🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان داستانی رابطه 💖
قسمت دهم
حامدی که تنها مرد متاهل گروه بود...
اوایل تمام چت هامون توی خصوصی فقط حرفای کاری بود...
حرف از کار فرهنگی بود...
حرف از موثر بودن و دغدغه داشتن...
کم کم شکل و نوع استیکرها عوض شد...
تشکر و ذوق کردنا عوض شد...
همه چی کم کم تغییر کرد...
من به حامد وابسته شده بودم و خودش هم داشت این رو میفهمید ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره...
ولی من دیگه وابستگی و علاقه ام به حامد رو نمیتونستم مخفی کنم...
یه روز بهش گفتم و حامد گفت: خیلی وقته میدونه و اون هم گفت حالش دقیقا مثل من هست...!
هم از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم و هم از غصه مجتبی(همسرم) داشتم دق میکردم...
قبلا برای خونه اومدن مجتبی لحظه شماری میکردم... ولی بعد اومدن حامد وقتایی که مجتبی خونه بود برای رفتنش لحظه شماری میکردم!
تا اینکه یک روز حامد پیشنهاد داد که همدیگرو ببینیم...
نمیشد توی یه پارک یا مکان عمومی قرار گذاشت چون می ترسیدم...
نمیدونم شیطون تا کجا به وجود من نفوذ پیدا کرده بود که حامد رو در نبود مجتبی به خونه دعوت کردم!
ولی دوقلوهام ...!
به بهونه خرید بردمشون پیش مادرم...
به هیچی فکر نمیکردم جز دیدن حامد!
(سمانه به شدت دستهاش و بدنش می لرزید)
بلاخره رسید اون لحظه...
و من درکمال تعجب قبل رسیدن حامد داشتم به این فکر میکردم که چه لباسی بپوشم ؟!
و ذهن من تا خیلی جاها پیش رفته بود کنار حامد... و چون یه زن متاهل بودم ترس یه دختر مجرد رو نداشتم !
در حالی که دیگه به درستی نمی تونست صحبت کنه گفت:رایحه باورم نمیشد این من بودم که به اینجا رسیده بودم که حتی ...
ویکدفعه به شدت زد زیر گریه...
یه لیوان آب دادم خورد کمی که حالش بهتر شد ادامه داد:
مجتبی ده صبح راه افتاده بود که بره شهرستان همه فکرم پیشش بود...
با صدای زنگ آیفون تمام تنم یخ کرد...
با لرز و ترس رفتم درو باز کردم
برگشتم سمت آینه تا خودمو مرتب کنم!
اما چیزی که جلوی اینه دیدم ترس و لرزم رو صد برابر کرد!
مجتبی گوشی موبایلش رو جا گذاشته و من میدونستم که بدون گوشیش محاله که بتونه به کاراش برسه!
و حتما درحال برگشت به خونه است
بله برگشت...
حامد اومده بود تو...
منو که با اون ظاهر دید کلییی شوکه شد و البته ذوق کرد!
درو پشت سرش بست.
اما...
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که در با کلید باز شد و...
بله
مجتبی...
ببخشید دیگه توانایی گفتن بقیش رو ندارم...
فقط اینو بدون که همه چیی همونجاتموم شد رایحه!
مجتبی، حامد رو دیده بود که اومده بود توی ساختمون...
ولی پیش خودش فکر کرده بود که مهمون واحدهای دیگه هست، یعنی اینم متوجه شده بود که چند لحظه هست وارد خونه خودش شده بوده...
برای همین خیالش از بعضی جهات راحت شده بود که !
اما اینها چیزی از تقصیر و گناه من کم نمیکرد...
بزرگواری مجتبی ؛ حامد رو نجات داد...
البته خیلی هم راحت نبود!
اما من ...
الان هفت ماه هست که دارم بدون دوقلوهام زندگی میکنم...
بدون مجتبی و بدون زندگی خوبی که داشتم!
و منتظر حکم طلاق...
من خیلی سعی کردم مجتبی رو قانع کنم که نبودن هاش و بی محبتی ها و کم محلی هاش منو به این راه کشوند...
قبول کرد تا حدودی...
اما تغییری توی تصمیمش ایجاد نکرد...
مجتبی گفت: بخاطر خطاهای خودش از حق خودش میگذره ولی گفت درباره تربیت بچه هاش نمیتونه ریسک کنه!
من حالم بده رایحه خیلی بد...
سرم پایین بودم دلم می خواست گریه کنم، سمانه دوست من بود یه دختر خوب!
اما چقدر سخته باور اینکه...
خودم رو کنترل کردم سرم رو قاطع آوردم بالا و نگاهش کردم و گفتم: سمانه فقط این رو بدون خدا خیلی دوست داشته خیلی...
متعجب با صورت پر از اشک بهم خیره شد!
گفتم: توی این چند وقت به این فکر کردی اگه مجتبی به موقع نمی رسید چی می شد!
یا حتی اگه یک ساعت دیرتر می رسید!
می دونستی به جای حکم طلاق الان باید منتظر چه حکمی می بودی!
اشتباه تو از وقتی شروع شد که به جای حل کردن مشکلت به خودت حق دادی گناه کنی!
حق دادی با نامحرم راحت چت و دردودل کنی!
چرا اون موقع که احساس کردی داری بی توجهی می بینی نیومدی پیش من!
چرا دنبال راه حل نرفتی!
سمانه تو میدونی ما چقدر خانم داریم که شغل همسرانشون طوری که گاهی یک ماه ماموریتن و خونه نیستن! آیا این دلیل میشه اون خانم خودش رو توجیه کنه خیانت کنه!
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم:
سمانه به خاطر تمام کارهای خوبت خدا دست رو گرفت و برگردوندت! فرض کن کسی این قضیه رو نمیفهمید و اون روز رو تو با حامد سپری می کردی! حتی نمی تونی تصور کنی که بعدش چه اتفاق وحشتناکی برات می افتد!
جسم و روحت متلاشی می شد...
از دیدن خودت حالت بهم می خورد...
با دیدن بچه هات...
با هر بار دیدن مجتبی...
دیگه طاقت نمی آوردی و...
سمانه! سمانه! سمانه!
نویسنده: سیده زهرا بهادر
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
2.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃چرا در قیامت حتی اعمال مثبت و خوب انسان بی نماز پذیرفته نمیشود؟
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
سلام امام زمانم✋🌸
این روزها حال عجیبی دارم...
خوشحالم! که پیروزیهایِ مظلوم، لبخند رضایت را بر لبهاے نورانی و دائم ذکرت نشانده...
ناراحتم! رنج و خون و خونریزی مظلوم دلت را آزرده و اشکهای قیمتیات را جاری ساخته...
بیتابم! بیتاب ظهور
بیتاب قدمهایت، بیتاب حکومت وعده دادهشدهات
خدا را قسم میدهم به حق اشک و لبخندت، باقی غیبت را بر جهانیان ببخشد.
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز پنج شنبه💠
🔸 صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با حضرت صاحب الزمان
🔸عهد ثابت روز پنج شنبه
🔹دعای روز پنج شنبه
🔸صلوات و زیارت مخصوص در روز پنج شنبه
🔹تعقیبات نماز صبح
التماس دعا از همه ی شما یاوران و ارادتمندان مولایمان مهدی🙏🌸🙏
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز :
✳️ امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :
دیروز که گذشت و به فردا هم اطمینان نیست ؛ امروزت را با اعمال صالح غنیمت شمار.
📚 شرح غرر ، ج۲ ، ص۵۷
🪧تقویم امروز:
📌 پنجشنبه
☀️ ۱۲ مهر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۲۹ ربیعالاول ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 3 اکتبر 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
🏴 پنجمین روز عزای عمومی