eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 منتظران ظهور 🌹
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🌸اللّهُمَّ ار
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 📖اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن 📖اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن 📖اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن 📖اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن 📖اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن 📖اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن 🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن 📖اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن ‎‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠💠💠💠💠 🍃اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 🍃اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقرآن *❇️ ختم دسته جمعی قرآن هدیه امام زمان وچهاده معصوم علیهم السلام *🌹 *سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وتعجیل در فرجش*🌹 *شادری روح امام وشهدا شادی روح شهید مقاومت ایران، فلسطین، لبنان، عراق، یمن و همه اموات، بد وارث،بی وارث و کم وارث وفراموش شده و همه ی کسانی که گردنمان حق دارند، پیروزی اسلام برکفرجهانی *🤲🌹 هدیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) 🖤 ✴️ مهلت تلاوت تاجمعه آینده ﷽📖جزء1) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء2) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء3) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء4) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء5) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء6) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء7) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء8) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء9) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء10) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء11) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء12) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء13) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء14) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء15) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء16) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء17) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء18) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء19) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء20) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء21) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء22) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء23) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء24) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء25) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء26) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء27) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء28) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء29) برداشته شد.🖤🥀 ﷽📖جزء30) برداشته شد.🖤🥀 🔹جهت ثبت در گروه لطفا جزء مورد نظرتان را در پی وی بنده اعلام بفرمایید. التماس دعا @Montazer_zohorr شادی دل حضرت زهرا (س) صلوات 🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ آیا می‌توان پذیرفت کسی شیفتهٔ یک شخصیت باشد و درعین حال هیچ «سنخیت» و شباهتی در اندیشه و گفتار و رفتارش با وی وجود نداشته باشد؟ 👈👈اگر گفته می‌شود کسانی محب و علاقه‌مند به حضرت فاطمه (س) هستند به این معناست که زندگی و فکر و منش آنان هماهنگی و شباهتی با زندگی سراسر نورانی آن حضرت دارد؛ گرچه این شباهت بسیار اندک باشد. 💯بالاخره یک قطرهٔ آب، با همهٔ کوچکی‌ای که در مقابل اقیانوس احساس می‌کند، ولی شباهت و سنخیتش با آن انکارناشدنی است. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ حوالی هفتاد سال بعد شخص دیگری در خانه‌ای که برای داشتنش همه کار کردی و همه سختی‌ای به جان خریدی زندگی می‌کند و خیلی خوش اقبال اگر باشی آن شخص فرزند یا یکی از نوادگان تو خواهد بود ماشینی که برای داشتنش جنگیدی اوراق شده وسایلی که با حرص از آنها مراقبت کردی کنج انبار خاک می‌خورند مدرکی که برای گرفتنش آرامش را از خودت دریغ کردی میان کاغذ باطله‌هاست و چیزی جز یک قاب عکس و خاطره‌ از تو باقی نمانده چرا حرص می‌خوری برای چیزی که با خودت نخواهی برد؟ خانه داشته‌ باش اما نه به قیمت از دست دادن سلامتی‌ات ماشین داشته باش اما نه به قیمت سخت گرفتن به خودت، خانواده‌ یا فرزندانت مدرک داشته باش اما قبل از آن درک داشته باش شعور داشته‌ باش و از خودت انسانیت و انصاف بجا بگذار جوری باش که سال‌ها بعد از تو خاطره خوبی تعریف کنند موقتی بودن دنیا را بپذیر و زندگی کن و اولویتت حفظ آرامش و دلخوشی‌هات باشد نه حفظ اموالت، اموالی که برای تو نیست فقط مدتی در تملک توست آن هم برای راحتی‌ات چرا خودت را ناراحت می‌کنی برای چیزی که برای راحتی توست؟ چرا رنج می‌کشی برای بیشتر داشتن و بیشتر نگه داشتن؟ چرا جمع می‌کنی و استفاده نمی‌کنی؟ چرا داری و خوشبخت نیستی؟ چرا به حال خوب و دلخوشی‌های ساده و سلامتیت فکر نمی‌کنی؟! چرا خودت و داشته‌هات را با دیگران و داشته‌هاشان مقایسه می‌کنی؟ چرا آرامشت را پای حسرت و افسوس و حرص می‌بازی چرا زندگی‌ات را به ورطه رقابت و مقایسه انداخته‌ای؟ اندوه برای موضوعی که چندان مهم نیست و ثروتی که قرار نیست تو را خوشبخت کند و نگران اتفاق بدی که احتمالا نخواهد افتاد بودن احمقانه است تو داری عمر و سلامتی‌ات را به چه قیمت می‌بازی؟ الان هفتاد سال بعد از این است تمام ثروت و اندوخته‌هایت در دست کسانی‌ست که برای داشتن آن نجنگیده‌اند اما خوب بلدند چطور با آن‌ خوشبخت باشند در حالی که تو فقط می‌خواستی داشته باشی اما خوشبختی فقط در داشتن نیست در بلد بودن است چه بسیار آدم‌هایی که ندارند و خوشبخت ترینند آدمی باید خوشبخت بودن و آرامش داشتن را بلد باشد آدمی باید بی‌خیالی و خوش گذراندن را بلد باشد آدمی باید تا هست خوب باشد وگرنه داراترین هم که باشی حرص و اندوه از پا درت خواهد آورد آدمی بدون آرامش و انسانیت و شعور هیچ چیز ندارد پس آرام باش و به احتمالات و نداشته‌ها فکر نکن حوالی هفتاد سال بعد از این من و تو نیستیم و دنیا در دست آدم‌های دیگری‌ست @montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌اگر کسی ذکر بگه ، و بخوره واقعا اگر بخوره و مقبول بشه واقعا !!! چی میاره باهاش ؟؟ ⬅️ انس... علاقه میاره 🍃علت اینکه بعضیا تو ۲۵ سالگی بالغ میشن 🍃بعضیا تو ۳۵ سالگی ، ۴۰ سالگی ، ۶۵ سالگی!!! ✔️علتش اینه که ،تونسته غذای مورد نیاز خود ش رو به صورت مقبول دریافت بکنه 🔅یعنی حضور قلب داشته واقعا https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⚡️پس بالغ شدن ما، پیدا کردن حیات انسانی برای ما ، 💥به میزانی ست که ارتباط شخصی داشتید با خدا فقط من و خدا هیچکس دیگه...نه!!!! https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💯وقتی میگیم یا الله ، کامل جذب الله میشی ! اللهم👈 وقتی میگی اللهم ، داری جذبش میشی ، داری باهاش حرف میزنی 🌀خیلی وقتا تو مفاتیح می‌خونیم، چند صفحه هم خوندی ، میگی خب حالا چی خواستی از خدا 🌀این دعا رو خوندی کمیل رو خوندی مثلا، چی خواستی از خدا حضرت علی علیه السلام چی گفتن ⚠️میگه والا من چند تا جمله عربی خوندم نمیدونم این دیگه تَخاطب نیست! گفتگو نیست 👈معنای فارسی بخونید چندین بار تا متوجه بشید آنچه میگیم چیه!!!؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃 🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 118.mp3
7.33M
🔅 انتظار، زنده نگهت میداره! چرا؟ چون به مقداری از معرفت رسیدی... که دورانِ غیبت هم برات عین ظهوره! تو اگر نباشی هَـــم، باز ، هستـــی .... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ تشرف سید مهدى عباباف نجفى ☑️ سید مهدى عباباف نجفى، که مداومت تشرف به مسجد سهله در شبهاى چهارشنبه را داشت فرمود: 🌌 شبى با جمعى از رفقا به مسجد سهله مشرف شدیم. ✨ دیدیم رکن قبله مسجد، طرف شرقى، همان جا که مقام (۱) حضرت حجت (ع) واقع می‌باشد، روشن است. پیش رفتیم. سید بزرگوارى در محراب مشغول عبادت بودند. معلوم شد آن روشنى، روشنى چراغ نیست، بلکه نور صورت مبارک آن سرور، در و دیوار را منور ساخته است. به جاى خود برگشته و باز نظر کردیم. آن صفه (۲) را روشن دیدیم، گویا چراغ نوربخشى در آن گذارده اند. چون نزدیک شدیم همان حال سابق را یافتیم تا یقین کردیم که آن بزرگوار امام ابرار و سلاله ائمه اطهار (ع) است. هیبت آن حضرت همه ما را گرفت. هر یک در جاى خود مانند چوب از حس و حرکت افتادیم، جز من که چند قدمى از رفقا جلوتر رفتم. هر چه خواستم نزدیک شوم یا عرضى کنم، در خود یارایى ندیدم، مگر این که مطلبى به خاطرم آمد و عرض کردم: 🔹 لطفا استخاره اى براى من بگیرید. ▫️ آن حضرت دست مبارک خود را باز نموده و با آن تسبیحى که مشغول به ذکر بودند، مشتى گرفته و بعد از حساب کردن در جواب به من فرمودند: 🔸 خوب است. ▫️ بعد هم روی مبارک خود را به سوی ما انداخته و نظر پر فیض خویش را برای لحظاتی بر ما ادامه داد. گویا انتظار داشت که حاجت دنیا و آخرت خویش را از درگاه لطف و عطایش درخواست نماییم، ولی سعادت و استعداد، ما را یاری نکرد و قفل خاموشی دهان ما را بست. سپس به سمت در مسجد روانه گردید، چون قدری تشریف برد قدرت در پای خودیافته به دنبالش روانه شدیم. وقتی خواست از در مسجد بیرون رود، دوباره روی مقدس خود را به طرف ما نمود و مدتی به همین حال بود. ما چند نفر بدون حس و حرکت بودیم و هیچ قدرتی نداشتیم. تا آن که بالاخره از مسجد خارج شدیم و به فاصله ای که بین دو در بود رسیدیم. آن بزرگوار از در دوم خارج شدند. به مجرد خروج حضرت قوت و شعور ما بازگشت. فورا و با سرعت هر چه بیشتر به سمت در دوم دویدیم. به چشم بهم زدنی از در دوم خارج شدیم و نظر به اطراف بیابان انداختیم، ولی هیچ کس را نیافتیم. هر چه به اطراف و اکناف دویدیم به هیچ وجه اثری نیافتیم و برای ما معلوم شد که به مجرد خروج از در دوم، حضرت از نظر ما مخفی شده اند. بر بی‌لیاقتی و از دست دادن فرصتی که برای ذکر حاجاتمان پیش آمده بود، افسوس خورده و متاثر شدیم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۶۶ (۱). مکانهایى که به خاطر دیده شدن معجزه یا کرامت و امثال این موارد، مورد توجّه واقع شده و کم‏ کم زیارتگاه شده‏‌اند. (۲). قسمتى از اتاق یا سالن که کمى بلندتر از جاهاى دیگر ساخته می‌شود. 🏷 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✅توصیه مقام معظم رهبری (مدظله العالی)برای پیروزی جبهه مقاومت ۱-خواندن سوره فتح ۲-خواندن دعای ۱۴ صحیفه سجادیه ۳-دعای توسل این جدیدترین وبه روز ترین سفارش آقاست،از همین امروز همه با هم شروع کنیم وبه همه اطلاع دهیم،این هم یک جهاد هست،موفق باشید التماس دعا🌷
🌹 منتظران ظهور 🌹
#‌روایت دلدادگی #قسمت ۵۵ 🎬 : سهراب که انگار در عالمی دیگر سیر می کرد ، سرش را به ضریح چسپانید وآرام
دلدادگی ۵۶ 🎬: آن مرد همانطور که در کنار سهراب جا میگرفت ، نگاهی مهربان به صورت او انداخت و گفت : پس پهلوان و قهرمان قصه ی ما ،معتکف حرم امام رضا (ع) شده بود و ما بی خبر ،به دنبال شما، شهر را زیر و رو کردیم. سهراب با شنیدن این حرف ، متعجب به آن مرد نگاهی انداخت و گفت : به دنبال من؟! برای چه؟! اصلا شما کیستید و چکار می توانید با من داشته باشید؟ آن مرد همانطور که لبخندش پررنگ تر می شد ،دستش رابه روی زانوی سهراب گذاشت و گفت : بله به دنبال شما....مگر در این شهر غیر از شما چه کسی جسارت رویارویی با بهادرخان را داشت؟! بگذار اول خودم را معرفی کنم ، به من می گویند حسن آقا، کارگزار یکی از تاجران به نام خراسان هستم ، حقیقتش آوازه ی هنرنمایی شما به گوش صاحب کار ما رسیده و از طرفی مدتها بود که در تدارک سفری به ولایتی دیگر بود و به دنبال شخص خاصی که نقش محافظتی داشته باشد ، می گشت و وقتی تعریف شما را شنید ، به ما امر کرد که به هر صورت شده شما را پیدا کنیم و رضایت تان را کسب نماییم و شما قبول زحمت نمایید و محافظت از کاروان را به عهده گیرید، فقط این را هم بگویم ، پول خوبی به همراه شغل نان و آب داری به طرفت آمده ، اگر بپذیری ،بدان که شانس با تو یار شده است. حسن آقا سرش را پایین تر آورد و کنار گوش سهراب گفت : اگر پیشنهادم را بپذیری ، جزئیات کار را برایت می گویم ، آخر این کاروان کوچک ، مأموریت خاصی دارد و به همین دلیل است که صاحب کار ما، حساسیت زیادی برای انتخاب محافظ داشته.... حالا نظرت چیست؟ سهراب که کاملا غافلگیر شده بود و از طرفی برای رسیدن به هدفش ،هم به کار و شغلی آبرومند و هم پول زیاد احتیاج داشت و این پیشنهاد را از عنایت امام رضا(ع) می دانست ، آرام شروع به صحبت کرد : باید بگویم ،تمام فوت و فن محافظت از کاروان و ایستادگی در برابر راهزنان را بلدم ، اما قیمت کار من بالاست ، به علاوه اگر صاحب کارتان از عملکردم راضی بود ، باید به وعده اش عمل کند و ما را به شغلی در خور ،بگمارد. حسن آقا ، دستی به پشتش زد و خوشحال از مأموریتی که به راحتی انجامش داده بود گفت : این یعنی که تو پیشنهاد ما را پذیرفتی ، پس برخیز با من بیا ، به خانه ی من میرویم و آنجا برایت جزئیات کاری که باید انجام دهی را می گویم ... سهراب که مشتاقانه منتظر شنیدن بود گفت : نمی شود همین جا بگویی؟ حسن آقا که نیم خیز شده بود با لحنی شوخی گفت : شنیدم که صبح زود حرم را برای دختر حاکم ،خلوت کرده بودند ، میترسم گرم گفتگو باشیم و اینبار سرو کله ی پسر حاکم پدیدار بشود و بساطمان را بهم بریزد و با زدن این حرف خنده ی صدا داری کرد و از جا بلند شد... و سهراب تازه فهمیده بود که آن دخترک پری رو چه کسی ست....با ناامیدی از جا برخاست و زیر لب زمزمه کرد : خدای من ؛شاهزاده خانم کجا و سهراب یک لاقبای راهزن کجا؟! آخر چرا؟!.... دارد‌.... 📝به قلم : ط _حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
دلدادگی ۵۷ 🎬: روح انگیز مانند مرغ سرکنده ای بی قرار بود و مدام طول و عرض اتاق را می پیمود ، او از حال دخترک یکی یکدانه اش سخت پریشان بود و از اینکه تنها به زیارت رفته بود ، نگران تر بود ... چند ساعتی از رفتن فرنگیس می گذشت، صدای چرخ کالسکه ای از جلوی عمارت به گوش میرسید . روح انگیز خود را با عجله به پنجره ی مشرف به حیاط رسانید ، می خواست ببیند اینبار، فرنگیس نیست ، آخر با هر صدای چرخی که بلند می شد ، این مادر ملتهب ،خود را به پنجره می رساند ، اما هر بار ،ناامید می شد. پرده ی حریر سفید که گل‌های رز سرخ رنگ روی آن نقش بسته بود را به کناری زد و وقتی گلناز را دید که از کالسکه پیاده شده و منتظر فرنگیس است ، فوری روسری را روی سرش مرتب کرد ، در حین بیرون رفتن از اتاق ، خود را داخل آینه نگاه کرد تا مبادا این نگرانی باعث شلختگی، شاه بانوی قصر شده باشد. روح انگیز داخل راهروی ورودی خود را به دخترش رساند. خدای من ؛باورش نمی شد ، این فرنگیس که در پیش رو می دید ،هیچ شباهتی به دختری که چند ساعت پیش با حال نزار و بدن تب دار به حرم مشرف شده بود ، نداشت. روح انگیز شگفت زده ،فرنگیس را در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونه ی دخترکش می چید ، دستی به روی قرانی که فرنگیس در بغل گرفته بود کشید و‌گفت : چه شده فرنگیس؟انگار زیر و رو شده ای...به خدا که حقیقت است که می گویند دوا و شفا در حریم ائمه اطهار است. فرنگیس ، لبخندی به روی مادر پاشید و همانطور که دست در دست او از پله ها بالا می رفت گفت : من که گفتم ، دردم از یار است و درمان نیز هم.... روح انگیز خنده ی ملیحی کرد و گفت : یار؟ منظورت کیست؟ منِ بیچاره را بگو ،خیال می کردم از عملکرد بهادرخان چنین شده ای و گاهی هم به این نتیجه میرسیدم که چشم زخمی برداشته ای.... حالا اعتراف کن ، دردت از کدام یار بود؟ فرنگیس خنده ی ریزی کرد و همانطور که وارد اتاقش میشد گفت : مهم نیست، مهم آن است که الان درمان شده ام... و روح انگیز ، این زن زیرک کاملا متوجه شد که دخترکش عاشق شده....اما عاشق چه کسی؟! درست است فرنگیس چیزی لو نداد، اما روح انگیز هم کسی نبود که به این راحتی خود را کنار بکشد‌.‌ ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧