eitaa logo
🌹 منتظران ظهور🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
9.2هزار ویدیو
296 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20211022-WA0008.
4.77M
🔸آیا او برای ما کافی نیست؟! عجیبی پیرامون امام عصر علیه السلام، به نقل از فرزندان مرحوم آخوند خراسانی.
📕 عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) پرسیدند : چگونه؟ فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید. ‎‌‌‌
📚 گويند در گذشته دور، در جنگلي شير حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماينده حيوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تاييد خر و حيله روباه همه حيوانات، جنگل را رها کرده و فراري شدند، تا جايي که حاکم و نماينده و مشاورش هم، تصميم به رفتن گرفتند. در مسير گاه گاهي خر گريزي مي زد و علفي مي خورد. روباه که زياد گرسنه بود به شير گفت اگر فکري نکنيم تو و من از گرسنگي مي ميريم و فقط خر زنده مي ماند، زيرا او گياه خوار است، شير گفت: «چه فکري داري؟» روباه گفت: «خر را صدا بزن و بگو ما براي ادامه مسير به رهبر نياز داريم و بايد از روي شجره نامه در بين خود يکي را انتخاب کنيم و از دستوراتش پيروي کنيم. قطعا تو انتخاب مي شوي و بعد دستور بده، تا خر را بکشيم و بخوريم.» شير قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکيل دادند، ابتدا شير شجره نامه اش را خواند و فرمود: «جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند!» و بعد روباه ضمن تاييد گفته شير گفت: «من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند.» خر تا اندازه اي موضوع را فهميده بود و دانست نقشه شومي در سر دارند گفت: «من سواد ندارم. شجره نامه ام زير سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستين آن را بخوانيد.» شير فورا گفت: «من باسوادم.» و رفت پشت خر تا زير سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمي به دهان شير زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را ديد رو به عقب پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: «بيا حالا که شير کشته شده بقيه راه را باهم برويم.» روباه گفت: «نه من کار دارم.» خر گفت: «چه کاري؟» گفت: «مي خواهم برگردم و قبر پدرم را پيدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زيارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم وگرنه الان به جاي شير گردن من شکسته بود‍!» https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_6003644052447169946.mp3
4.34M
🔸حکایت شفا یافتن یک هندوی کافر از برکت توسل به امام زمان علیه السلام... 📚 به نقل از مرحوم کافی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
‌ 🍃🍂روزی، که از خود ناراضی بود و می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران را دید و به حال خود خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! 🦋🦋هیچ گاه خود را نگیرید🦋🦋 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_6003644052447169946.mp3
4.34M
🔸حکایت شفا یافتن یک هندوی کافر از برکت توسل به امام زمان علیه السلام... 📚 به نقل از مرحوم کافی https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
۱ «سهم هارون و بهلول از دنیا» روزی خلیفه از محلی می گذشت، دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می‌گیرد. پرسید: چه می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه‌قدر می‌رسد و به شما چه‌قدر؟ هر چه سعی می‌کنم، می‌بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی‌رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی‌رسد. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
۲ «یاد غیر خدا» یکی از پادشاهان ، پارسایی را دید، گفت: هیچ از ما یاد می‌کنی؟ گفت: بلی، هروقت که خدای را فراموش کنم. هر سو دَوَد آن کَس، ز بَرِ خویش براند وآن را که بخواند، به درِ کس نَدواند
۳ «دعـای خیــر» درویشی مستجاب الدعوة در بغداد پدید آمد . حجاج یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: خدایا جانش بستان . گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟! گفت: این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را. اي زِبَردستِ زیر دست آزار گرم،تا کی بماند این بازار؟! به چه کار آیدت جهانداری مُردنت بِهْ، که مردم آزاری رhttps://eitaa.com/montazeraan_zohorr
⊰❀⊱━⊰﷽⊱━⊰❀⊱ ✍ ۴ «ستایش جاهل» ر‌وزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ، افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می‌گفت. در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می‌گفت : ڪه افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگزڪسی چون او نبوده است. افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد. آن مرد گفت: ای حڪیم از من تو را چه رنج آمده ڪه چنین دلتنگ شدی؟ افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد ڪه جاهلی مرا ستایش ڪند و ڪار من او را پسندیده آید؟ ندانم ڪدام ڪار جاهلانه ڪرده‌ام ڪه او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🔸این دعا درهای آسمان را باز می کند 🌠 ▫️ فوق العاده شنیدنی دعای ام داوود
🌸🍃🌸🍃 روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور ميكشيد، تا به مرد حکیمی رسيد. حکیم پرسيد چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟ پاسخ داد يك طرف گندم و طرف ديگر سنگ حکیم پرسيد به جايی كه ميروی سنگ كمياب است؟ پاسخ داد خير ، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر سنگ ريختم حکیم دانا سنگ را خالی كرد و گندم را به دو قسمت تقسيم نمود و به گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت مرد کاسب وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت ، برگشت و پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟ حکیم گفت هيچ ! مرد کاسب فورا از خر پیاده شد و شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با این نادانی خيلی بيشتر از تو دارم ، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔸این دعا درهای آسمان را باز می کند 🌠 ▫️ فوق العاده شنیدنی دعای ام داوود
📕 فوق العاده حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است... 🔷بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_6014795338030779986.mp3
4.71M
🔘 زیبایی از عنایات امام حسین علیه‌السلام به یک بانوی کربلا نرفته 📚مفاتیح الجنان، ذیل زیارت عاشورا. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹 🔸دو حکایت از جوانمردی 💎 مردي نزد جوانمردی آمد و گفت : تبرکي ميخواهم. جامه ات را به من بده تا من نيز همچون تو از جوانمردي بهره اي ببرم. جوانمرد گفت: جامه ي مرا بهايي نيست. اما سوالي دارم؟ مرد گفت: بپرس. جوانمرد گفت: اگر مردي چادر بر سر کند زن مي شود؟ 🔹مرد گفت: نه جوانمرد گفت اگر زني جامه ي مردانه بپوشد مرد مي شود؟ مرد گفت: نه جوانمرد گفت: پس در پي آن نباش که جامه ي از جوانمردان را در بر کني که اگر پوست جوانمرد را هم در بر کشي جوانمرد نخواهي شد زيرا جوانمردي به جان است نه به جامه 💎جوانمردی در خانواده مردی زنی خواست. پیش از آنکه زن به خانه شوهر آید، ‌وی را آبله برآمد و یک چشم وی به خلل شد.[ دچار آسیب شد] مرد نیز چون آن بشنید، گفت: مرا چشم درد آمد. پس از آن گفت: 🔸نابینا شدم. آن زن به خانه وی آوردند و بیست سال با آن زن بود. آن‌گاه زن بمرد. مرد چشم باز کرد، گفتند: ‌این چه حالست؟ گفت: خویشتن نابینا ساخته بودم تا آن زن از من اندوهگن نشود. گفتند: تو بر همه جوان‌مردان سبقت کردی». @montazeraan_zohorr
▫️ماجرای یک ترور ناموفق حکایت سوء قصد به جان مقدس حضرت آمنه سلام الله علیها، مادر پیامبر اسلام 🎧 این جذّاب را اینجا بشنوید↶ @montazeraan_zohorr صلی الله علیه و آله
4_5821314916841164966.mp3
10.48M
▫️ماجرای یک ترور ناموفق سوء قصد به جان مقدس حضرت آمنه سلام الله علیها، مادر پیامبر اسلام 📚 الأنوار في مولد النبي، ص۱۳۳. صلی الله علیه و آله @montazeraan_zohorr