و ... ✔️انگار خودِ سیدحسن نصرالله است، بزودی سیدحسن نصرالله دیگری خواهیم دید 🎙فرزند کوچک سید حسن نصرالله : خداوند عزّوجل است که مارا هدایت و راهنمایی می‌کند. 🔹حجت‌الاسلام سید محمدمهدی نصرالله: خیال کرده‌اید از این راه کناره گیری می‌کنیم؟! علی رغم همه فداشدن‌ها در طول تاریخ پرچم حق بر زمین نیفتاده و نخواهد افتاد ان‌شاءالله. ‎‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با همون موشکی که خودت واسه رونماییش رفتی اسرائیل رو زدیم ... 😭 🌹نثار روح مطهر تمامی شهدای اسلام از جمله شهید رئیسیِ عزیز صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢بیانات رهبرعزیزسیدعلی خامنه‌ای مدظله‌العالی در جمع خصوصی سرداران سپاه:"عزیزان منتظر، کمربندها را محکم ببندید." 🟠" تحولات منطقه و جهان با سرعت بسیار زیاد در حال انجام است." 🔴"ان شاءالله این انقلاب متصل به ظهور منجی عالم بشریت خواهدشد." 🟢رهبر معظم انقلاب در جمع فرماندهان سپاه فرمودند:👇🇮🇷 " برای مواجهه با حوادث بزرگ آماده باشید! 🌷دشمن خودش می‌داندکه کارش تمام است و نفس‌های آخر را می‌کشد. 🌷دشمن چاره‌ای جزاستفاده از آخرین برگ برنده خود ندارد و مجبور است از آن رونمایی کند" 🌷"منتظر رونمایی از آخرین برگ برنده دشمن و رونمایی از "رژیم خون‌ریز سفیانی" باشید! " به زودی قطعات اصلی پازل ظهور رونمایی می‌شوند. 🌴"اگر اینها دنبال رونمایی از آخرین برگ برنده خود هستند بدانند که جبهه حق هم در همان روز و همان ساعت آخرین برگ برنده خود را از یمن رو خواهد کرد"ان شاءالله. 🪴حالا متوجه شدید که چرا یمن اینقدر به سرعت قدرت گرفت؟ گفتیم منتظر شعله‌ور شدن منطقه بعد از اربعین ۹۸ باشید! 🪴حال متوجه می‌شویم که وظیفه "سیدخراسانی" آماده کردن یمن و جبهه مقاومت برای "رویارویی آخر" بود. مانند دایه‌ای که فرزند یتیمی را سرپرستی می‌کند تا تبدیل به جوان رشیدی شود. 🌴الان یمن و جبهه مقاومت مانند آن جوان رشید هستند. 🌴این را بدانید که تمام پایگاههای آمریکا از خاورمیانه برچیده خواهد شد و تمام نیروها به آمریکا باز می‌گردند. 🌴به زودی در آمریکا جنگ داخلی رخ می‌دهد و مردمی که همه از دولت شاکی هستند و در خانه خود اسلحه دارند کشور را تجزیه خواهند کرد. 🌴پس از خروج آمریکا از منطقه آل سعود و آل خلیفه دچارچنان گردابی شوند و طومارشان در هم پیچیده شود که هیچکس درمخیله‌اش هم نگنجد!! 🟢(ان شاءالله به زودی همه مردم ایران بدون گذرنامه به زیارت ائمه بقیع خواهند رفت) 🌴این انقلاب قطعا و بلاشک به ظهور متصل خواهد شد. 🌴الیس الصبح بقریب؟؟!! 🌷در دیداری که فرماندهان سپاه با رهبر معظم انقلاب داشتند حضرت آقا فرمودند:"من در مورد مسائل کشور نگرانی ندارم چون آینده را بسیار روشن می‌بینم و خداوند اراده کرده است که مردم ایران را به عالی ترین درجات برساند." 🌴سپس فرمودند: وقتی حضرت موسی با بنی اسرائیل از دست فرعونیان به کنار رود نیل رسیدند دیدند از یک طرف دشمن دارد حمله می‌کند و طرف دیگر دریاست لذا مردم به موسی شکایت بردند و گفتند: یا موسی ما نگرانیم، موسی گفت: ان معی ربی؛ خدای من با من است نگران نباشید و سپس عصا را به دریا زد و دریا شکافت و همه رد شدند. 🌴سپس آقا فرمودند:"ان معی ربی! 🌷من الان به شما می‌گویم خدای من با من است نگران آینده نباشید آینده بسیار روشن است" ان شاءلله ⭕️همه فرماندهان ضمن ان‌شاءالله گفتن به گریه افتادند. 🌷از این بشارت بالاتر می‌خواهید؟ 🌷حضرت آقا بسیار زیبا به حوادث ظهور اشاره می‌کند و می‌فرماید: "دشمن دنبال ماست ولی امدادغیبی ما را عبور می‌دهد و به خواست خدا آینده روشن است" 🪴حال می‌پرسیم: 🌴برای این بشارت حضرت آقا؛ آیا آماده‌ایم؟؟؟ 🌴آیا برای جهاد آماده‌ایم؟؟؟ 🌴آیا امام حسین زمانت را یاری می‌کنی؟؟ 🌷به دنبال بصیرت‌افزایی و روشنگری باشید و هر کس را می‌توانید به ‌جبهه حق دعوت کنید. 🌷با استدلال مردم را از شک و سردرگمی نجات دهید. 🌷بیدار باشید. 🌷هشیار باشید. 🌷مراقب فتنه‌های آخرالزمان باشید. 🌷به جو سازی رسانه‌ها توجه نکنید. 🌷از انقلاب و رهبری قاطع دفاع کنید. 🌷مراقب مکر و حیله دشمنان و دار و دسته‌شان باشید. 🌷شروع به خودسازی کنید. 🌷برای سلامتی و ظهور آقا هر روز و هر ساعت دعا کنید. 🌷در شمارش معکوس ظهور قرار داریم و امتحانها هر روز سخت‌نتر خواهد شد. 🌷همانند سردارسلیمانی جان خودتان را در راه آقا امام زمان هدیه کنید. 🌷همانند سردار حاجی‌زاده آبروی خود را فدای انقلاب کنید. 🌷تشییع ۲۵ میلیونی سردار‌سلیمانی حجت را بر همه مردم تمام کرد. 🌴فاتحه تمام دشمنان خارجی به ویژه منافقین و نفوذی‌ها را بخوانید. ⭕️پیروزی نزدیک است، ان‌شاءالله.. 🕋 اللهم عجل لولیک الفرج🕋 🌴اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم. 🌷لطفا تا می‌تونید نشر بدید تا ان‌شالله ماهم لایق باشیم تا قدمی برای نزدیکتر شدن به ظهور آن مرد بزرگ منجی عالم بشریت برداریم.. بسم الله.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چکار کنیم تا جوون هامون ترغيب بشن به نماز 💥 نمازی برای شغل دار شدن،خانه دارشدن، ازدواج فرزندان و هر حاجتی که انسان دارد ‎‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه💖 قسمت هشتم گفت: با بچه های کلاس! گفتم: الان که وقت کلاستون نیست! این و
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه💖 قسمت نهم که بدون داشتن خط قرمز در فضای مجازی میشه کار کرد! حالا از هر نوعی چه فرهنگی چه اجتماعی چه اقتصادی چه سیاسی! اما نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه سمانه من رو هوشیار کرد! فردا وقتی رفتم سرکار و مطابق معمول افرادی که نوبت گرفته بودند می اومدند برای مشاوره تا اینکه نوبت خانمی شد که قبل از داخل شدن اسم وفامیلش شبیه یکی از دوستان قدیمی ام بود! با ورود اون خانم به داخل اتاقم دیدم بععله سمانه ی خودمونه! خیلی خوشحال شدم دیدمش! اما اون حال و روز خوبی نداشت رنگش پریده بود و به شدت لاغر شده بود... نگاهش که به نگاهم افتاد ذوق کنان گفتم: به به سمانه خانم! خوبی دختر! نیستیا بعد از این همه وقت! چرا اینجا! ازدواج کردی دیگه ستاره ی سهیل شدی! احوالت رو از بچه ها داشتم راستی دو قلو هات خوبن! اصلا با خانواده تشریف می آوردین منزل من فسقلیاتم میدیدم بیشتر خوشحال میشدیم! با حسرت نگام کرد و گفت: رایحه! دیگه خانواده ای وجود نداره! شوکه نگاهش کردم و گفتم: چی! چرااا؟ با تردید گفتم:خدای نکرده اتفاقی افتاده سمانه! آب دهنش رو به سختی فرو داد و سرش به نشونه ی آره تکون داد! لبم رو گزیدم و خیلی ناراحت شدم و پیش خودم گفتم: وااای نکنه تصادفی یا حادثه ای اتفاق افتاده که عزیزهاش رو از دست داده احتمالا هم الان بخاطر همین اومده اینجا! خیلی متاثر شدم... که با بغض گفت: رایحه خودم با دستای خودم زندگیم رو نابود کردم مجتبی و دوقلو هام رو از دست دادم فقط بخاطر یه اشتباه! تعجب کردم و گفتم: سمانه درست بگو ببینم چی شده از اول ماجرا! من اینطوری مبهم نمی تونم کمکت کنم! شروع کرد... . اگه یادت باشه من یک دختر از یک خانواده خوب بودم و قاعدتا ازدواجم هم با یک خانواده و فرد خوب بود... نفس عمیقی کشید و ادامه داد: زمانی که من ازدواج کردم خیلی توی شبکه های اجتماعی فعال نبودم. ماهم زندگی خوبی داشتیم. تا اینکه به شوهرم یه موقعیت کاری پیشنهاد شد تو یه شهر دیگه حتما از بچه ها شنیدی... شوهرم تقریبا هفته ای دو سه روز فقط خونه بود. و همون دو سه روز هم باز تقریبا بیرون بود و سرکار و فقط شبا برای خواب میومد خونه . مکالمات بین منو همسرم بیشتر از چند تا جمله نمیشد! چون اون اصلا توانایی حرف زدن نداشت از شدت خستگی و اصلاااا منو نمیدید! شاید هم من بلد نبودم خودم رو درست نشون بدم! هربار که برای کار میرفت شهرستان چون از لحاظ عاطفی و فیزیکی شدیدا بهش وابسته بودم ؛ خیلی برام سخت بود تحمل دوریش.. روزی چندبار بهش زنگ میزدم ولی هربار یا جواب نداده قطع میکرد یا جواب میداد و میگفت: اینقدر زنگ نزن دستم بنده! بارها و بارها براش پیام های عاشقانه اسمس میکردم و براش مینوشتم که چقد دوسش دارم و دلم براش تنگ شده ولی دریغ از یک خط جوابی که برام بفرسته از شدتی که سرش شلوغ بود! اوایل خیلیییی اذیت شدم ولی به مرور فهمیدم اذیت شدن های من چیزی از حجم کار شوهرم کم نمیکنه! یه روز اتفاقی یکی از دوستای دوران دبیرستانم رو دیدم نسرین رو میگم یادته که! اتفاقا اونم ی دختر خوبی بود بهم پیشنهاد داد وارد یه گروه فرهنگی تو واتس آپ بشم... منم که بیکاری و تنهایی حسابی اذیتم کرده بود قبول کردم مخصوصا اینکه به دوستم و کارهاش اعتماد کامل داشتم. خلاصه من وارد اون گروه شدم و فهمیدم فعالیت های اون گروه اینطوری هست که هرکسی برحسب توانایی و تحصیلات خودش باید عضو یه شاخه میشد. شاخه حجاب و شبهات و سیاسی و از اینجور چیزا.. نسرین خودش تو شاخه شبهات بود و من به خواست خودم وارد گروه حجاب و عفاف شدم ولی نسرین توی اون گروه نبود من بودم و حدود سی نفر ادم غریبه! غریبه و مذهبی و غیرمذهبی! دختر و پسر باهم! البته من میدونستم بودن توی گروه مختلط اگر مفسده داشته باشه حرامه و اشتباه! ولی تا یه مدت واقعا کار فرهنگی بود تا اینکه درکنار اون گروه مختلط یه گروه دورهمی فقط برای دخترا ایجاد شد! و بدبختی من هم با عضویت تو همون گروه شروع شد از جایی که فکرش رو نمیکردم، اونجا بود که فهمیدم دخترای مجرد گروه دارن یکی یکی عاشق پسرای مجرد گروه میشن! و این وسط فقط من بودم که متاهل بودم! تمام فکر و ذکرم شده بود اینکه ی جوری خودمو به اونا نزدیک کنم تا بهتر تاثیر بذارم! من اون زمان دوتا دوقلو هام یکسال داشتن ولی اصلا حوصله بازی کردن با اونا رو نداشتم... سرت رو درد نیارم رایحه، اوضاع طوری بود که اگه خودم رو مجرد نشون میدادم بهتر بود! چون تا اون زمان هم چیزی از وضعیت تاهل خودم و اینکه دوتا بچه دوقلو دارم تو گروه نگفته بودم... و بلاخره عشق دخترای مجرد گروه به پسرا به من هم سرایت کرد.. و کم کم پای حامد به زندگی من و پی وی شخصیم توی واتس اپ باز شد نویسنده: سیده زهرا بهادر https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت دهم حامدی که تنها مرد متاهل گروه بود... اوایل تمام چت هامون توی خصوصی فقط حرفای کاری بود... حرف از کار فرهنگی بود... حرف از موثر بودن و دغدغه داشتن... کم کم شکل و نوع استیکرها عوض شد... تشکر و ذوق کردنا عوض شد... همه چی کم کم تغییر کرد... من به حامد وابسته شده بودم و خودش هم داشت این رو میفهمید ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره... ولی من دیگه وابستگی و علاقه ام به حامد رو نمیتونستم مخفی کنم... یه روز بهش گفتم و حامد گفت: خیلی وقته میدونه و اون هم گفت حالش دقیقا مثل من هست...! هم از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم و هم از غصه مجتبی(همسرم) داشتم دق میکردم... قبلا برای خونه اومدن مجتبی لحظه شماری میکردم... ولی بعد اومدن حامد وقتایی که مجتبی خونه بود برای رفتنش لحظه شماری میکردم! تا اینکه یک روز حامد پیشنهاد داد که همدیگرو ببینیم... نمیشد توی یه پارک یا مکان عمومی قرار گذاشت چون می ترسیدم... نمیدونم شیطون تا کجا به وجود من نفوذ پیدا کرده بود که حامد رو در نبود مجتبی به خونه دعوت کردم! ولی دوقلوهام ...! به بهونه خرید بردمشون پیش مادرم... به هیچی فکر نمیکردم جز دیدن حامد! (سمانه به شدت دستهاش و بدنش می لرزید) بلاخره رسید اون لحظه... و من درکمال تعجب قبل رسیدن حامد داشتم به این فکر میکردم که چه لباسی بپوشم ؟! و ذهن من تا خیلی جاها پیش رفته بود کنار حامد... و چون یه زن متاهل بودم ترس یه دختر مجرد رو نداشتم ! در حالی که دیگه به درستی نمی تونست صحبت کنه گفت:رایحه باورم نمیشد این من بودم که به اینجا رسیده بودم که حتی ... ویکدفعه به شدت زد زیر گریه... یه لیوان آب دادم خورد کمی که حالش بهتر شد ادامه داد: مجتبی ده صبح راه افتاده بود که بره شهرستان همه فکرم پیشش بود... با صدای زنگ آیفون تمام تنم یخ کرد... با لرز و ترس رفتم درو باز کردم برگشتم سمت آینه تا خودمو مرتب کنم! اما چیزی که جلوی اینه دیدم ترس و لرزم رو صد برابر کرد! مجتبی گوشی موبایلش رو جا گذاشته و من میدونستم که بدون گوشیش محاله که بتونه به کاراش برسه! و حتما درحال برگشت به خونه است بله برگشت... حامد اومده بود تو... منو که با اون ظاهر دید کلییی شوکه شد و البته ذوق کرد! درو پشت سرش بست. اما... چند ثانیه بیشتر طول نکشید که در با کلید باز شد و.‌‌‌‌.. بله مجتبی... ببخشید دیگه توانایی گفتن بقیش رو ندارم... فقط اینو بدون که همه چیی همونجاتموم شد رایحه! مجتبی، حامد رو دیده بود که اومده بود توی ساختمون... ولی پیش خودش فکر کرده بود که مهمون واحدهای دیگه هست، یعنی اینم متوجه شده بود که چند لحظه هست وارد خونه خودش شده بوده... برای همین خیالش از بعضی جهات راحت شده بود که ! اما اینها چیزی از تقصیر و گناه من کم نمیکرد... بزرگواری مجتبی ؛ حامد رو نجات داد... البته خیلی هم راحت نبود! اما من ... الان هفت ماه هست که دارم بدون دوقلوهام زندگی میکنم... بدون مجتبی و بدون زندگی خوبی که داشتم! و منتظر حکم طلاق... من خیلی سعی کردم مجتبی رو قانع کنم که نبودن هاش و بی محبتی ها و کم محلی هاش منو به این راه کشوند... قبول کرد تا حدودی... اما تغییری توی تصمیمش ایجاد نکرد... مجتبی گفت: بخاطر خطاهای خودش از حق خودش میگذره ولی گفت درباره تربیت بچه هاش نمیتونه ریسک کنه! من حالم بده رایحه خیلی بد... سرم پایین بودم دلم می خواست گریه کنم، سمانه دوست من بود یه دختر خوب! اما چقدر سخته باور اینکه... خودم رو کنترل کردم سرم رو قاطع آوردم بالا و نگاهش کردم و گفتم: سمانه فقط این رو بدون خدا خیلی دوست داشته خیلی... متعجب با صورت پر از اشک بهم خیره شد! گفتم: توی این چند وقت به این فکر کردی اگه مجتبی به موقع نمی رسید چی می شد! یا حتی اگه یک ساعت دیرتر می رسید! می دونستی به جای حکم طلاق الان باید منتظر چه حکمی می بودی! اشتباه تو از وقتی شروع شد که به جای حل کردن مشکلت به خودت حق دادی گناه کنی! حق دادی با نامحرم راحت چت و دردودل کنی! چرا اون موقع که احساس کردی داری بی توجهی می بینی نیومدی پیش من! چرا دنبال راه حل نرفتی! سمانه تو میدونی ما چقدر خانم داریم که شغل همسرانشون طوری که گاهی یک ماه ماموریتن و خونه نیستن! آیا این دلیل میشه اون خانم خودش رو توجیه کنه خیانت کنه! نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم: سمانه به خاطر تمام کارهای خوبت خدا دست رو گرفت و برگردوندت! فرض کن کسی این قضیه رو نمیفهمید و اون روز رو تو با حامد سپری می کردی! حتی نمی تونی تصور کنی که بعدش چه اتفاق وحشتناکی برات می افتد! جسم و روحت متلاشی می شد... از دیدن خودت حالت بهم می خورد... با دیدن بچه هات... با هر بار دیدن مجتبی... دیگه طاقت نمی آوردی و... سمانه! سمانه! سمانه! نویسنده: سیده زهرا بهادر https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چرا در قیامت حتی اعمال مثبت و خوب انسان بی نماز پذیرفته نمیشود؟ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 این روزها حال عجیبی دارم... خوشحالم! که پیروزی‌هایِ مظلوم، لبخند رضایت را بر لب‌هاے نورانی و دائم‌ ذکرت نشانده... ناراحتم! رنج و خون و خونریزی مظلوم دلت را آزرده و اشک‌های قیمتی‌ات را جاری ساخته... بی‌تابم! بی‌تاب ظهور بی‌تاب قدم‌هایت، بی‌تاب حکومت وعده داده‌شده‌ات خدا را قسم می‌دهم به حق اشک و لبخندت، باقی غیبت را بر جهانیان ببخشد. 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا