eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن حلال با ذکر صلوات برای فرج🌱 مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: غروب دوازدهم ذی الحجه است، کاروان چهار روز است بی وقفه، شب و روز رانده است، اکنون به وادی عقیق رسیده اند و به حد کافی از مکه دور شده اند، دیگر خطر حمله یزیدیان، کاروان حسین را تهدید نمی کند و یزید باید نقشه دیگر و حیله ای دیگر به کار برد تا به حسین دست یابد. همه خسته شده اند، پس دستور توقف و استراحت صادر میشود. شترها را می نشانند و اهل بیت حسین از کجاوه پایین می آیند، قارب غلام رباب مشغول برپا کردن خیمهٔ بانویش است که دیده بان کاروان ندا میدهد: چند سوار به سمت ما می آیند، تعدادشان زیاد نیست اما انگار هدفشان ما هستیم. رباب علی اصغر را در آغوش می فشارد و به سمتی میرود که جمعیت جمع شده اند و به رد آمدن آن سواران خیره شده اند. کمی که میگذرد، سه سوار به کاروان میرسند، رباب دقت می کند و بعد نفس راحتی می کشد، بوسه ای از گونه علی اصغر میگیرد و می گوید: عبدالله بن جعفر، همسر عمه جانت زینب است با دو پسرش عون و محمد آمده است و بعد زیر لب می گوید: عبدالله بن جعفر که نماینده امام در مکه بود و قرار شد آنجا بماند و اخبار مکه را به سمع حسین برساند، پس برای چه آمده؟! خیلی نمی گذرد که همه اهل کاروان میفهمند عبدالله نامه ای از والی مکه دارد که از حسین خواسته برگردد و قول داده که از یزید برای حسین امان نامه بگیرد. رباب با شنیدن این حرف سری تکان میدهد و میگوید: والی مکه چه فکری با خود کرده که اینچنین پیشنهاد مضحکی به مولایم حسین میدهد؟ مگر نمی داند که حسین حجت خداست و همراه شدن حسین با کسی چون یزید خیالی خام نیست، مگر نمی داند امان نامهٔ همه دست خداست و یزید در این وادی راهی ندارد.. عبدالله بن جعفر، نامه والی مکه را به حسین تسلیم می کند و حسین میداند که این هم خدعه ایست از طرف یزید تا او را به بند کشد پس چنین جواب میدهد: «نامه تو به دستم رسید، اگر قصد داشتی به من نیکی کنی، خدای جزای نیک به تو دهد، تو به من امان دادی اما بهترین امان ها، امان خداست» واینچنین است که باز نقشهٔ یزید نقش بر آب میشود، عبدالله قصد برگشتن می کند، اما عون و محمد دلشان پیش دایی شان حسین است و از پدر رخصت می گیرند که در کنار مادرشان زینب و مولایشان حسین بمانند. عبدالله که عشق زینب را به حسین دیده و خوب میداند این عشق را با شیر خود به خورد فرزندانش داده و آنان هم عاشقانه سر بر مهر حسین نهاده اند،مخالفتی نمی کند. خداحافظی زینب و فرزندانش با عبدالله تماشایی ست...عبدالله هم دل در گرو حسین دارد، اما چه کند که حسین امر کرده او در مکه بماند، پس سفارش زینب را به عون و محمد می کند و می گوید: مبادا بگذارید خم به ابروی مادرتان بیاید. زینب که دختر حجت خداست و خواهر حجت خداست و عمه حجت خداست و خود حجتی ست بر حجت خدا، خوب می داند که این سفر به کجا ختم می شود پس از عبدالله تشکر می کند و گویی با زبان بی زبانی به او می گویید: ممنون از اینکه به فکر من بودی و نگذاشتی در قربانگاه ابتلای کربلا من بدون قربانی باشم و فرزندانت را در آن روز عظیم به قربانگاه دفاع از حجت خدا بفرستم... عبدالله آخرین نگاه را به فرزندانش می کند و به سمت مکه می تازد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤