eitaa logo
🌹 منتظران ظهور🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.9هزار ویدیو
295 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 در همین میان پیرمرد خمیده ای با هیکل نحیف و صورت گود نشسته وارد اتاق شد و گفت:دختره ی خیره سر باز کدوم خراب شده ای ولو بودی. دخترجوان با ترس بلند شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد سرگرد اکبری :اروم باشید آقا..بشینید کنار دخترش نشست و با چشم برای او خط و نشان کشید سرگرد اکبری در حالی که پرونده را ورق میزد گفت :دخترتون از چه زمانی خونه نیومده؟ -پریشب..گفت میرم تولد دوستم میدونستم مهمونی  های اینجوری میگیرنش سرشو همونجا گوش تا گوش میبردیم سرگرد رو به دختر جوان گفت:شما که گفتید منو دزدیدن ؟ دخترجوان عصبی گفت:دروغ میگه جناب سروان من کجا گفتم تولد دوستمه اصلا من دوستی ندارم خجالت نمیکشی دروغ میگی؟ مردمعتاد دماغش را بالا کشید و گفت:خفه شو دختره ی چش سفید...فیلمشه جناب سروان بعد مرگ مادرش چش در آورده خانوم کجایی ببینی دخترت ه.ر.ز.ه شده سرگرد گفت:ساکت باش آقا اینجا کلانتری این آقا و دخترتونو ما باهم دستگیر کردیم دخترتون ادعا داره دزدیدنش و بردن  اون مهمونی وطبق ادعاشون این آقا هم هیچ تعرضی بهشون نداشته مرد معتاد نگاهی به سروضع شیک و مرتب کمیل انداخت وکمی فکر کرد دماغش را با صدا بالا کشید و چشمانش را به سختی از هم باز کرد: اتفاقا این پسره رو چندبار با دخترم دیدمش. کمیل نتواست طاقت بیاورد و سمت آن مرد خیز برداشت یقه اش را گرفت و گفت: چرا دروغ میگی مرتیکه؟ من تا حالا تو روی هیچ دختری نگاهم نکردم. با دیدن هیکل کمیل که از او چند سر و شانه بالاتر بود خودش را جمع جور کرد. سرباز آن‌ها را از هم جدا کرد. سرگرد اکبری روی میز زد و گفت: چه خبرتونه؟ -جناب سروان... من شاهدم دارم سرکوچمون سوپر مارکتی هس اون دخترمو با این آقا دیده و بمن گفته منم دیدمشون احتمالا باهم رفتن مهمونی که خوش بگذرونن. کمیل نفس هایش را عصبی بیرون فرستاد و با صورت برافروخته به دخترجوان گفت: نمیخواید چیزی بگید؟ با تشر کمیل بغضش ترکید و با گریه گفت: بخدا من این آقا رو قبلا ندیدم بابا به خاک مامان نمیبخشمت... من کی با پای خودم رفتم اون خراب شده از کجا معلوم خودت منو نفروخته باشی به اونا. مرد معتاد خنده ی عصبی کرد و گفت:خفه شو دختره ی خیرسر چه بازیگر خوبی شدی؟ سرگرد اکبری رو به یکی از سربازا گفت: فورا برید صاحب سوپر مارکتی رو بیارید اینجا اگه شهادت بده که این دونفرو باهم دیده راهی جز عقدشون نمیمونه. کمیل موهایش را بهم ریخت و گفت: مگه الکیه یکی رو به زور عقد یکی دیگه کنید من کاری ندارم این خانوم چیکارس و چیکار کرده و چرا اونجا بوده جناب سرگرد من تو اون مهمونی کوفتی نبودم من فقط.... -آقای معتمدی! فعلا که شواهد برعلیه گفته ی شماست شما و این خانوم باهم از اون اتاق دستگیر شدید و طبق ادعای این آقا قبلاهم مراوده داشتید ... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c