🔈 #جهاد_با_نفس
📚 #وسائل_الشیعه
📣 جلسه چهل و نهم
* رابطه توکل و قناعت
* مراتب و درجات توکل
* معنای توکل
* از سه چیز محروم نمیشود کسی که....
⏰ مدت زمان: ۰۴:۵۶
#توکل
🎙️ حجت الاسلام مصطفی امینی خواه
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
📲 *جهت عضویت* 👇
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
49 Jahad ba Nafs 1395 Ghom.MP3
2.63M
🔈 #جهاد_با_نفس
📚 #وسائل_الشیعه
📣 جلسه چهل و نهم
* رابطه توکل و قناعت
* مراتب و درجات توکل
* معنای توکل
* از سه چیز محروم نمیشود کسی که....
⏰ مدت زمان: ۰۴:۵۶
#توکل
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔈 #جهاد_با_نفس
📚 #وسائل_الشیعه
📣 جلسه صد و پنجم
* محدوده توکل تا کجاست؟
* تعریف تواضع
* جایگاه ما نزد اهلبیت علیهمالسلام
⏰ مدت زمان: ۰۴:۱۰
#تواضع
#توکل
┄┅✿❀🌴 *یا مولا علی*🌴❀✿┅┄
📲 *جهت عضویت* 👇
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_5810175506842127335.mp3
24.63M
🔈#گریز_از_رجیم
▪️شب سی ام محرم ۱۴۴۴
🔈 فصل دوم
📣 جلسه دهم
🔹آپشن شیطان
* فرهنگ ذکر
* استعاذه همان توکل است
* اگر عربی دعا را نمی توانیم بخوانیم، با ترجمه آن ارتباط بگیریم
* حکمت ذکر در لحظه لحظه زندگی
* تعلقات بین دو ذکر است یادمی کنیم، علاقه مند می شویم وعلاقه مند می شویم ویاد می کنیم
* ما هیچ گاه از ذکر خالی نیستیم
* فضای مجازی، مستقیم با خیال در ارتباط است
* چگونه از روابط غیرمُجاز، خلاص شویم
* برنامه فرهنگی شیطان برای برهم زدن روابط زن و شوهر
* فکر جاهلانه
* علامت ایمان، افزایش محبت به همسر
* مقایسه های خانمان سوز
* ازدواج، یکی از ارکان پختگی و رشد عقل
* روش نسیان ذکر شیطانی
* ابتلائات آیت الله انصاری همدانی
* سخن گفتن به نحو احسن، راه نفوذ شيطان را می بندد
* یکی از راههای ازدیاد رزق
* لطافت رابطه بین زوجین
* عاقبت نسیان وبی توجهی به یاد خدا
* رکن کلیدی در آمدن از چنگ شیطان
* هیچ چیزی از چشم ارباب جا نمی ماند
⏰ مدت زمان:٥٦:٤٨
📆1401/06/05
#ذکر
#نسیان
#توکل
روی پای خدا_8.mp3
7.78M
#روی_پای_خدا ۸ 👣
درک مراتب توکل، آرام آرام، تو را بسمتِ یقینِ قویتر به پیش میبرد.
هر قدر توکلت قویتر میشود
و از غیر خدا بیشتر میبُری ؛
یقینِ تو به الله و مسیرِ پیش رویت بیشتر شده
و شک و تردیدها از وجودت، رخت برمیبندند.
#توکل
#رشد_و_قدرت
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿
روی پای خدا_9.mp3
7.97M
#روی_پای_خدا ۹ 👣
برای کسی که میخواد لذّت و رهاییِ مراتبِ مختلفِ توکل رو دریافت کنه؛
حتماً میدانهای مختلف باز میشه،
و فشار روز بروز براش بیشتر ....
پیروزی، از آنِ کسی است که؛
نمیبُـــرّد ... و ادامه میدهد!
#ما_و_امام_زمان علیهالسلام
#آخرالزمان
#توکل
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿
🌹 منتظران ظهور 🌹
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی ❣ #قلبم_برای_تو ✍قسمت ۱۷ و ۱۸ (خاله عصمت از دوستهای قدیم
🕊👣🕊👣🕊❣🕊👣🕊👣🕊👣🕊رمان جذاب، عاشقانه و شهدایی
❣ #قلبم_برای_تو
✍قسمت ۲۱ و ۲۲
نگاه کردم دیدم آقا میلاد هم تو ماشین نشسته... رفتم عقب ماشین پیش معصومه نشستم و آقا میلاد هم گفت:
_سلام بر خانم آینده خسته نباشید...
+سلام...لطف دارین...شما ها چرا اومدین اینجا؟!
معصومه: _راستش اومدیم جلو در خونتون دنبالت که بریم بیرون... مامانت گفت دانشگاهی...آدرس دانشگاه رو گرفتیم و اومدیم...
+ای بابا...چرا زحمت افتادین آخه؟!
~•چه زحمتی... حالا حالاها مونده ما و آقا میلاد بیایم دنبال شما....راستی میلاد این همون دانشگاه که خاله اکرم میگفت آقا سهیلم اینجا
درس میخونه.
پرسیدم :
+کدوم سهیل؟
~•همون سهیل که بچگی ها باهامون بازی میکرد دیگه...
+آهاااااا....ااااااا...راست میگی؟! خیلی دوست دارم ببینمش چه شکلی شده... خیلی مظلوم بود بچگیاش.
~•اره...خنگ بود.
+نههه...پسر خوبی بود.
~•من فکر کردم هم دانشگاهی هستین حتما میشناسیش...میخواستم خبرشو از تو بگیرم.
+نه...من نمیدونستم اینجا دانشگاه میاد.
در حال صحبت با معصومه بودیم که میلاد گفت:
_خب دیگه حالا انگار کی هست اینقدر مهمه دیدنش براتون. خلاصه دعوتش میکنیم میاد میبینیمش دیگه...خب حالا عروس و خواهر شوهر بگین کجا بریم؟!
من سرم رو از خجالت انداختم پایین و چیزی نگفتم که معصومه گفت:
_میلاد ببرمون یه رستوران خوب...
من گفتم:
+نه من مزاحم نمیشم...میرم خونه...
~•کجا میری...تازه پیدات کردیم عروس خانم ...
+آخه زشته.
~•چه زشتی؟! داداش میلادم حالا خرج ها داره...
و به سمت رستوران را افتادیم..
معصومه دختر مهربون و خوبی بود و هنوز مثل بچگیاش شیطون بود...تو رستوران رفتیم و نشستیم منتظر بودیم تا غذاها رو بیارن...
خیلی خجالت میکشیدم...
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم تپش قلب دارم و قلبم درد میکنه...خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم... خلاصه اونروز گذشت و...
🍃از زبان سهیل:🍃
رفتم تو دفتر و همش به حرفاش فکر میکردم... صدبار قضیه رو با خودم مرور میکردم:
و هربار هم حق رو به اون میدادم...
شاید منم بودم باور نمیکردم یه شبه یه نفر بخواد عوض بشه.
نمیدونستم چیکار باید کنم.داشتم دیوونه میشدم...
ای کاش هیچوقت نمیدیدمش...
ای کاش اصلا اون خواب رو نمیدیدم...
سرم رو روی میز گذاشتم و آروم گریه کردم که به صدای باز شدن در اتاق به خودم اومدم...
_سلام آقا سهیل
سرم رو بالا آوردم...فرماندمون بود.
+سالم سید جان...خوبی؟!
_سهیل گریه میکردی؟!
+من؟! نه...نه...حساسیت فصلیه.
_ای بابا...یه جوشونده بخور خوب میشی.
+ای کاش با جوشونده خوب میشدم.
_حالا نگران نباش...چیزی نیست که...
+انشاالله...
_راستی سهیل باید برنامه ریزی کنی ها... راهیان نور نزدیکه
+من؟!
_آره دیگه...مسئول دفاع مقدس ناسلامتی تویی دیگه...
+آخه من رو شهدا راه نمیدن که...
_این حرفها چیه...شهدا مهربونتر این حرفان... کافیه فقط یه قدم برداری براشون
+هعیییی.
_پوسترها و اینا آماده ان ...فقط ثبت نام و هماهنگی و اینا با تو.
+باشه... #توکل به خدا...
از دفتر بیرون اومدم و به محل ثبت نام رفتم... نوشتهی بالای بنر بدجور دلم رو هوایی کرد.
من رو یاد خوابم انداخت...بزرگ نوشته بود...
" محل ثبت نام #دعوتشدگان شهدا..."
🍃از زبان مریم:🍃
یهو زهرا رو تو حیاط دانشگاه دیدم.
-سلام عروس خانم.
_سلام زهرایی...خوبی؟!
-ممنون...چه خبرا؟!
_سلامتی...تو چه خبرا؟!
-هیچی..راستی راهیان نور نمیای؟!
_خیلی دوست داشتم بیام ولی خودت که میدونی چه قدر این ایام سرم شلوغه.
-آره... انشاالله سال دیگه با آقات میری دیگه.
_انشااالله...ولی فعلا که نسبت به راهیان و اینا علاقهای نشون نداده...فک کنم امسال شهدا ما رو دعوت نکردن.
-ببینه تو دوست داری حتما میبرتت دیگه...
_انشاالله...
-آها...راستیییی...رفتم ببینم قضیه ثبتنام چجوریه و اینا دیدم مسئول راهیان عوض شده...
_خب به سلامتی.
-نههه..اخه جالب اینجاعه که اون پسره شده مسئولش.
_کدوم پسره؟!
-بابا همون که هی میاد باهات حرف بزنه و تو ازش خوشت نمیاد.
_جدا؟؟؟؟اخه چی بگه آدم...یعنی یه تحقیق نمیکنن مسئولیت میدن به اینا حتما گول ریشش رو خوردن.
-شاید واقعا پسر خوبی شده.
_بعید میدونم.
چند روز گذشت ....
و ما هم مشغول خرید عروسی و اینا بودیم... آقا میلاد اصرار داشت عروسی زودتر برگزار بشه... دلیل اصرارش رو نمیدونستم ولی چون خودمم مشکلی نداشتم قبول کردم...
هر روز که بیرون میرفتیم و زیاد راه میرفتیم یه درد خفیفی تو قلبم حس میکردم ولی بهش بیتوجه بودم. راستیتش از بچگی......
👣ادامه دارد....
✍ نویسنده؛ سیدمهدی بنی هاشمی