eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
✅معنای انتظار ✍ انتظار فرج این نیست که شما در خانه چهار زانو بنشینی دست‌هایت را روی هم بگذاری و تکان هم نخوری، - آقا چکار می‌کنی؟ - من منتظر هستم! نه، انتظار این نیست که... ▫️انتظار این است که تک تک لحظات و اعمالت را در جهت رضایت امام زمان ارواحنا فداه تنظیم کنی، این روحیّه‌ی خودسازی را در خودت پیاده کنی. ▫️هر عملی که می‌خواهی انجام بدهی، بگو این عمل من را به امام زمانم نزدیک می‌کند؟ برای فرج امام زمانم موثر است یا نه؟ ♥️ علیه السلام می‌فرمایند: 🍃 کسی که دوست دارد از اصحاب حضرت قائم علیه السلام باشد باید روحیه انتظار را در خود ایجاد و با داشتن چنین روحیه ای به تزکیهٔ نفس و کسب کمالات روحی مشغول باشد. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــک َ_الفَـــــرج
امام زمان 099.mp3
3.38M
مراقب باش جا نَــمونیــا.... بعضی وقتها، اونقدر مشغول خودت و زندگیت میشی، که یادت میــره؛ یه مسئولیت سنگین بر عهده ات هست. توی شلوغی های، زندگی گم نشیــا. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچکس نگفت1.mp3
5.51M
📚 مجموعه صوتی هیچکس به من نگفت...! " 📝 قسمت_اول 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من )) نوشته حسن محمودی ⏰ 2:07
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤📚جناب دکتررحیم کارگر
🌹📚🖋🔆فصل اول 🌷ضرورت وجودامام 🍃قاعده لطف 🍃تبیین قاعده 🍃بایستگی کارشناس دین 🍃اوصاف امام 🍃علم الهی 🍃نصب الهی امام 🕋معرفی امام
💫🌅💫فصل اول: ضرورت وجود امام وجود امام و خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله) و پیشوای مسلمین، مورد قبول همه مذاهب اسلامی - اعم از شیعه و سنّی - است. این انگاره به قدری اهمیت دارد که وقتی به اهل سنّت درباره ماجرای سقیفه اعتراض می شود که چرا عده ای از صحابه - از جمله خلیفه اول و دوم - هنوز بدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را غسل و کفن نکرده، به مسأله جانشینی پرداختند، می گویند: امامت و رهبری امت اسلامی، مهم تر از تجهیز و کفن و دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) است! پس مسأله ضرورت وجود امام، نه تنها برای شیعه؛ بلکه حتی برای فرقه های مختلف اهل سنّت نیز جدّی و پر اهمیت است و آنان نیز در اینکه امامت و خلافت، امری بایسته و ضروری است، تردید ندارند، منتها در کیفیت و وجوب آن، با شیعه اختلاف دارند یادآوری: فریقین معتقد به وجوب امامت هستند، ولی در اینکه این وجوب بر خدا است یا بر مردم اختلاف نظر دارند. قول به «وجوب بر خدا»، وجوب کلامی است که امامیه بدان معتقد است؛ ولی قول به «وجوب بر مردم»، وجوب فقهی است که فرقه های اهل سنّت (از آنجا که به حسن و قبح عقلی معتقد نیستند) بر آن دیدگاه هستند. «مقصود از وجوب کلامی، این است که فعلی، مقتضای عدل یا حکمت یا جود یا رحمت یا دیگر صفات کمال الهی است و چون ترک چنین فعلی، مستلزم نقص در ساحت خداوند و در نتیجه، محال است؛ پس انجام دادن آن، واجب و ضروری است. البته کسی، آن فعل را بر خداوند واجب نمی کند؛ بلکه او خود، به مقتضای صفات کمال و جمالش، آن را بر خود واجب می کند؛ چنان که فرموده است: (...کتَبَ رَبُّکم عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ...) و نیز فرموده است: (اِنَّ عَلَینا لَلْهُدی)(۱) و آیات دیگر. قاعده لطف: انسان برای داشتن زندگی بهتر و ایده آل، نیازمند الگویی کامل و جامع است که از هر نقص و عیبی به دور بوده و بتواند راهنمای خوبی برای او در همه زمینه ها باشد. در زندگی اجتماعی نیز انسان به رهبری محتاج است که او را به سوی خوبی ها و کمال هدایت کند. پیشوایان معصوم (علیهم السلام)، بهترین الگو برای رسیدن بشر به سعادت و کمال هستند. در دست داشتن چنین معیار و الگویی، بزرگ ترین لطف و مرحمت الاهی برای جامعه انسانی است. وجود پیشوایی معصوم به منظور پاسداری از اصالت مکتب و خالص بودن برنامه های دینی همواره ضروری است تا از انحرافات و اندیشه های نادرست و خرافات جلوگیری کند. به یقین اگر مذهب و آیین بدون وجود چنین رهبری بوده یا از رهنمودهای هدایت گرایانه او محروم باشد، درمدت بسیار کوتاهی اصالت و خلوص خود را از دست خواهد داد. امام، مکلفان را در به پا داشتن واجبات و بازداشتن از زشتی ها سوق داده و انسان را از اخلال به واجبات و ارتکاب گناهان باز می دارد. امام رضا (علیه السلام) می فرماید: «امامْ ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره ای است راهنما در شدت تاریکی ها. امامْ آب گوارای زمان تشنگی و رهبری به سوی هدایت و نجات بخش از هلاکت است...؛ هر که از او جدا شود، هلاک می گردد». تا زمانی که نوع انسان روی زمین باقی است، لازم است همواره در میان آنها فرد کامل و معصوم وجود داشته باشد که تمام کمالاتی که برای بشر در نظر گرفته شده، در او به فعلیت و ظهور رسیده باشد تا بتواند با کردار و دانش خویش، هدایت افراد را بر عهده گیرد. امام باقر (علیه السلام) می فرماید: «به خدا سوگند خدا از آن زمان که آدم (علیه السلام) را قبض روح کرد تا حال، هرگز زمین را بی امامی که مردم به واسطه او هدایت یابند، رها نکرده است و او حجت خدا بر بندگان می باشد. زمین خدا هرگز بی امام باقی نمی ماند تا خدا بر بندگانش حجتی داشته باشد». تبیین قاعده: یکی از براهین عقلی که متکلّمان شیعه برای وجوب امامت به آن استدلال می کنند، «قاعده لطف» است. «لطف» از صفات فعل خداوند است، نه ذات و مراد از آن، هر فعلی است که خداوند نسبت به مکلفین انجام می دهد (مانند نعمت ها، خیرها و...) و به واسطه آن بندگان را به اطاعت نزدیک می کنند و از معصیت باز می دارد (البته به حدّ جبر نمی رسد.) اثبات ضرورت امامت بر اساس «قاعده لطف» چنین است. حال که خداوند، تکالیفی را بر بندگان واجب کرده است، غرض او، اطاعت و پیروی انسان ها از آن تکالیف است تا در سایه آن، به کمال و سعادت مطلوب برسند. این مهم (امتثال) بدون انجام دادن اموری [از جانب خداوند]، مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و... محقّق نمی شود و خدای حکیم، حتماً این امور را انجام می دهد تا نقض غرض در تکلیف لازم نیاید.
⭐️پیش فرض های مهم برهان لطف: ۱. هدف و غرض اصلی خداوند از تشریع تکالیف، اطاعت و پیروی بندگان است؛ نه اینکه هدف، صرفاً بیان تکالیف باشد (هر چند عدّه اندکی بدون وعد و وعید و یا نصب امام، امتثال می کنند). قرآن، در موارد گوناگون، این مضمون را بیان می کند که اگر خداوند، دستوری داده، یا لطفی کرده است و یا ضرری را متوجه انسان ها ساخته، هدف انجام دادن، دستورها بوده است تا در سایه آن، به کمال مطلوب برسند. در اینجا به ذکر چند نمونه از آیات بسنده می شود: (وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلّهم یرجعون)(۲). ۲. نصب امام از مصادیق لطف می باشد. شکی نیست که محافظت از قوانین و سایر کارکردهای امام انسان ها را به سوی پیروی از دستورات الهی نزدیک می کند و از سرکشی بر کنار می دارد. از طرفی هرگاه جامعه، رهبری داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعه ای، به صلاح نزدیک و از فساد تباهی دور می شود(۳). حال اگر چنین رهبری، از جانب خدا بوده و معصوم هم باشد، دیگر جای تردیدی در لطف بودن آن نمی ماند. نصب پیشوا و امام معصوم الهی، هیچ گونه مفسده و مزاحمی ندارد تا خداوند به جهت آن مفسده و یا تزاحم با امر دیگر، از نصب امام صرف نظر کند. 🌹📗بایستگی کارشناس دین:🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🔶قسمت🔦1⃣ گفتار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجاهدت شهید نیلفروشان از نوجوانی تا شهادت 🔹ما را با ترور، تحریم و شهادت تهدید نکنید. این لباس سبز پاسداری لباس کفن ماست و ما پیشمرگان ملت هستیم. @montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی‏ لِی فِی الْجَنَّةِ داستانی شنیدنی از زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها در کلام استاد مسعود عالی @montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 در آيات معروف به آیت الکرسی خوانديم كه خداوند ولىّ مؤمنان است و آنان را از ظلمات خارج و به سوى نور مى‌ برد، اين آيه و آيات بعد نمونه‌ هايى از ولايت خداوند و بيرون آوردن از ظلمات به نور را مطرح مى‌كند، در رواياتِ تاريخى آمده است كه نمرود از پادشاهان بابل بود و حكومت مقتدرانه‌ اى داشت او با حضرت ابراهيم درباره‌ خداوند مباحثه و مجادله كرد. وقتى حضرت ابراهيم گفت: پروردگار من آن است كه زنده مى‌ كند و مى‌ ميراند، او گفت: من نيز زنده مى‌ كنم و مى‌ ميرانم. سپس دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، يكى را آزاد نمود و ديگرى را دستور داد بكشند، وقتى ابراهيم عليه السلام اين سفسطه و مغالطه را مشاهده كرد كه اين شخص چه برداشتى از زنده كردن و ميراندن دارد و چگونه مى‌ خواهد افكار ديگران را منحرف كند، فرمود: خداوند طلوع خورشيد را از مشرق قرار داده است، اگر تو ادّعا دارى كه بر جهانِ هستى حكومت دارى و همه چيز در اختيار و تحت قدرت توست، خورشيد را از مغرب بيرون بياور!. آن موقع بود كه نمرود مبهوت ماند و پاسخى جز سكوت نداشت. @montazeraan_zohorr
انسان شناسی ۱۸۹.mp3
11.65M
۱۸۹ ⚡️امانتها را باید برگرداند! باید سالم برگرداند! بدون کم و کاست ... ⚡️قرآن هشدار می‌دهد: در امانت خدا، خیانت نکنید! منظور از امانت خدا چیست؟ چگونه می‌توان آنرا سالم به صاحبش برگرداند؟ @montazeraan_zohorr
🌸🍃🌸🍃 آورده اند که مردی را هوس دزدی به سرش زد و می خواست که در آن حرفه کمالی یابد. او را نشان دادند که در شهر نیشابور مردی است که در این علم کمالی دارد و بر دقایق اِختفاء و اسرار، عارف و واقف است. آن مرد از شهر خود عزم آنجا کرد. چون به نیشابور رسید، سرای آن دزد را نشان خواست و به خدمت او رفت و خود را بر وی عرضه کرد و گفت آمده ام تا از تو چیزی آموزم و در علمِ دزدی مهارتی حاصل کنم. استاد او را به ترحیب و خوش آمدی هر چه تمام تر جواب گفت. چون طعام پیش آوردند و مرد خواست که تناول کند، استاد نیشابور او را گفت که به دست چپ بخور. مرد، دست چپ در پیش کرد و خواست تا طعام خورد، چون عادتش نبود نتوانست خورد. دست راست بیرون کرد. استاد گفت جان پدر، در این کار که تو قدم نهاده ای، اول مقام او آن است که دست راست قطع کنند از آنکه حکم شرع این است و چون تو را به دزدی بگیرند و دست راست را ببرند، باید که به دست چپ طعام خوردن عادت کرده باشی تا آن روز رنج نبینی. مرد را از این سخن، انتباهی (بیرون آمدن از غفلت) پدید آمد و گفت در کاری که به طمع سیمی که به دست آید دست سیمین را به باد دادن، شروع در آن ناکردن اولی تر. پس از سر آن حرفه درگذشت و از آن آرزو و خواسته دل کند. @montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت سی و هفتم وقت گذشته بود و باید می رفتم سمت خونه... در طول مسیر ذه
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت سی وهشتم عصر با یلدا بیاین پیشم با جفتتون کار دارم... اتفاقا مهدیه آنلاین بود و سریع برام تایپ کرد اتفاقا رایحه جان منم با شما کار دارم ولی نمیشه تنها بیام! آخه یه کم کارم خصوصیه!!!! نوشتم انشاالله که خیره باشه پس عصر خودت بیا من خودم با یلدا هماهنگ میکنم. پیش خودم گفتم حتما خودش متوجه اشتباهش شده و احتمالا برای همین میخواد تنها بیاد باهام صحبت کنه، اما قضیه چیزی نبود که من به این راحتی فکر میکردم!!! عصر شد خانم امیری رفته بود و خودم تنها بودم مهدیه در زد ... در رو باز کردم خیلی شاد و شنگول اومد داخل... نشست روی صندلی و بعد از احوالپرسی گفت: بگو رایحه جان بگو که میشنوم! گفتم: شما بسم الله رو بگو تا ببینیم چی میشه شاید حرفی دیگه برای گفتن من باقی نمونه! گفت: ای دختر زرنگ الحق که روانشناسی خوندی! پس قیافم اینقدر تابلو که معلومه نیت کردم قاطی متاهل ها بشم ! برای لحظاتی به عینه شوکه شدم و نزدیک بود چشمهام از حدقه بزنه بیرون!!! گفتم: قاطی متاهل ها بشی! تو که چند وقت پیش به مریم گفتی این حرفها زوده!!! حالا بسلامتی کیه این شاخ شمشاد که با این سرعت عمل اینقدر زود دل رفیق ما رو برد!!! لبخندی زد و کمی سرخ و سفید شد و بالاخره با من من گفت: راستش یه هفته بعد از اینکه شروع به فعالیت داخل فضای مجازی کردیمیه برادری مرتب برای پست هامون کامنت می گذاشت البته همونطوری که قرار گروهمون بود من هیچ کدوم از کامنت ها رو جواب نمیدادم! اینم بگم که آقا ابوذر هم به جز راجع به خود مطلب چیز دیگه ای نظر نمیداد! همینطور که مهدیه حرف میزد مو به تنم سیخ میشد آخه من که میدونستم ته این ماجرا چی میشه !!!! آخر ش این دختر کار دست خودش داد!!! مهدیه ادامه داد: تا اینکه هفته ی گذشته داخل دایرکت شخصیم خیلی محترمانه بهم پیام داد که شماره منزلتون رو لطف کنید من تصمیم دارم برای امر خیر با خانوادم مزاحمتون بشم! هیچی دیگه! منم به خانوادم گفتم و بعد هم شماره ی خونه رو دادم... حالا قراره فردا شب بیان خواستگاری بخاطر همین گفتم قبلش با تو صحبت کنم‌که چی بگم؟! چکار کنم؟! حقیقتا رایحه دلم یه جوریه هم استرس دارم هم... چی می تونستم به مهدیه بگم! اصلا چی میخواستم به مهدیه بگم و حالا چی باید می گفتم!!! گفتم: مهدیه قرار بود توی فضای مجازی کار فرهنگی کنیم ها!!!! من رو باش هنوز میخواستم توبیخت کنم چرا عکس خودت رو گذاشتی پروفایلت!!! چشمهاش رو ریز کرد و با شیطنت گفت: اینم خوب کار فرهنگیه دیگه عکس به اون محجبه ای تبلیغ حجابه خااانم! تازه باعث کار فرهنگی و خیر ازدواج هم شده چی بهتر از این!!!! طبیعتا مهدیه اون موقع پذیرش حرفهای من رو برای اینکه کار درستی نکرده رو نداشت! تنها چیزی که می تونستم با گفتنش به مهدیه کمک کنم این بود که ملاک هات رو برای ازدواج مشخص کردی؟! گفت: تقریبا!!!! گفتم: تقریبا نمیشه جواب!!! حرف از یه عمر زندگیه! باید دقیق مشخص کنی تا به چالش نخوری! مثلا قیافه چقدر برات مهمه! اخلاق چقدر برات مهمه! اعتقادات چقدر برات مهمه! استقلال چقدر برات مهمه! خانواده چقدر برات مهمه! و کلی ملاک مهم که توی زندگی نقش اساسی داره! لبخندی زد و گفت: همه ی اینا حله رایحه جان! قیافش رو که دیدم، اونم که دیده! اعتقادات و اخلاقشم که از برادر و خواهر گفتنش معلومه دیگه یکی از نوع دیووونه های هم تیپ خودمونه ! استقلال هم بهش نمیخوره بچه ی لوس و وابسته ای باشه!!! خانواده ی منم که خودت میدونی از هر دو جهان آزاد، اصلا اهل گیر بازار و این حرفها نیستن اینطوری هم که متوجه شدم خانواده ی اون بنده ی خدا هم همینطوری هستن! متعجب و متحیر از حرفهای مهدیه نگاهم رو متمرکز چشمهاش کردم و گفتم: مهدیه آشنایی شما از فضای مجازیه ها!!! قیافه و این حرفها ممکنه فیک باشه! متوجهی دختر! هر چی من گفتم، مهدیه هی توجیه کرد!!! باورش خیلی سخت نبود که حتی از بچه های خودمون درگیر چنین پروژه ای بشن چون اونها هم دخترند و سرشار از احساس! اما حداقل با احتیاط بیشتر که مهدیه خانواده رو در جریان گذاشته، هر چند با خانواده ای که مهدیه داشت خیلی چیزها مهم نبود مثل نوع آشنایی!!! آخرش تنها حرفی زدم این بود که مهدیه جان توی جلسه ی خواستگاری احساسی برخورد نکن!!! درست حساب و کتاب کن! رابطه ها رو درست بسنج و اینکه به قول خودت اگه میخوای زیر رادیکال نری عاقلانه انتخاب کن، عاشقانه زندگی... نویسنده: سیده زهرا بهادر
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه💖 قسمت سی ونهم قرار شد مهدیه آدرس پیج آقا ابوذرشون رو برام بفرسته تا پیج اینستاگرامش رو یه بررسی کنم... شب شد نفرستاد! چون ذهنم درگیر بود فردا صبح بهش یادآوری کردم منتظرم...! اما دم دمای غروب بود که جواب داد و عذرخواهی کرد که سرش شلوغ بوده و بعد آدرس پیج رو برام فرستاد. وقتی رفتم داخل پیج آقا ابوذر در همون نگاه اول با دست محکم کوبیدم روی میز و گفتم: مهدیه! مهدیه! چرا انقدر ساده انگارانه عمل کردی دختر! عکس پروفایل این به اصطلاح آقا ابوذر تصویر یکی از هنر پیشه های معروف لبنانی بود! حالا این دختر ساده امشب قراره با چه قیافه ای و چه وضعی رو به رو بشه خدا میدونه! سریع گوشی رو برداشتم که بهش بگم حداقل با دیدنش جا نخوره و واکنش نشون نده اما جواب نداد... دوباره تماس گرفتم باز جواب نداد... تمام ساعت های شب رو به اندازه ی مهدیه شاید هم بیشتر نگران بودم که الان مهدیه در چه حاله! فردا صبح باهاش تماس گرفتم اما متاسفانه جواب نداد! بهش پیامک زدم که در اولین فرصت با من تماس بگیر، ولی باز هم جواب نداد... دو سه روزی از این ماجرا گذشت و خبری از مهدیه نبود! سرکار بودم که مریم زنگ زد جواب دادم: بعد از سلام و علیک،از لحن صداش مشخص بود همون مریم سر حال خودمونه گفتم: چه خبر؟ گفت: خداروشکر با کمک های شما مسئله حل شد بعد از کمی صحبت گفت: راستی رایحه از مهدیه خبری داری! یلدا میگه دو سه روز هر چی زنگ میزنم جواب نمیده! ظاهرا قرار بوده مطلب و محتوا برسونه دستش! گفتم: نه حقیقتا خودم هم کارش دارم ولی خبری ازش نیست! گفتم: مریم یلدا بهت زنگ زد؟ اتفاقا با اون هم کار دارم! مریم گفت: نخیر ایشون الان کنارمه خیلی اصرار کرد با هم بریم گلزار شهدا ما هم که خراب رفاقت اگه خدا بخواد داریم میریم گلزار... دیدم این بهترین فرصته با یلدا صحبت کنم گفتم: اگه تا نیم ساعت دیگه راه میفتید من هم کارم تموم میشه باهاتون میام. مریم گفت: به به! چی از این بهتر پس منتظرت می مونیم... کارهام رو جمع و جور کردم و راه افتادم سمت بچه ها... با هم وارد گلزار شهدا شدیم چون وسط هفته بود خلوت بود و تک و توکی آدم که هر کسی گوشه ای نشسته بود. مریم متوجه شد من با یلدا کار دارم به بهانه ی اینکه میخواد بره سر مزار یه شهید دیگه از ما جدا شد. یلدا این دختر نوجوان قوی و هدفمند با چنان حسرتی به عکس شهدا خیره میشد که آدم به حالش غبطه میخورد! همینطور که قاب عکس رو به روم را نگاه میکردم یلدا گفت: خیلی دوست دارم شبیه شون باشم! مفید و موثر برای اسلام! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: یلدا جان میدونی ما که دنبال تاثیر گذاری و کار فرهنگی هستیم باید رابطه ی بین اینها رو دقیق بدونیم در صورتی تاثیر گذار خواهیم بود که اولین کار فرهنگی توی زندگی شخصی و رفتار خودمون باشه! اگر اونجا درست بود بعد بقیه ی جاها موثر میشیم! خیلی باید حواسمون باشه به اسم شهدا ولی به کام دل خودمون کار نکنیم! سری تکون داد و گفت: واقعا سخته مثل این آدمها زندگی کردن! آخه اینا چه جوری عبادت کردن که اینجوری به خدا رسیدن! بلند حرف خودش رو تکرار کردم: چه جوری عبادت کردن که اینجوری به خدا رسیدن؟! بعد ادامه دادم: علی آقا ماهانی رو میشناسی؟ کسی که عشقت و فرماندت حاج قاسم راجع به اش میگه علی برکت گردان است همین که علی رو ما تو گردان داریم نیاز به امکانات نداریم! این آدم با این عظمت فکر میکنی عزتش رو از کجا آورده؟ جایگاهش رو از کجا اورده! جوابش خیلی ساده است یلدا! اگه خودمون برای خودمون عبادت کردن رو سختش نکنیم! واصل عبادت رو با فرعش اشتباه نگیریم! سوالی نگاهم کرد ومتعجب گفت: اصل و فرع؟! لبخندی زدم و گفتم: اصل عبادت از اونجایی که وقتی با دست مجروح میره خونه اول لباسهای مادرش رو میشوره بعد داخل اتاقش میشه با دست مجروح ها!حالا من باشم چکار میکنم! اینکه درست بفهمیم شهدا چه جوری رفتار میکردن و عبادت کردن رو فهمیدن، خیلی تفاوت داره با اینکه اونجوری دلمون میخواد شهدا رو بفهمیم و خدا رو عبادت کنیم! با اشاره به یلدا گفتم: متن تابلوی رو به روت چقدر حرف داره! بلند خوند: عکس شهدا را می بینیم اما عکس شهدا عمل می‌کنیم! گفتم میدونی یعنی چی! سکوت کرد... ادامه دادم: البته این جمله برای امسال منه شما که کارت درسته یلدا جان ولی به من میگه: چه در فضای مجازی و چه واقعی: زمانی که اتیکت خادم الشهدا و فعال فرهنگی رو به سینه ام میچسبونم، اما خادم پدر و مادر و خانواده ی خودم نیستم! زمانی که اسمم توی لیست تمام اردوهای جهادی هست، ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم! زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم، اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم! زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم اما مدل زندگی کردنشون رو نمی بینم و راحت ازش میگذرم یعنی هنوز خیلی مونده رابطه و فرق با شهید بودن تا شهید بودن رو بفهمم! رفت توی فکر... نویسنده: سیده زهرابهادر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه 💖 قسمت چهلم یلدا دختر تیز و باهوشی بود، انگار درست متوجه مطلبی که می بایست بشه شد! زمانی که نکته ای رو مد نظرم بود بهش گفتم: جهت حرکتمون رو به سمت مریم تغییر دادیم. مشغول زیارت شهدا بودیم که مهدیه بهم زنگ زد سریع گوشی رو جواب دادم صداش گرفته بود احوالپرسی مختصری کرد و گفت: میخوام ببینمت! چون میدونستم الان وضعیت روحی خوبی نداره گفتم: مشکلی نیست تا نیم ساعت دیگه بیا مطب... بدون اینکه توضیحی بدم از بچه ها خداحافظی کردم و گفتم کاری پیش اومده باید برم، با کلی انرژی از همدیگه جدا شدیم... امیدوار بودم مهدیه خیلی داغون نشده باشه و تونسته باشه خودش رو جمع و جور کنه... خیلی از رسیدنم نگذشته بود که مهدیه اومد... حالش دیدنی بود! فکر نمیکردم در این حد متلاشی شده باشه! شروع کرد حرف زدن: من اشتباه کردم رایحه! ابوذر اونی نبود من فکر میکردم! نه قیافش نه حرفهاش نه خانوادش!!! مدام بغضش رو فرو میداد... بعد یکدفعه لحنش عوض شد خیلی جدی گفت: من دیگه نمیخوام توی فضای مجازی فعالیت کنم خسته شدم و دیگه نمی تونم ادامه بدم! نگاه معنی داری کردم خیلی جدی تر از خودش بهش گفتم: اگه خسته شدی برو استراحت کردن رو یاد بگیر نه تسلیم شدن! زد زیر گریه گفت: من تغییر نمی کنم رایحه! واقعیت اینه خانواده خیلی مهمه من اگه توی خانواده ی مقیدی بزرگ شده بودم دچار چنین اشتباهاتی نمیشدم! چشمهام رو ریز کردم و گفتم: از کی تا حالا اشتباهات خودت رو میندازی گردن خانوادت مهدیه خانم! چرا یادت نیست همسرفرعون تصميم گرفت که عوض بشه، و شُد یکــی از زنــان والای بهشتی ... پسرنوح هم تصميمی برای عوض شدن نداشت، غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... اولی همسر يک طغيانگـــــر بود!!! و دومی پسر يک پيامبـــــر...!!! برای عوض شدن هيچ بهانه‌ای قابل قبول نيست... اين خودت هستــی که تصميم می‌گيری تا عوض بشی! آدم هم زمانی عوض میشه که پا روی هوای نفسش بذاره... مهدیه جان اشتباهت از اونجایی شروع شد که شما قوانین رابطه رو یادت رفت و با دست خودت عکست رو گذاشتی پروفایلت و یاد رفت که تقوا توی فضای مجازی دو برابر باید باشه! یادت رفت این فضا مجازیه! ادای عاشق ها رو درمیارن اما رسم عاشقی رو بلد نیستن! یادت رفت دنیایی مجازی جای عاشق شدن نیست چون طرف عکس خودش نیست! حرفهاش واقعی نیست! وعده هاش واقعی نیست! آروم گفت: قبوله اشتباه از من بود اما... اما... خانم دکتر پس اگه واقعی نیست چرا ما داریم داخلش کار میکنیم چرا خودمون رو حیرون یه فضای فیک کردیم! تن صدام آروم شد گفتم: مهدیه ما یاد گرفتیم کلان بیانیدیشیم، بعد به اندازه ی توان خودمون کاری کنیم و اگه هر کسی به اندازه ی توان خودش قدمی برداره و ویرانه های اطراف خودش رو بازسازی کنه جهان آباد میشه! حالا فرصتی پیش اومده بتونیم این حرفها رو خیلی راحت به همه برسونیم چه این طرف دنیا چه اون طرف دنیا چرا انجامش ندیم! فقط مهم اینه اشتباهی داخل جاده فرعی نپیچیم همین! لحظاتی ساکت شد... بعد نفس عمیقی کشید و گفت: واقعا چطور میشه رابطه ی فضای مجازی و فضای واقعی رو مدیریت کرد که اینجوری مثل من بیچاره ضربه نخورد؟! گفتم:تنها با برنامه ریزی و نقشه ی راه که از قبل برای موقعیت ها و حالت های روحی متفاوتمون راه حل داشته باشیم! در حالی که اشک هاش رو پاک میکرد گفت: یعنی چجوری!!! گفتم: یعنی گاهی یوسف وار باید از صحنه گناه فرار کنی و راه گریز را انتخاب کنی... گاهی باید مانند موسی در کاخ فرعون صبر کنی و فقط خودت را حفظ کنی... و گاهی هم باید در صحنه بمانی ابراهیم وار با گناه و شرک مقابله کنی تا محیطی سالم ایجاد بشه... صحبتمون که به اینجا رسید بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و خداحافظی کرد و رفت... با شناختی که ازش داشتم میدونستم نیاز به فرصت داره تا حساب و کتاب کنه تا با خودش با فضای مجازی با اهدافش کنار بیاد... چند روز بعد وقتی پیج بچه ها رو بررسی میکردم با دیدن عکس پروفایل مهدیه که زیرش نوشته بود دایرکت و پی وی پاسخگو نیستم، تغییر کرده بود خیلی خوشحال شدم که خودش رو درست شناخته و متوجه شده بود اولش شاید یک پاسخ دادن یه کار عادی باشه اما انتهایش یه اتفاق تلخ و سخته اما خداروشکر تصمیم درستی گرفته، به مریم پیامک زدم الان موقعیت خوبیه تا با مهدیه راجع به آقای اشرف نیا صحبت کنی... عکس پروفایلش حدیث زیبایی از امام هادی بود که با خط زیبایی نوشته شده بود: به جای حسرت واندوه برای عدم موفقیت های گذشته با گرفتن تصمیم واراده ی قوی جبران کن. والعاقبه للمتقین نویسنده: سیده زهرا بهادر