┈┅❁ـ﷽ـ❁┅┈
🌤️یا اباصالح المــهدے ادرڪنی
✍ "اینها مقدّمه ظهور است"
"منتظر واقعی از شلوغیهای آخـــــــرالزمان کلافه نمیشود"
🔹عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی :
کسانی که سالها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» میگفتند چرا از ظهور مشکلات و نابسامانیها کلافه اند و تاب تحمّل آن را ندارند؟
اینها مقدّمه ظهور است.
پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بیتابی و بیقراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند.
بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگتر است.
در آخـــــــرالزمان شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی گروه دیگر را تکفیر میکند و جمعی جمع دیگر را لعنت میکند.
--------------------
📚کتاب مصباحالهدی، ص۳۲۴، آداب انتظار عارفان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅نوربرظلمت غلبه خواهدکرد
👤🎥جناب حجت الاسلام سرلک
خاطرات شهید سید رضا بطحائی از زبان شهید مصطفی صدرزاده.mp3
25.76M
✨ لحظاتی همراه با شهدا
❇️ خاطره گویی شهید مصطفی صدر زاده (۱) درباره شهید سید رضا بطحائی:
🔸کیفیت طلبگی شهید بطحائی
🔸نحوه تبلیغ منحصر به فرد شهید
🔸خاطرات زیبای درس آموز از شهید
✳️ (۱). شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم از فرماندهان شهید مدافع حرم بود که چون میخواست برای برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برود ولی راهش نمیدادند، با هویت ساختگی افغانستانی و از طریق فاطمیون خود را به سوریه رساند و آنجا به یکی از افراد مورد علاقه حاج قاسم تبدیل شد. سیدمصطفی صدرزاده روز قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید میشود و عاقبت در اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم در روز تاسوعا در مبارزه با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید.
(۲). شهید سیدرضا بطحائی به همراه پسر خردسال و همسر باردارش، اولین و تنها خانواده ایرانی بودند که به دست داعشیها در خرداد سال ۹۳، در سامرا به شهادت رسیدند.
🏷 #شهدا #شهادت
🌹 منتظران ظهور 🌹
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ #قلبم_برای_تو ✍قسمت ۷ و ۸ _هیچی...خواب دیدم همینجا خوا
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی
❣ #قلبم_برای_تو
✍قسمت ۹ و ۱۰
اروم اروم رفتیم و سوار ماشین شدیم.
فردا صبح کنار اروند باز همون دختر رو دیدم... دلم میخواست برم جلو و باهاش حرف بزنم....ازش راه خوب بودن رو بپرسم... راه رفیق شدن با شهدا...
کنار اروند یه گوشه وایساده بود...
اروم اروم قدم برداشتم و نزدیکش شدم...
قلبم داشت تند تند میزد..حس عجیبی بود.. با خیلی آدم ها حرف زده بودم ولی تا حالا همچین حسی نسبت بهشون نداشتم..
اروم رفتم کنارش و گفتم:
_خانم ببخشید میتونم چند دیقه وقتتون رو بگیرم؟؟
یهو برگشت و انگار شکه شده باشه با تعجب نگاهم کرد...یه نگاه به سر و وضع و تیپم کرد و چیزی نگفت بهم...
چادرش رو جلو صورتش گرفت و به سمت دوستاش حرکت کرد.
دلم #شکست ولی حق داره...
یه نگاه به خودم کردم دیدم اگه خودمم باشم با همچین آدمی صحبت نمیکنم... سهیل خان حالا که میخوای تغییر کنی پس #ظاهرت هم باید تغییر بدی.
اخرین روز سفر شد...
تو ماشین نشستیم و به سمت شهرمون حرکت کردیم... برخلاف موقع اومدن اصن حال و حوصله مسخره بازیهای بچهها رو نداشتم...کنارشون نشسته بودم ولی حواسم جای دیگه بود...
_بچه ها داش سهیلمون متحول شده.
+شایدم متاهل شده.
🍃از زبان مریم :🍃
روز آخر سفر بود...
قرار بود بریم اروند کنار...وقتی رسیدیم یاد قصههایی که از اروند شنیده بودمافتادم...
اینکه چه جوونهایی تو این رودخونه افتادن و هیچوقت #بیرون_نیومدن...اینکه یه کوسه اینجا رو بعد سالها شکار کردن و تو دلش پر از #پلاک بود.
زهرا اینا رفته بودن سمت بازار...
هنذفریم رو تو گوشم گذاشتم و مداحی شهید گمنام رو پخش کردم.
شهید گمنام سلام...خوش اومدی مسافر من... خسته نباشی پهلوون...
تو حال خودم بودم که سایه سنگینی رو پشت سرم حس کردم...سرم رو برگردوندم...
انتظار داشتم زهرا باشه...
ولی نه...یکی از اون سه تا پسرا بود که از اخر اتوبوس شکلک در میآوردن...خیلی ترسیدم... میدونستم اینا خواسته هاشون چیه...
بدون هیچ حرفی راهم رو به سمت زهرا اینا تغییر دادم.
تا زهرا من رو دید فهمید ترسیدم.
_چی شده مریم؟!
+ها؟! هیچی هیچی...چیز خاصی نیست.
_خب بگو شاید بتونم کاری کنم.
+اون پسرا بودن مسخره بازی در میاوردن.
_خب؟!
+یکیشون الان یهویی پشت سرم ظاهر شد و من فکر کردم تویی بعد برگشتم و دیدمش کلی ترسیدم.
_خب حالا حرف حسابش چی بود؟!
+نمیدونم...ولی خودت که میشناسی اینارو...
_میخوای برم بشورم بزارمش آبروش جلوی همه بره؟!
+نه بابا ولش کن...هیچی بهتر از بی محلی نیست به اینا.
🍃از زبان سهیل:🍃
بچه ها از ته اتوبوس تیکه مینداختن ولی حتی حوصله جواب دادن بهشون هم نداشتم...
داشتم با خودم فکر میکردم تو زندگیم چیا رو باید تغییر بدم.
ظاهرم...رفیقام...اصلا همه چیم باید عوض بشه....
به یاد بعضی کارهام میوفتادم و خجالت میکشیدم... از اینکه یه سری جوون #همسن من اومدن جلوی توپ و تانک موندن... اونوقت من با این سنم دنبال مسخره بازی و جلف بازی بودم.. ای کاش
میشد برگشت به عقب و دوباره زندگی کرد...
خلاصه رسیدیم به شهرمون و یه راست رفتم خونه.. چند روز حوصله
صحبت با هیچ کسی رو نداشتم...
بابا و مامانم تعجب کرده بودن از این حرکتهام... بچه ها چندبار زنگ زدن بیرون بریم ،
ولی هر بار به یه بهونه ای پیچوندمشون...حوصله دور دورهای #بی_هدف رو نداشتم...
لباسهای جلف و عجق وجقمو انداختم دور...
رفتم یه آرایشگاه معمولی و گفتم موهام رو مدل عادی بزنه و صورتمم
تیغ #نزنه...
چند هفته دانشگاه نرفتم ،
و تو خونه با خودم کلنجار میرفتم...یه حسی به من میگفت رفتن به دانشگاه یعنی دوباره شروع زندگی بی هدف قبل راهیان...
ولی بالاخره دل رو به دریا زدم...
بعد چند هفته رفتم دانشگاه... برخلاف گذشته هیچ ذوقی برای رسیدن زودتر به دانشگاه نداشتم...در حال بالا رفتن از پلهها بودم که باز اون
دختر رو دیدم. آرام و متین داشت از پلهها پایین میومد....
با خودم گفتم
برم جلو....
و بگم سو تفاهم شده...ولی خجالت میکشیدم.. اروم اروم سمت کلاسم رفتم... فضای کلاس دانشگاه برام آزار دهنده بود.. انگار یه غریبه بودم...حوصله هیچکس رو نداشتم...
اروم رفتم و آخر کلاس نشستم ،
و منتظر بودم زودتر کلاس تموم بشه...
بعد از کلاس حتی حوصله نشستن تو کافه و جایی که همیشه مینشستم هم نداشتم.یه گوشه از حیاط نشستم و مشغول چک کردن گوشیم شدم.
تو حیاط دانشگاه بودم ،
که دوسه تا از بچه های هم اردویی و بسیجی رو دیدم...انگار که میان غریبهها آشنایی دیده باشم خوشحال شدم و سریع رفتم جلو...
_سلام...
+سلام اخوی...بفرمایین؟!
_اگه.....
👣ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی
❣ #قلبم_برای_تو
✍قسمت ۱۱ و ۱۲
_سلام...
+سلام اخوی...بفرمایین؟!
_اگه اشتباه نکنم ما همسفر راهیان نور بودیم...
+آهان...بله بله...خوبید شما؟؟
_ممنونم...
+خب کاری داشتید؟!
_نمیدونم چجوری بگم.من از وقتی از راهیان برگشتیم یه جوریم...دوست دارم مثل شماها باشم... خوب باشم ولی راه و روشش رو نمیدونم.
+ما که خوب نیستیم حاجی...سعی کن مثل شهدا باشی...ما الان داریم میریم مسجد اگه دوست داری بیا اونجا بیشتر حرف بزنیم.
_باشه باشه حتما...
نزدیک مسجد که شدیم دوتایی آستیناشون رو بالا زدن و رفتن وضو
بگیرن... منم راستیتش وضو گرفتن رو خوب بلد نبودم و به دست اونا نگاه
میکردم و همون کار رو میکردم...
داخل مسجد شدیم دیدم مشغول به نماز خوندن شدن...خواستم #الکی ادا نماز خوندن در بیارم ولی گفتم ؛
" سهیل #کی رو میخوای
گول بزنی؟!
خودت رو یا خدارو؟! "
گوشیم رو در آوردم و سرچ کردم آموزش نماز...دو دور کامل خوندم و منم شروع کردم به نماز خوندن...
خیلی حس خوبی داشتم...
بعد از نماز همراه بچه ها راهی دفتر بسیج شدیم...اونجا با چندتا دیگه از بچهها آشنا شدم...و بنا به پیشنهاد بچهها فرم بسیج رو هم پر کردم.
چند مدت به همین روال گذشت ،
و من داشتم به شخصیت جدیدم عادت میکردم..به مسجد و هیات رفتن...به شوخیها و دور دورها با بچه مذهبیا و احساس خوبی داشتم...همه چیم عوض شده بود.. شوخیام.. دوستام... حتی چیزهایی که باعث شادی و غم هام میشدن هم تغییر کرده بودن...
یه روز تصمیمم رو گرفتم...
باید مستقیم با اون دختر حرف بزنم...باید بهش بگم که...راستیتش حس میکردم هیچکس مثل اون نیست و اون با همه فرق داره...
یه روز بعد نماز دیدم کنار در مسجد با دوستش وایساده...خیلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم...آب دهنم رو قورت دادم و آروم جلو رفتم..
_سلام...
+سلام...بفرمایین...
_ببخشید میخواستم اگه اجازه بدین یه چیزی بهتون بگم...
حس کردم از صدام شناخت من رو و خواست حرفی بزنه که دوستش پرید وسط حرفش و گفت :
_بفرمایید...چیکار دارین؟!
+ممنونم..میخواستم اگه اجازه بدین در رابطه با...چه جوری بگم...
_نمیخواین حرفی بزنین؟!
_چرا چرا...میخواستم بگم من....
هنوز حرفم تموم نشده بود ....
که گفت:
_ببینید آقا فک کنم شما یه بار دیگه همچین چیزی عنوان کردید و من فکر کردم از جوابم فهمیدید باید بیخیال بشید...ولی مثل اینکه اشتباه کردم و باید بیشتر میشکافتم... فاز ما و شیوه زندگی ما با هم خیلی فرق
داره...من از بچگی تو یه خانواده مذهبی بودم و قطعا خیلی چیزا برام مهمه که شما اون معیارها رو ندارید...فک کنم باید بفهمید منظورم چیه...
بریم زهرا...
خواستم توضیحی بدم ولی فهمیدم بیفایده هست... بدون خداحافظی شروع به راه رفتن با دوستش کرد و ازم دور شدن...
من همونجا وایسادم و انگار دنیا رو سرم خراب شد...چند قدم پشت
سرشون رفتم که اخرین حرفم رو بزنم تا خواستم چیزی بگم صداشون رو شنیدم....
که دوستش گفت:
_مریم چرا اینطوری رفتار کردی؟!میزاشتی
حداقل حرفشو بزنه.
+زهرا تو اینا رو نمیشناسی...پسره ریش گذاشته فک میکنه من گول میخورم... اینا همش بخاطر نقش بازی کردنه...مثلا میخواد بگه یهویی متحول شدم.
_واقعا؟!؟!
+اره بابا..مگه تو راهیان نور ندیدی با چه وضعی بودن.
_ااااا این همونه...میگم چه آشناستا.
و کم کم دورتر شدن و صداشون ضعیف شد...با شنیدن این حرفها دلم خیلی #شکست...راه دانشگاه تا خونه رو قدم زدم...
به خدا میگفتم ؛
" خدایا من که #یه_قدمم رو اومدم سمتت چرا کمکم نمیکنی؟!
نکنه قراره تا آخر عمر #تاوان اشتباهات زندگیم رو باید پس بدم.
مگه نگفتی هرکس توبه کنه #خریدارش میشی ؟!
🍃از زبان مریم:🍃
بعد از دانشگاه خونه اومدم که دیدم مامانم خوشحاله...
_سلام مریم خانم.
+سلام مامان...خوبی؟! خبریه؟!
_بهترین از این نمیشم...چه خبری بهتر از این که ببینی دخترت اینقدر بزرگ شده که براش خواستگار اومده...
+خواستگار چیه؟!
_یه جور خوردنیه.خب خواستگار خواستگاره دیگه دختر.
+ااااا مامان...منظورم اینه کیه؟!چیه؟!
_عصمت خانم اینا رو که میشناسی... همسایه خونه قدیمیمون...برا پسرش خواستگاری کرده ازت...
+«میلاد»؟!؟
_خوب یادته ها شیطون...اره همون همبازی بچگیات... الان اقایی شده برا خودش
+خب حالا کی میخوان بیان؟!
_آخر هفته... حالا برو دست و صورتتو بشور تا من ناهار رو بکشم عروس خانم...
+حالا که چیزی معلوم نیست...خیلی عجله دارین منو بیرون بندازینا.
_امان از دست تو دختر.
آخر هفته شد و منتظر بودیم که.....
👣ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
🟢جهت سهولت دسترسی بر روی هشتگ ها و نوشته های آبی رنگ بزنید🟢
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻امامت و ولایت
#استاد_شجاعی
#باب_الرضا(ع)
☆۵ صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث مهدویت
#ابراهیم_افشاری
☆☆☆مجموعه ویژه پیرامون شبهات و سوالات در مورد ظهور امام زمان (عج)☆☆☆
🔸🔹💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
#شکرانه
☆۴۶ جلسه صوت شناور
#شکر_در_سختی_ها
☆۴۲ صوت شناور
#چگونه_عبادت_کنم
☆۵۴ صوت شناور...درحال بارگذاری
#خانواده_آسمانی
☆۸۰صوت شناور...درحال بارگذاری
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مباحث اخلاقی و خانواده
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#روی_موج_صداقت
☆۴۳ صوت شناور...درحال بارگذاری
#ارتباط_موفق
☆۵۴ صوت شناور...در حال تکمیل
#کلینیک_درمان_حسادت
در حال بارگذاری...
🔹🔸💠🔸🔹
🔻#تشرّفات
♡♡♡مجموعه ای غنی از تشرّفات علما و اولیای الهی محضر حضرت حجّت (عج)♡♡♡
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#وظایف_منتظران
☆مکیال المکارم،۳۲ قسمت
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
#من_ادواردو_نیستم
☆۱۰ قسمت
#توحید_مفضل
☆۱۶ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
May 11
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز جمعه💠
🔸سلام بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد
🔸عهد ثابت روز جمعه
🔹زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔸دعای ندبه
🔹 اهمیت و اعمال روز جمعه
🔸زیارت آل یاسین
🔹زیارت عاشورا
💠به جمع منتظران ظهور بپیوندید💠
#سلام_امام_زمانم
ای عشق بی نشان بہ خدا خستهام بیا
چون موسم خزان به خدا خستهام بیا
آخر بیــا بگـو بہ چہ اسمـی بخوانمت
یا صاحب الـزمان به خدا خستهام بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی(علیهالسلام) فرمودند:
هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخواهد بود.✨
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#خواص_آیه
#رفع_تنگینفس
به جهت رفع تنگی نفس و
آسم این آیه مبارڪه را بخواند
📚 درمان با قرآن ۶۶
#ذکر_حاجت
#جهت_برآورده_شدن_حاجات_بزرگ
💞 به جهت مطالب عظیم و بزرگ صد بار بگوید «طه» و یک بار سوره «قل هو الله احد» را بخواند. و باز صد مرتبه بگوید «طه» و یک مرتبه سوره «قل هو الله » را بخواند.
☝️ تا هفت بار این را تکرار کند،
❖ همین که هفت مرتبه «توحید» و هشتصد بار«طه» تمام شد بعد از آن 17 بار سوره «قل هو الله احد» را تا آخر بخواند، خداوند مطلب و حاجت او را براورده می کند و بی شک عمل خواهد شد. 💞
👌 ↫【این ازمجربات است و آزموده شده است.】
📚 کشکول ارومیه ای ص312
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
*✿࿐ྀུ༅✿﷽ 🕋 ﷽✿ ࿐ྀུ༅✿*
*داســتـــــــانهای مـعنـــــــــــوی*
*✧✾════✾✰✾════✾✧*
*✍🏻 مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:*
*🔰↓ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎً به خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮ ﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ به شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!*
*✳️ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ فوت کرد ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭحهائی ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی هستند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎنها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽدهند*
*#امام_ زمان*
*┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄*
*أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج*
💎 تقویم نجومی 💎
✴️جمعه 👈4 آبان/ عقرب 1403
👈21 ربیع الثانی 1446👈 25 اکتبر 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛مناسب هیچ کار مهمی نیست.
🚘مسافرت: مسافرت خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان نیست.
👩❤️👨مباشرت امروز:
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور گردد و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️عهد و پیمان بستن با رقیب.
✳️خرید احشام و چارپایان.
✳️فصد و خون دادن.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️کندن چاه و جوی.
✳️و جابجایی و نقل و انتقال نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب شنبه: سندی مبنی بر کراهت یا استحباب وارد نشده است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث روشنی دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 22 سوره مبارکه " حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
🌹 تقویم شیعه🌹
شمسی:جمعه ۰۴ آبان ۱۴۰۳هجری شمسی
میلادی:Friday 25 octiber 2024
قمری:الجمعة ۲۱ ربیع الثانی ۱۴۴۶ هجري قمري
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكری عليهما السّلام
📿 اذکار روز:
👈 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ(١۰۰۰ مرتبه)
👈یا نور(۲۵۶مرتبه)برای عزیز شدن
🙏بارالها درفرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره ازمشکلات همه مردم باز کن
✅وقایع روز:
🇮🇷اعتراض و افشاگری حضرت امام خمینی ( رحمهالله علیه ) بر علیه پذیرش کاپیتولاسیون (۱۳۴۳ه ش)
🗓روزشمارتاریخ:
💐⏳۱۳ روز تا ولادت باسعادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها (۰۵ ه ق) روز پرستار
⬛️⏳۲۱ روز مانده به سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها (۱۱ ه ق) به روایتی
💐⏳۲۳ روز مانده به ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام به روایتی (۳۸ه ق)
اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ 🌺
🌷 تلاوت امروزمان را هدیه می نماییم به ساحت مقدس صاحب العصر و الزمان، حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف🌷
⭐ قرآن ص ۴۴۶ عثمان طه
⭐آیات نوران
صوت ترتیل و ترجمه و تفسیر قرآن👇👇👇
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
این دعاهای زیبا تقدیم به شما هم گروهی های ....💕 🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 📖 اللّهُمّ
این دعاهای زیبا تقدیم به شما
هم گروهی های ....💕
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خاطرات شهید سید رضا بطحائی از زبان شهید مصطفی صدرزاده.mp3
25.76M
✨ لحظاتی همراه با شهدا
❇️ خاطره گویی شهید مصطفی صدر زاده (۱) درباره شهید سید رضا بطحائی:
🔸کیفیت طلبگی شهید بطحائی
🔸نحوه تبلیغ منحصر به فرد شهید
🔸خاطرات زیبای درس آموز از شهید
✳️ (۱). شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم از فرماندهان شهید مدافع حرم بود که چون میخواست برای برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برود ولی راهش نمیدادند، با هویت ساختگی افغانستانی و از طریق فاطمیون خود را به سوریه رساند و آنجا به یکی از افراد مورد علاقه حاج قاسم تبدیل شد. سیدمصطفی صدرزاده روز قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید میشود و عاقبت در اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم در روز تاسوعا در مبارزه با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید.
(۲). شهید سیدرضا بطحائی به همراه پسر خردسال و همسر باردارش، اولین و تنها خانواده ایرانی بودند که به دست داعشیها در خرداد سال ۹۳، در سامرا به شهادت رسیدند.
🏷 #شهدا #شهادت